eitaa logo
صراط |طلبگی| تربیت نوجوان
972 دنبال‌کننده
205 عکس
109 ویدیو
30 فایل
محمدرضا اناری هستم پژوهشگر در دو حیطه‌ی؛ 📚قرآن و حدیث(سطح سه حوزه) تربیت دینی نوجوان(دارای مدرک مشاوره از مرکز روانشناسی حوزه علمیه قم) ۱۵ سال تجربه کار در حیطه‌ی نوجوان و جوان 📎راه گفتگو: @serat_admin1 https://gkite.ir/es/10404787 پیام ناشناس؛
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻دسترسی سریع و راحت به مباحث تربیت نوجوان: ــــــــــــــــــــــــــــ‌ـــــــ‌ـ‌ـ‌ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.سرزمین بی صاحب ۲.بند باز ۳.دوره بحران ۴.سونامی ۵.شب قدر ۶.سبک تربیت الف ۷.سبک تربیت ب ۸.سبک تربیت ج ۹.سبک تربیت د ۱۰.خودمحوری ۱۱.استقلال خواهی ۱۲.استقلال عاطفی ۱۳.استقلال مالی ۱۴.استقلال مکانی ۱۵.تردید ۱۶.ترید عاطفی ۱۷.تنظیم توجه ۱۸.دوراهی عاطفی ۱۹.تردید فکری ۲۰.مهارت پاسخگویی ۲۱.تردید گرایشی ریشه های بروز مشکلات ۲۲. اول ۲۳.دوم ۲۴.سوم ۲۵.چهارم ۲۶.پنجم ۲۷.ششم ۲۸.هفتم ــــــــــــــــــــــــــــ‌ـــــــ‌ـ‌ـ‌ــــــــــــــــــ 💯مینی دوره رایگان ۱۰ راهکار زندگی آرام با نوجوان 1️⃣راهکار اول 2️⃣راهکار دوم 3️⃣راهکار سوم 4️⃣راهکار چهارم 5️⃣راهکار پنجم 6️⃣راهکار ششم 7️⃣راهکار هفتم 8️⃣راهکار هشتم 9️⃣راهکار نهم 🔟راهکار دهم ــــــــــــــــــــــــــــ‌ـــــــ‌ـ‌ـ‌ــــــــــــــــــ 🔻نکات مهم تربیتی رو هم میتونید با هشتک‌های زیر مطالعه کنید. ــــــــــــــــــــــــــــ‌ـــــــ‌ـ‌ـ‌ــــــــــــــــــ 📌صراط|طلبگی|تربیت نوجوان ↶ https://eitaa.com/mreza_anari
. ان شاءالله از امروز به فراخور حال داستان‌های رمان‌گونه با خمیرمایه‌ی تربیتی رو داخل کانال قرار میدم. این داستان‌ها برگرفته از اتفاقات واقعی و معضلات روز جامعه‌ست. نکات مهم تربیتی در دل داستان نهفته شده امیدوارم که بخوانید و لذت ببرید و ازش استفاده کنید. 📌این داستان‌ها رو با هشتک مطالعه کنید. .
