❣قله ی بلند خردمندی و تدبیر
ارزش و عظمت زینب کبری به خاطر موضوع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است. کار او تصمیم او نوع حرکت او، به او اینطور عظمت بخشید.
🍃 هر کس چنین کاری بکند ولو دختر امیر المومنین علیه السلام هم نباشد عظمت پیدا می کند.
بخش عمده این عظمت از اینجاست که:
❣ اولاً :موقعیت را شناخت هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین علیه السلام به کربلا، هم موقعیت حوادث کشنده بعد از شهادت امام حسین را و
❣ ثانیاً: طبق هر موقعیت یک انتخاب کرد این انتخاب ها زینب را ساخت.
🌀 قبل از حرکت به کربلا بزرگانی مثل ابن عباس و ابن جعفر و چهره های نامدار صدر اسلام که ادعای فقاهت و شهامت ریاست و آقازادگی و امثال اینها را داشتند گیج شدند و نفهمیدند چه کار باید بکنند .
🕊ولی زینب کبری گیج نشد و فهمید که باید این راه را برود و امام خود را تنها نگذارد و رفت .
نه اینکه نمی فهمید راه سختی است او بهتر از دیگران حس می کرد او یک زن بود زنی که برای ماموریت از شوهر و خانواده اش جدا می شود.
🌪در آن ساعت های بحرانی آن ساعت های بحرانی که قوی ترین انسان ها نمی توانند بفهمند چه باید بکنند او فهمید و امام خود را پشتیبانی کرد، بعد از شهادت حسین ابن علی هم که دنیا ظلمانی شد و دلها و جانها و آفاق عالم تاریک گردید.این زن بزرگ یک نوری شد و درخشید .
❣زینب به جایی رسید که فقط والاترین انسان های تاریخ بشریت یعنی پیامبران می توانند به آنجا برسند.
📜انسان ۲۵۰ ساله
🌊 #موج_زنانه
💻 #آینده_را_زنان_میسازند
🖇 به موج زنانه بپیوندین:
https://eitaa.com/joinchat/259522755C387280b901
🍃برنامه تلویزیونی قرارگاه :
❣با موضوع :
سیره حضرت زهرا (س) مجاهد پرور است
مهمان های حضوری :
🔸خانم فخر روحانی (مبلغ و مدرس حوزه علمیه جامعه الزهراء)
🔹خانم اختری( عضو قرارگاه جهادی طریق القدس)
🔸خانم حریر عادلی (فعال رسانه)
🔹مهمان ویژه لبنانی خانم مایا حمدانیه (امدادگر لبنانی)
و با حضور مهمان های بخش مجازی:
🔻خانم اخوان (دبیر ششمین همایش بانوان فعال در عرصه هیئت)
🔻خانم دهقان پور( هیأت حریم حورا)
🔻خانم سلطانی (هیات هنری مبینا)
🔻خانم سجادیان (رویداد نوجوان محور عملیات سری ۲۵)
⏳ چهارشنبه ۲۳ آبان
🕰 ساعت ۲۱ تا ۲۲:۳۰
🔅 شبکه قرآن
🌊 #موج_زنانه
🇵🇸#برخیز_برای_غزه
💻 #آینده_را_زنان_میسازند
🖇 به موج زنانه بپیوندین:
https://eitaa.com/joinchat/259522755C387280b901
🍃برنامه تلویزیونی قرارگاه :
❣سیره حضرت زهرا مجاهد پرور است
🏴🕊میهمان ها شب شهادت حضرت زهرا(س):
🔺 حجت الاسلام روح الله حریزاوی قائم مقام سازمان تبلیغات اسلامی
🔹دکتر مهدیه لواف : استاد دانشگاه
🔸خانمزهره سادات نبوی : استاد دانشگاه
🔹خانم انوشه میر مرعشی : پژوهشگر حوزه تاریخ
⏳چهارشنبه: ۱۴ آذر از ساعت ۲۱ تا ۲۲:۳۰
✨شبکه قرآن سیما
🌊#موج_زنانه
🖇 به موج زنانه بپیوندین:
https://eitaa.com/joinchat/259522755C387280b901
❣در متن، بدون حاشیه
دبیرستانی بودیم و سرمان پر بود از سودای موفقیتهای جورواجور. از موفقیت در امتحانات میانترم و نهایی بگیر تا المپیاد و کنکور. سرمان درد میکرد برای پیدا کردن کلاسها و دورههای جدید. وقتی خبردار شدم کلاس المپیاد نانو را باشگاه علمی پژوهشی جوان برگزار میکند، با وجود راه دور و سختیاش، بعدازظهر پنجشنبهها سوار اتوبوس مرکز شهر میشدم و تا به کوچهی حنا برسم، خیال میبافتم از آنچه که در کلاس شنیده بودم. همهاش فکر میکردم چه کارهایی میشود با این کلماتی که میخوانم، انجام داد.
