مُتَرادِف !
خب از امشب این چالشه رو هم بریم ببینیم دنیامون دست کیه ...
روز پانزدهم :
وجود یکی تو زندگیم که خدا هدیه داده بهم :)
خانوادم
شوهر خواهرم
اومدن خالمینا
قزوین :>
مُتَرادِف !
خواب میدیدم بارون میبارید تو شهر از اون بارونا که شدیده و همه فرار میکنن فقط من تو خیابون بودم و صور
بازهم خواب میدیدم
توی ماشین ی نفر بودم داشتیم میرفتیم نمیدونم کجا
بعد بارون میبارید از اون بارونا که همه فرار میکنن
پیاده شدم و رفتم زیرش
ی نفس عمیق کشیدم و زیرش موندم
انقدر خوب بودد ی حس آرامش داشتم
خیلی خواب خوبی بود خیلیییی :)))
- وقتـے کسی دیلیت میزنه و میره
یعنۍ دیگه دلیلی برا موندنش نداره همتون از چشمش افتادین قلبشو شکوندین و دیگه هیچـے مثل قبل براش نیست !
مُتَرادِف !
روز پانزدهم : وجود یکی تو زندگیم که خدا هدیه داده بهم :) خانوادم شوهر خواهرم اومدن خالمینا قزوین :
روز شانزدهم تا هجدهم :
خوابم
بارون
هدیه بابام
برففففف
شب گردی
شوهر خواهرم
[ کلا خانوادم ]
معلمم
روستا :'))
مُتَرادِف !
روز پانزدهم : وجود یکی تو زندگیم که خدا هدیه داده بهم :) خانوادم شوهر خواهرم اومدن خالمینا قزوین :
روز نوزدهم :
لغو شدن امتحان فردای شب یلدا
زنگ خوردن تلفنم از طرف یکی :')))
بارون
خیس شدن