1 پارت اول 📚 دختر آخه چرا با خودت اینجوری میکنی؟! آروم باش ی دقیقه بتونیم دوتا کلمه حرف بزنیم؛ انقدر گریه کردی رنگت پریده؛ آخه ی دختر ۲۰ ساله چرا باید به این حال و روز بیفته !؟! 💬آخه دوسش داشتم، خیلی پسر خوبی بود، همون آدمی بود که می‌خواستم رویاهام رو باهاش بسازم، من حتی تا ۲۰ سال آینده‌مون هم تو ذهنم چیده بودم. خدای من، سارا تو هنوزم بعد از این همه بلایی که سرت آورد داری سنگشو به سینه میزنی !؟ وای دختر، تو ی تختت کمه البته چه عرض کنم خیلی بیشتر از ی تخته. 💬آخه اونم منو دوست داشت، همش میگفت من تورو به خاطر خودت میخوام ، نمی زارم آب تو دلت تکون بخوره، خوشبختت میکنم عزیزم. تو هم باور کردی دختر ؟ 💬آخه... ادامه دارد... 🌱serat_nojavan
1 پارت دوم📚 تو هم باور کردی دختر؟ 💬آخه این با بقیه فرق داشت. پسرها همشون همینو میگن؛ میدونی تو این ماه چندتا مراجعه داشتم که همشون میگفتن این با بقیه فرق داشت؟ چرا شماها انقدر ساده اید؟! نه از خودتون شناخت درست دارید نه اطرافیان حالا اسمش چی بود؟ چی کاره بود؟ از کجا آشنا شدی باهاش؟ 💬سعید، تو ی بوتیک لباس زنونه کار می‌کرد ی روز که رفته بودم برا خرید لباس همینطوری وارد مغازه ش شدم ، تو برخورد اول خیلی پسر جنتلمن و با کلاسی بود، دروغ چرا خوشم اومد ازش، موقع خرید... ادامه دارد... 🌱serat_nojavan
1 پارت سوم📚 موقع خرید خیلی محترمانه و جنتلمن رفتار میکرد، به نظرم پسر خیلی خوبی اومد کلی هم کمکم کرد که خرید خوبی داشته باشم و حسابی بهم تخفیف داد. منم شدم مشتری ثابتش. چند سری همینطوری می‌رفتم خرید و از بوتیکش لباس میخریدم. اونم که دید من مشتری ثابتش شدم بهم گفت شمارتونو بدید که من عکس مدلای جدیدی که میارم رو براتون بفرستم... _تو هم شمارتو دادی؟! +حقیقت خودمم منتظر این لحظه بودم... ادامه دارد... 🌱serat_nojavan
1 پارت چهارم📚 +حقیقت خودمم منتظر این لحظه بودم... شمارمو دادم. چند روز اول فقط عکس لباس ها و مدلهای جدید رو می‌فرستاد تا کم کم سر حرفو باز کرد و رابطمون جدی‌تر شد. _یعنی چی جدی تر؟ +یعنی هر شب اگه به هم پیام نمی‌دادیم خوابم نمی‌برد، اگه یه شب باهاش صحبت نمی‌کردم عصبی می‌شدم. وابسته‌اش شده بودم... _در همین حد رابطه تلفنی بود؟ +نه، دیگه حداقل هفته‌ای دوبار بیرون می‌رفتیم... این قضیه تا دو سال ادامه پیدا کرد. تو این دو سال من حالم خیلی خوب بود، دیگه غصه نداشتم، حس میکردم یکی رو دارم که می‌تونم بهش تکیه کنم. ادامه دارد... 🌱serat_nojavan
1 پارت پنجم📚 _تکیه؟! اونم به آدمی که نه می‌شناسی کیه و نه از کجا اومده؟ دختر تو این سن تو باید به پدر و مادرت تکیه کنی، نه آدمی که از قبل و بعدش خبر نداری و نمیدونی حتی اون چیزایی هم که بهت گفته راسته یا دروغ! +ای بابا خانوم دکتر دست رو دلم نزار، کدوم پدر و مادر؟! از وقتی چشم باز کردم تو خونه مادربزرگم بودم من مهر مادری حس نکردم، محبت پدری ندیدم. _چطور؟ برام بیشتر توضیح میدی؟ +هر دوتاشون سرکار میرفتن و بعدازظهر میومدن دنبال من میرفتیم خونه. وقتی هم که میرسیدیم، هر دو خسته بودن و کسی حال نداشت به من توجه کنه بابام بعد از یه استراحت کوتاه میرفت سر پرونده هاش و مادرم هم بعضی اوقات شام میزاشت و مشغول کار خونه بود و یه سری شبا هم شام از بیرون می‌گرفت و به کارای شخصیش میرسید. کمتر روزی بود که سه نفره دور یه سفره بشینیم. _یعنی چی؟ چرا؟ یعنی هر کسی جدا غذا میخورد؟ ادامه دارد... 🌱serat_nojavan
