eitaa logo
اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی
3.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
21 فایل
سلام در صورت داشتن انتقاد و یا پیشنهاد برای غنی سازی کانال لطفا به شماره زیر در ایتا پیام دهید. تلفن ۰۹۱۹۹۵۲۴۵۲۰ تشکر مهدی رمضانی
مشاهده در ایتا
دانلود
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفا تا آخر ببینید خیلی زیبا و غرور آفرین است. می‌دانید چند جوان ایرانی سال ۶۶ در خلیج فارس آمریکا را به زانو در‌آوردند. میشه خواهش کنم کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی را به دوستان خود معرفی کنید. @mramezani44 ایتا
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از شلمچه اینگونه شنیده بودید؟ لطفا با ارسال این مطلب برای گروه هایی که عضو هستید، آنها را به کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی دعوت کنید. @mramezani44   ایتا
10.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجب زیبا و اثر گذار واگویی حماسه نهر خین در عملیات کربلای ۴ حتما ببینید. یک سر به کانال‌ زیر می‌شه بزنی. شاید دلت گره خورد به شهید ابراهیم هادی و موندگار شدی. @mramezani44 ایتا
5.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر دنبال حال معنوی هستید ببینید. اگر دنبال یک کانال هستی که کمکت کنه تا با شهدا آشنا بشی کافیه فقط لینک زیر را لمس کنی، وارد کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی بشی. @mramezani44  ایتا
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان مهدی رمضانی در مورد شهدا یک سر به کانال‌ زیر می‌شه بزنی. شاید دلت گره خورد به شهید ابراهیم هادی و موندگار شدی. @mramezani44 ایتا
2.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیبا و پند دهنده کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی @mramezani44 ایتا
این خاطره زیبا را از دست نده همه‌ گردان‌ها این‌ رسم‌ را داشتند که‌ شب‌ها قبل‌ از خواب‌، سوره‌ "واقعه‌" را دست‌جمعی‌ می‌خواندند. صفایی‌ هم‌ داشت‌. همه‌ دورتادور چادر می‌نشستیم‌ و باهم ‌شروع‌ می‌کردیم‌ به ‌خواندن‌: "اعوذوا بالله‌ من‌ الشیطان‌ الرجیم‌ بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌ اذا وقعت‌ الواقعه‌، لیس‌ لوقعتها کاذبه‌" میان‌دار چادر ما "ابوالفضل‌ نقاد" بود. سوره‌ را می‌خواندیم‌، تا می‌رسیدیم‌ به‌: "و حورُ العین‌،کامثال‌ اللولؤ المکنون‌" ابوالفضل‌ شیطنت‌ می‌کرد و "حورُ العین"‌ را کش‌ می‌داد و "بَه‌بَه‌" می‌گفت‌. همان‌ شد که‌ تصمیم‌ گرفتیم‌ کاری‌ کنیم‌ تا این‌ عادت‌ از سرش‌ بپرد. تصمیم‌ گرفتیم‌ تا دهان‌ ابوالفضل‌ به‌ صحبت‌ باز می‌شود، همه‌ باهم صلوات‌ بفرستیم‌ و این‌کار را کردیم‌. ابوالفضل‌ سلام‌ می‌کرد، صلوات‌ می‌فرستادیم‌. خداحافظی‌ می‌کرد، صلوات‌ می‌فرستادیم‌. خلاصه‌ تا لبانش ‌می‌جنبید، همه صلوات‌ می‌فرستادند. یک‌ هفته‌ای‌ این‌ وضع‌ ادامه‌ داشت ‌تا این‌که‌ نقاد تسلیم‌ شد و گفت‌: ـ باشه‌، باشه‌، دیگه‌ حورُ العین‌ رو کِش‌ نمی‌دم‌، چَشم، فهمیدم‌. حدود 30 سال بعد فهمیدم ابوالفضل، اوایل انقلاب از هواداران منافقین (مجاهدین خلق) بوده و مدتی هم در زندان اوین بوده؛ سپس توبه کرده و عازم جبهه شده است. ابوالفضل نقاد متولد @mramezani44 ایتا