خانم بیبی فاطمه حقیر السادات را اولین بار آنجا دیدم. گویا سرفصل درسهایمان را او تعیین میکرد و به مسئولان باشگاه مشورت میداد. بعدتر فهمیدم دکترای نانوبیوتکنولوژی دارد و به خاطر تحصیلش در دانشگاه آمستردام هلند، رابط ایران و هلند در زمینه نانوبیوتکنولوژی نیز هست.
چند سال بعد هم مستندش را دیدم که از داروی سرطانی که با علم نانوبیوتکنولوژی ساخته بود، صحبت میکرد. مهریهاش را از همسرش طلب کرده بود و همهاش را برای هزینههای پروژه استفاده کرده بود. باورم نمیشد بتوان از میان آن نوشتههای کتابهایی که درباره نانو میخواندیم دارویی برای سرطان به دست آورد. دارویی که خانم حقیر السادات با سخاوت تمام با دیگر کشورها به اشتراک گذاشته بود چون فکر میکرد تمام آدمهای بیمار دنیا حقی برابر برای درمان شدن و دارو گرفتن دارند. ادعایی که سازمان ملل پس از این همه سال مطرح کردنش، هنوز عملی نکرده، این زن با تمام توانش به آن متعهد بود.
حالا او با تمام موفقیتها و توانمندیهایش درست چند قدم آن طرف تر از من، در حسینیهی امام خمینی(ره)، در همان جای کم، معذب و جمعجور نشسته بود؛ مثل همیشه با یک روسری که زیر چانهاش گیره زده بود و چادر مشکی سادهی ایرانی. خودم در فیلم دیدم که با همین چادر در دانشگاه آمستردام هلند، بالای سن رفت و مدرک دکترایش را گرفت، در میان جمعیتی که هیچکدام هیچ حجابی بر سر نداشتند. خودش میگفت با افتخار چادرم را سر میکردم و دلم میخواست با این چادر، نمایندهای از ایران اسلامی در دنیا باشم. همینطور هم شده بود. آقا گفته بود: «میتوان زن بود، عفیف بود، محجبه و شریف بود و درعین حال، در متن و مرکز بود.» و او حالا با حجاب و عفاف و شرافتش، در کنار مادری کردن برای چهار فرزندش، در متن فعالیتهای علمی و پژوهشی ایستاده بود.
به دوستم نشانش دادم و گفتم: «ببین خانم حقیر السادات!» دوستم سر چرخاند و دیدش. گفت دلش میخواهد برود و با او صحبت کند. از رویای زن ایرانی و الگو بودنش برای دنیا سوال کند. گفتم: «اگه صحبت کنی باهاش میبینی که چقدر محکم حرف میزنه. واقعا به اعتقادات و کارش مطمئنه!» اما آنقدر جمعیت شلوغ و فشرده شده بود که دیگر فرصتی برای همصحبتی با او فراهم نشد. دوستم میگفت در گروهی که داشتند از افتخارات زنی آمریکایی صحبت میکردند، او این خانم را به همه معرفی کرده و گفته وقتی او و امثال او هستند، دیگر چه جایی برای افتخار کردن به زنی آمریکایی میماند؟ آن هم وقتی که چنین زنانی افتخار میآفریند بیآنکه ذرهای از عزت نفس و عفت و پاکدامنیاشان را لگدمال کنند. در متن میمانند بیآنکه با حاشیهها جلب توجه کنند؛ عفیف و محجبه و شریف!
✍مهدیه دهقان پور
روایت دیدار ۱۴۰۳/۹/۲۷
🌊 #موج_زنانه
💌#روایتِ_ره_بر
💻 #آینده_را_زنان_میسازند
🖇 به موج زنانه بپیوندین:
https://eitaa.com/joinchat/259522755C387280b901
❣ من مطمئنم
یکساعت توی سرمایی که ادارات و مدارس و دانشگاههای تهران را تعطیل کرده، ایستاده بودم و به حرف مهدیه فکر میکردم «فرزانه هم صداش از جای گرم بلند میشه!» دهانم مثل کتری، بخار میکرد اما توان گرم کردن دستهایم را نداشت.
توی پیام کنگره هفت هزار شهید زن با بچهها خوانده بودیم: «زن مجاهد مسلمان ایرانی، معلم ثانی برای زنان جهان خواهد بود پس از معلم اول که زنان مجاهد صدر اسلام بودند.» و فرزانه خیلی بدیهی گفته بود باید هدفگذاری ما همین باشد و ما هم خیلی مردد نگاهش کرده بودیم. شب هنوز سیاهی پررنگی داشت.