1 پارت ششم📚 _یعنی چی؟ +یعنی بابام انقدر مشغول پرونده موکل‌هاش بود که خیلی از اوقات شام رو با ما نمی‌خورد. _تو چیکار میکردی؟ +هیچی، منم کارامو میکردم و میرفتم تو اتاقم. ظاهرا ما با هم زندگی می‌کردیم ولی از هم جدا بودیم. _با هم بیرون می‌رفتید؟ تفریحی داشتید؟ +آره ولی هر دفعه هم بیرون میرفتیم بابام سرش تو گوشی بود، اصلا حواسش به ما نبود... سرتونو درد نیارم ما وضع مالیمون خوب بود.چون هم پدرم وکیل بود هم مادرم کار خوبی داشت. اما برای من پول مسئله اول نبود. من آغوش مادرم رو میخواستم، من دنبال توجه پدرم بودم... هر چی تلاش میکردم به هیچکدومشون نمیرسیدم. حتی... ادامه دارد... 🌱serat_nojavan
1 پارت هفتم📚 +حتی یه دوست داشتم تو مدرسه اسمش مریم بود، وضع مالیشون معمولی بود اما خیلی دختر شادی بود، همیشه به اون حسودیم می‌شد. بیشتر روزا باباش میومد دنبالش با یه موتور و تا مریم رو می‌دید بغلش می‌کرد، من همیشه حسرت این لحظات رو میخوردم... همش تصور می‌کردم که بابام منو اینطوری بغل کرده اما... خانوم دکتر با این شرایط زندگی، من چطور بهشون تکیه میکردم؟ اصلا مگه بودن که من بهشون تکیه کنم؟ حتی یادمه یه روز تو مدرسه جشن نفرات برتر بود... ادامه دارد... 🌱serat_nojavan
1 پارت هشتم📚 +حتی یادمه یه روز تو مدرسه جشن نفرات برتر بود، هر کسی که جزء نفرات برتر بود با والدینش میومد روی سن و ازش تقدیر می‌شد... شما می‌دونید این دیده شدن برا منی که ی دختر نوجوون بودم مهم بود و چه لحظه شیرینی بود؟!! اما این لحظه برای من خیلی غم‌انگیز و تلخ بود... _چرا؟! +چون وقتی منو صدا کردن که برم جایزه بگیرم هیچکس باهام نبود!! همه بچه ها با والدین بودن اما من تنها رفتم جایزه‌م رو گرفتم...😞 خانوم دکتر، منم خیلی دوست داشتم به پدرم به عنوان اولین مرد زندگیم تکیه کنم اما اون هیچوقت نبود. من شده بودم گدای توجه و محبت💔 دنبال این بودم ی تکیه‌گاه پیدا کنم، ی کسی که غصه این سالها رو بشوره ببره وقتی سعید رو دیدم حس کردم این همون آدمه... ادامه دارد... 🌱serat_nojavan
1 پارت نهم📚 من شده بودم گدای توجه و محبت💔 دنبال این بودم ی تکیه‌گاه پیدا کنم، ی کسی که غصه این سالها رو بشوره ببره وقتی سعید رو دیدم حس کردم این همون آدمه برعکس پدر و مادرم سعید خیلی به من توجه میکرد. انگار که توی زندگیش هیچکاری به جز خوشحال کردن من نداشت. هر دفعه به دیدنم میومد یه هدیه برام میخرید یا حتی یه شاخه گل برام می‌آورد وقتی خیلی دلتنگ بودم و حوصله ام سر رفته بود سعید بود که همه‌ی تلاشش رو می‌کرد تا حال من خوب بشه🌸 با هم میرفتیم بیرون غذا میخوردیم میرفتیم گردش تا حالم خوب بشه سعید شده بود پناه تنهایی های من کسی که هر چی میخواستم فقط به اون می‌گفتم... براش درد و دل میکردم باهاش صحبت می‌کردم شما باشید وقتی ببینید یه آدمی اینقدر برای خوشحال کردن شما تلاش میکنه فکر نمی‌کنید که قطعا دوستتون داره؟! ادامه دارد... 🌱serat_nojavan