متولد ۱۳۳۸ روز چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۶۷ در عملیات مرصاد در اسلام‌آباد به‌ دست منافقین خائن به وطن، به شهادت رسید. مزارش در بهشت‌زهرا (س) قطعه‌ی ۲۶ ردیف ۱۴ شماره‌ ۳۰ پیام شهید ابوالفضل نقاد به خانواده اش: "در نبود من شیرینی پخش کنید و شهادت مرا تبریک عرض کنید که انشا الله من برای شما با قیامت الصالحات و ذخیره الآخره باشم و بتوانم شفیع شما در آن دنیا باشم انشا الله تعالی. من از افرادی که امام خمینی را یاری نمی کنند بی زاری می جویم و آنها را دعوت به اصلاح و تهذیب نفس و متهذب شدن میکنم." اگر دنبال یک کانال هستی که کمکت کنه تا با شهدا آشنا بشی کافیه فقط لینک زیر را لمس کنی، وارد کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی بشی. @mramezani44  ایتا
آقای ابراهيم حاتمى كيا کارگردان معروف از عملیات مرصاد خاطره‌ای گفت: من به عنوان فیلم ‌بردار برای عملیات مرصاد رفته بودم. از طریق کرمانشاه که وارد شدیم، سر و وضعمان همان سر و وضع معمولی بود؛ لباسهای خاکی و همان شکلی که بچه‌ های بسیجی آن فضا داشتند. به شهر که وارد شدیم، دیدم شهر به طرز عجیب و غریبی تفاوت دارد و اصلاً همان حسی را که در اوایل جنگ در اهواز دیده بودم اینجا هم تقریبا توی فضای شهر حس می‌ شد. همان اوایل به ما گفتند: «لطفا بروید، ریشهایتان را بزنید و لباسهایتان را هم عوض کنید». یعنی باید لباسهای خاکی‌ ای را که تنمان بود عوض می‌ کردیم. خب ما مقاومت کردیم. فکر می‌ کردیم برای چه باید اینجا ریشمان را بزنیم یا لباسهایمان را عوض کنیم! گفتند: «شهر آلوده است» و معنایش این است که الان منافقین داخل شهر شده‌ اند و تیپهایشان را شبیه ماها کرده ‌اند و الان این طوری قاطی ماها هستند. از آن لحظه ‌ای که این حرف را شنیدم یک مرتبه احساس کردم که یک طور دیگر دارم به شهر نگاه می‌ کنم. انگار پرده ‌ای از جلوی صورتم افتاد. باز مقاومت می‌ کردم تا اینکه بالاخره عزیزی که همراه ما بود، ما را وارد یک مدرسه کرد. دیدم عده‌ ای ردیف، گوشه دیوار ایستاده ‌اند. تعدادشان خیلی زیاد بود. اصلاً انگار آینه بودند. تیپها دقیقاً مثل ما، لباسها، لباسهای خاکی و موها درست شبیه مال ما. همه‌ شان جزء منافقین بودند. از آن لحظه به بعد دیدم دیگر نمی‌ توانم به هر کسی اعتماد کنم. چیزی که توی جنگ به آدم آرامش می‌ دهد این است که وقتی عزیزی از کنارت رد می‌ شود، بدون اینکه بدانی اسمش چیست و یا از کدام ناحیه ایران آمده، می‌ دانی که سر یک چیز مشترک با او متفق‌القول هستی؛ همه به سمت یک جهت حمله می‌ کنیم. آن وقت دیگر حتی نیازی به حرف زدن نیست؛ اشاره‌ ها هم معنا پیدا می‌ کند. حالا به یکباره می‌ دیدم شهر عوض شده. آن روز، روز خیلی بدی بود. برای تهیه فیلم از عملیات مرصاد که رفته بودیم. چندین بار من را به عنوان منافق گرفتند و گذاشتند گوشه دیوار؛ در حد اعدام! ماشین ما رزمی نبود. یک مرتبه ماشین را نگه می‌ داشتند و به روی ما اسلحه می‌ کشیدند. یکی دو بار اصلاً قبل از اینکه حرف بزنیم، ما را پیاده کردند. گلنگدن‌ها را کشیدند که ما را به رگبار ببندند و ما هی داد زدیم که به خدا از گروه «روایت فتح» هستیم. بعد از آن مجبور شدیم در و دیوار ماشینمان را پُر کنیم از اسامی «گروه روایت فتح» و «گروه تلویزیونی روایت فتح» که لااقل از دور ما را نزنند. لطفا برای زنده نگهداشتن یاد شهدا به کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی بپیوندید. @mramezani44 ایتا