بالآخره کارتهایی که نمیدانم مسئولش دیر کرده یا خواب مانده بود، بدستمان رسید.
با کفشهای خشک از سرمایی که توی پایم لق میخوردند، سمت در راه افتادیم. مهدیه گفته بود «ما توی کار خودمون موندیم! چجوری الگوی دیگران باشیم؟!» بعد پنج انگشتش را مثل پنج قاره منفک از هم، باز کرد و توی هوا تکان داد «آن هم برای همه دنیا!» سرم را فرو بردم در الیاف ضخیم روسریام و برای چندمینبار خودم را سرزنش کردم که چرا لباس جیبدار نپوشیدم.
این لباس را دی ماه ۱۴۰۱ خریدم. آن روز بازار شلوغ و ملتهب بود و من خیال میکردم «زن.زندگی.آزادی» بهمنی از پیش طراحی شده است که قرار است خیلی چیزها را با خودش ببرد. اما نشد، نبرد. با اینکه تک تک شهرهای ایران توی مجازی سقوط کرد و روزی دهتا جنازه زن و دختر بیچاره به اسم کشتگان آزادی مصادره میشد، اما حتی یکسال هم دوام نیاورد و در سالگردش، خیابانهای خلوت و بیازدحام تهران مثل روزهایی بود که شب قبلش کولاکی سردی را پشت سر گذاشته.
به حیاط حسینیه که رسیدیم فضا روشن شده بود اما هنوز اشعه آفتابی از خط افق سرک نمیکشید. توی انتظار طولانی صفهای طویل، داشتم فکر میکردم چرا آقا قید ایرانی را گذاشته روی زن مسلمان که دستی روی شانهام آمد. "?Are you Iranian" از اینکه در قلب پایتختش ایستادهام و مخاطب این سوالم، خندهم گرفت. سمت صدا برگشتم. صورتش را فقط توی فیلمهای هالیوودی دیده بودم؛ پوست سفید و ابروهای بور و آن آبی عجیب چشمها. انگار دو دریاچه عمیق باشند در سوئد یا آلمان. دریاچهای که آبی پررنگ و سردی دارد. وقتی جواب آره را شنید لبخندی زد که گرما و نور داشت. اسمش مریم بود. وقتی صمیمت و اشتیاقش را دیدم دلم را به دریا زدم. «شما بعنوان یه خارجی، زن مسلمان ایرانی رو در قد و قوارهای میبینید که معلم زنهای دنیا باشه؟»
قاطع و بیمکث گفت: «Sure!» که یعنی مطمئن است. قبل از اینکه بتوانم دلیل قطعیت جواب مثبتش را بپرسم، مفصل برایم از علت اسلام آوردنش گفت. اینکه فضای جنسی کشورش آنقدر مهوع بود که وقتی بتیها و الیزابتها و سوزانها نیمهلخت برای تبلیغ ماشین و خمیردندان و کمپوت توی تلویزیون میآمدند، چشمهایش را با دست میگرفته است. اینکه هممدرسهایهایش تمام آمالشان را در شبیه شدن به این عروسکهای جنسی میدیدند، برایش مصیبتی مضاعف بوده.
«زن ایرانی با حجابش همیشه در نهایت عزت و احترام و کرامت هست. این! اصلیترین دلیلیه که الان اینجام!» این، را به چادرش گفت. وقت حرف زدن، مثل آدمی که کنار هرم آتش پناه گرفته باشد، گونههایش سرخ سرخ بودند.
حق پوشش و مستوری بدیهیترین حق زنان غربی، قرنی است که از آنها گرفته شده؛ آنقدر از آن محرومند که وقت بدست آوردنش، دریاچه روشن چشمهاشان مثل مریم متلاطم میشود. چادرم را جمع میکنم لای انگشتهایم. قدم توی حسینیه امام خمینی که میگذارم، گرما مثل خون در تمام بدنم پخش میشود.
فکرش را هم نمیکردم، من برای زنهای محکوم به بیحجابی اجباری در امپراطوری سرمایهداران، الگوی کرامت و عزت بودم. هر پنج انگشتم را جمع کردم و با جمعیت شعار دادم : «خونی که در رگ ماست/ هدیه به رهبر ماست» حس میکردم صدای همهمان از جای گرمی میآید و بر در و دیوار قندیل بسته دنیا مینشیند.
✍سمانه بهگام
روایت دیدار ۱۴۰۳/۹/۲۷
🌊 #موج_زنانه
💌#روایتِ_ره_بر
🌿#معلمِ_زنانِ_دنیا
💻 #آینده_را_زنان_میسازند
🖇 به موج زنانه بپیوندین:
https://eitaa.com/joinchat/259522755C387280b901