خدایی این خاطره‌های ناب آدم رو تو فکر می‌بره حتما بخوانید. «علی زنگنه» جوان ساده‌دل، پاک و درعین حال شجاعی بود که قبلاً در گردان شهادت با او همرزم بودم. بچه‌هایی که در عملیات بدر همراه علی بودند، از رشادت و حماسه‌آفرینی او زیاد صحبت می‌کردند و این‌که در عملیات، چندین تانک را منهدم کرده بود. علی خیلی دل‌رحم و زودرنج بود. شب در چادر نشسته بودیم که علی از چادر فرماندهان بیرون آمد و وارد چادر ما شد. بغض گلویش را گرفته و اشک در چشمانش حلقه زده بود. نمی‌توانست خودش را کنترل کند. قرآن‌ها جلومان باز بودند و طبق روال هر شب، درحال قرائت سوره‌ واقعه بودیم. نگاهی به همه‌ بچه‌ها انداخت. خوب که همه را از نظر گذراند، گفت: باشه، دمتون گرم. من چه بدی در حقتون کردم که می‌روید پهلوی برادر یاسر می‌گید علی همه‌ش شوخی می‌کنه؟ اذیت می‌کنه؟ خب اگه من بد هستم، اول به خودم بگین. گریه‌اش درآمد و ادامه داد: من همه‌ شما رو دوست دارم. به‌خدا من خاک پای همه‌تونم. من اگه شوخی @mramezani44 ایتا
می‌کنم، واسه اینه که می‌خوام خوش باشیم. سراسیمه از در بیرون رفت، چند جفت پوتین در دستش بود که وارد چادر شد. درحالی که اشکش جاری بود، وسط جمعی که نشسته بودیم ایستاد. کف خاکی پوتین‌ها را به سرو صورتش مالید، بوسید، به لبانش کشید و گفت: من خاک پاتونم، من غلام‌تونم. به‌خدا افتخار می‌کنم که خاک کف کفشاتون رو بمالم به صورتم. شهیدان «ابوالفضل نقاد» و «ابراهیم احمدی‌نژاد» بلند شدند و جلوی او را گرفتند. گریه‌اش شدیدتر شد. همه مات و مبهوت از آن‌چه می‌گذشت، به او نگاه می‌کردیم. به‌زور که آوردیمش‌ داخل‌ چادر، رفت سراغ‌ ساکش‌. زیپ‌ آن‌ را باز کرد و هرچه داخلش‌ بود، وسط‌ چادر خالی‌ کرد. بچه‌ها مبهوت‌ ماندند که‌ قصد علی‌ از این‌ کار چیست‌؟ ضبط‌ صوت‌ کوچک‌ (میکروضبط‌) خود را برداشت‌، رو به‌ حسین‌ کرد و گفت‌: بیا داداش، از این ضبط‌ صوت‌ خوشت‌ می‌اومد؟ بیا بگیرش. نگو نه‌. خودم‌ دیدم‌ خوشت‌ اومده‌ بود. دست مرا گرفت‌ و دو بلندگوی‌ استریویی‌ کوچک‌ ضبط‌ را میان دست‌هایم‌ گذاشت‌ و گفت‌: بیا داداش‌ جون‌، اینم‌ مال‌ تو. ضبطش‌ مال‌ اون‌، بلندگوش‌ مال‌ تو. تو ضبط‌ داری‌. اینم‌ می‌دم‌ هر وقت‌ باهاش‌ نوارای‌ آهنگران‌ رو گوش ‌کردی، ‌ یاد منم‌ باشی‌. اون‌ وقت‌ برام‌ فاتحه‌ بخونی‌. گریه‌ام گرفته‌ بود. چرا این‌ جوری‌ می‌کرد؟ پیراهن‌ نظامیش‌ را به یک‌ نفر داد. شلوار نویش‌ را به‌ دیگری‌. جز یک‌ دست‌ لباس‌، دیگر چیزی‌ داخل‌ ساکش‌ نبود. آن‌ وقت‌ بود که‌ لبانش‌ به‌ خنده‌ باز شد، ولی‌ اشک‌ هنوز از گوشه‌ی‌ چشمانش‌ جاری‌ بود. رو کرد به‌ بچه‌ها و با تبسمی‌ زیبا گفت‌: حالا از من راضی‌ هستید؟ به‌خدا چیز دیگه‌ای‌ ندارم وگرنه‌ برای یادگاری‌ می‌دادم‌ به‌ شما. ولی‌ خداوکیلی‌ اگه‌ به‌ هر کدوم‌ شما بی‌تربیتی‌ یا بی‌ادبی ‌کردم، ‌ منو ببخشید و حلالم‌ کنید. خداوکیلی‌ حلالم ‌کنید. باشه‌؟ حالا این‌ ما بودیم‌ که‌ با گریه‌ او را در آغوش‌ گرفته بودیم‌ و می‌بوسیدیم‌. صورت‌ زیبایش‌ بوی‌ خاک‌ می‌داد؛ خاک‌ کف‌ پوتین‌ بچه‌ها. از فردای آن شب، علی دیگر علی قبلی نبود. کم‌تر شوخی می‌کرد و دیگر مثل همیشه، خنده بر لبانش نقش نمی‌بست. بهمن ۶۵ میانه‌ عملیات کربلای‌ ۵‌، شهید سیدمحسن‌ موسوی را که دیدم، گفت‌: علی‌ زنگنه‌ هم‌ پرید، بغضم‌ که‌ تا آن‌ لحظه‌ فروخورده‌ بودمش‌، ترکید. سید سرش را پایین انداخت‌ و گفت‌: تا صبح‌ پیاده‌روی‌ کردیم‌ که رسیدیم‌ وسط‌ خاکریزهای‌ عراق‌. نمازصبح‌ رو که‌ خوندیم‌، با صدای‌ تانک‌ها که‌ به‌طرف خاکریز می‌اومدن‌، آماده‌ حمله‌ شدیم‌. تا چشم‌ کار می‌کرد، تانک‌ بود که‌ می‌اومد. قرار شد بچه‌ها برن اون‌طرف‌ خاکریز و هر کدام‌ تانکای‌ جلویی‌ رو بزنن. همه‌ی بچه‌ها که‌ سی‌ چهل‌ نفر بیش‌تر نمی‌شدیم‌، توی‌ دشت‌ که‌ از کف‌ دست هم صاف‌تر بود، پخش‌ شدند و جلوی‌ تانک‌های‌ وحشت‌ناک‌ سینه سپر کردند. جداً سینه سپر کردند. نه‌ خاکریزی‌ بود، نه‌ چاله‌ یا سنگری‌ که بشه‌ توش‌ پناه‌ بگیرن‌. همه‌ شده‌ بودند آر.پی.‌جی‌زن‌. هر کی‌ یک‌ قبضه‌ی ‌آر.پی.‌جی‌ پیدا می‌کرد، دو سه‌ تا گلوله‌ برمی‌داشت‌ و می‌رفت‌ جلو. یه تانک‌ خیلی‌ داشت‌ به‌ خاکریز نزدیک‌ می‌شد؛ علی‌ هم‌ از شکاف وسط‌ خاکریز مدام‌ درحال‌ شلیک‌ گلوله‌ بود. تا دید تانک‌ داره‌ نزدیک‌ می‌شه‌، پرید اون‌ طرف‌ خاکریز و درحالی‌ که‌ موشک‌ رو توی‌ آر.پی.‌جی ‌گذاشته‌ بود، روبهروی‌ تانک‌ عراقی‌ صاف‌ وایساد. تانک‌ از حرکت‌ ایستاد و لوله‌اش ‌رو به‌ طرف او نشانه‌ رفت‌. هنوز فریاد الله‌اکبر علی‌ کامل‌ نشده ‌بود که‌ گلوله‌ مستقیم‌ تانک‌ وسط‌ پاهاش‌ روی‌ زمین‌ منفجر شد و از علی بجز مقداری‌ گوشت‌ و خونابه‌، چیزی‌ به‌ زمین‌ برنگشت‌. سالها بعد، ۶ اسفند ۱۳۷۳ مقداری استخوان‌ شکسته، ‌ همراه‌ پلاکی‌ ترکش‌ خورده‌ از بدنی‌ بازگشت‌. شماره‌ پلاک‌ را که‌ استعلام‌ کردند، با ماژیک‌ آبی‌ بر روی‌ پرچم‌ سه‌رنگ‌ کشیده‌ شده‌ روی‌ تابوت‌ نوشتند: «علی‌ زنگنه‌ قرچک‌ ورامین» شهید "علی زنگنه" متولد: ۱۳۴۵ شهادت: ۲۰ دی ۶۵ عملیات کربلای ۵ شلمچه. مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه ۵۰ ردیف ۳۸ شماره‌ ۱۴ لطفا آخرین حلقه نباشید. لینک کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی را به نیت شفاعت شهدا به پنج نفر در هر گروهی عضو هستی ارسال کن تا عزیزانمون عضوشوند، بسم الله @mramezani44 ایتا
17.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر نبینی از دستت رفته توصیه مهدی رمضانی به زائرین امام حسین (ع) و راهپیمایان اربعین. لطفا با تامل و تعقل ببینید. لطفا آخرین حلقه نباشید. لینک کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی را به نیت شفاعت شهدا به پنج نفر در هر گروهی عضو هستی ارسال کن تا عزیزان دیگر هم استفاده کنند، بسم الله @mramezani44 ایتا یک سر به کانال‌ زیر می‌شه بزنی. شاید دلت گره خورد به شهید ابراهیم هادی و موندگار شدی. @mramezani44 ایتا