eitaa logo
شجره طیبه
58 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
27 فایل
کانال شجره طیبه شهر مقدس قم خداوندا، ای که در خاطربه طور یقینی نمی گنجی،، و یاد خاطر خواهانت کفایتت نکند، دریابمان،،،
مشاهده در ایتا
دانلود
🕯📜 خواب قیامت ✍هنگامی که از « مالک بن دینار»(شرابخوارمعروف ) سبب توبه کردنش را پرسیدند، گفت: در اوایل جوانی، من در لشکر خلیفه کار می‌کردم و شرابخوار بودم. تا اینکه کنیزی خریدم و بعد از مدتی سخت به او علاقه مندشدم و خداوند از او به من فرزندی داد. مهر فرزند روز به روز در قلبم افزون می‌شد، هنگامی که کودک به راه افتاد، علاقه من به او بیشتر شد. او هم انس و الفت زیادی با من داشت، بطوری که هرگاه ظرف شراب را به دست می‌گرفتم تا بیاشامم، آن را از دستم می‌گرفت و بر لباسم می‌ریخت. هنگامی که فرزندم دو ساله شد، ناگهان از دنیا رفت. مرگ او مرا سخت غصه دار و بیقرار کرد. در یکی از شب‌های جمعه ماه شعبان، من شراب خورده و نماز نخوانده خوابیدم. پس در خواب دیدم گویا مردگان از قبرها بیرون آمده و همگی محشور شده اند و من نیز همراه ایشان هستم. پس از پشت، صدایی شنیدم، چون به عقب نگریستم، افعی سیاه و بسیار بزرگی را دیدم که دهان باز کرده و به سرعت به طرف من می‌آید. پس با ترس و هول بسیار از جلوی او گریختم و او هم به سرعت مرا دنبال می‌کرد. در راه، پیرمرد خوش رو و خوشبوئی را دیدم. سلام کردم، جوابم را داد. گفتم: به فریادم برس و مرا نجات بده. گفت: من در برابر این افعی ناتوانم، لکن سرعتت را بیشتر کن، امیدوارم خداوند تورانجات دهد. پس به تندی فرار کردم تا به یکی از منازل قیامت، رسیدم، از آنجا می‌توانستم طبقات جهنم و اهل آنرا ببینم، نزدیک بود از ترس افعی خودم را به جهنم بیندازم، ولی ناگاه صدایی به گوشم رسید که به من گفت: « برگرد، که تو اهل اینجا نیستی. » و بر اثر این صدا، کمی آرامش یافته و برگشتم. دیدم افعی هم برگشت و مرا دنبال نمود. دوباره به همان پیرمرد، رسیدم. گفتم: ای پیر! از تو خواستم که پناهم بدهی ولی تو اعتنایی نکردی. پیرمرد گریست و گفت: من ناتوانم، ولی به سمت آن کوه برو که امانت‌های مسلمانان در آن است، اگر توهم امانتی داشته باشی، تورا یاری خواهد کرد. چون به کوه نگاه کردم، آن را پر از اتاق و خانه‌هایی دیدم که جلوی آنها پرده‌هایی کشیده بودند و درهای آنها از طلای سرخ بود که با یاقوت و جواهرات دیگر زینت داده شده بودند، پس به طرف کوه دویدم و هنوز هم افعی مرا دنبال می‌کرد. چون به نزدیک کوه رسیدم، فرشته ای ندا داد: پرده‌ها را عقب بزنید و درها را باز کنید و بیرون بیائید، شاید این بیچاره در بین شما امانتی داشته باشد که او را از شر دشمن پناه دهد، در این هنگام بچه‌هایی که صورت هایشان مانند ماه می‌درخشید، بیرون آمدند. افعی اینک به من نزدیک شده بود و من دست از جان شسته بودم که ناگاه بچه ای فریاد زد: «همه بیائید که دشمن به او نزدیک شد. » بچه‌ها دسته دسته بیرون آمدند. ناگاه دخترم را که مرده بود دیدم، چون مرا دید، گریه کرد و گفت: « به خدا قسم، این پدر من است» پس از آن دست چپش را در دست راست من گذاشت و بادست راست به افعی، اشاره کرد. افعی برگشت و فرار نمود. بعد از آن، دخترم مرا نشانید و در دامنم نشست و با دست راست، به ریشم زد و گفت: « ای پدر، أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ [۱] » من گریه کردم و گفتم: «دخترم، تو قرآن مجید را می‌دانی؟ ) گفت: ای پدر، ما بهتر از شما به قرآن دانا هستیم. گفتم: به من بگو، این افعی چه بود؟ گفت: کردار زشت تو بود که آن را تقویت کرده بودی و او می‌خواست ترا به جهنم بفرستد. گفتم: آن پیرمرد که بود؟ گفت: کارهای نیک تو بود که خودت او را ناتوان کرده نمودم. 💠[۱]:سوره حدید - آیه ۱۶ - ترجمه: «آیا نوبت آن نرسید که ایمان آورندگان ظاهری، دل هایشان به یاد خدا خاشع گردد؟ » 📖کتاب شریف معادوقیامت یاعلی (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️اگر میخواهید محبت بین زن و شوهر زیاد شود به فرموده امام صادق علیه السلام توجه فرمایید👇👇 🌷حضرت امام صادق (ع) فرموده اند: اگر زوجه ای نسبت به زوج کم محبت باشد و قلیل الموده باشد،در وقت خواب ذکر شریف"الشافع"را بسیار ذکر کند تا الفت پیدا شود 📚منبع: ✍🏻مصباح کفعمی صفحه 61 یاعلی (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ عباسقلی خان فرد ثروتمند و در عین حال خیری بود که در مشهد بازار معروفی داشت مسجد، مدرسه، آب انبار، پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است به او خبر داده بودند در حوزه علمیه‌ای که با پول او ساخته شده طلبه‌ای شراب می‌خورد ناگهان همهمه‌ای در مدرسه پیچید، طلاب صدا می‌زدند حاج عباسقلی است که به مدرسه وارد شده در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است! عباسقلی خان یکسره به حجره من آمد و بقیه همراهان هم دنبالش داخل حجره همه نشستند، ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمائید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی دلم در سینه بدجوری می‌زد، سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است بدنم می‌لرزید اگر پشت آن کتاب را نگاه کند چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتاب‌های دیگر دراز کرد ببخشید نام این کتاب چیست؟ بحارالانوار این یکی چطور؟ گلستان سعدی چه خوب…! این یکی چیست؟ مکاسب و این یکی؟! لحظاتی بعد آن چه نباید بشود به وقوع پیوست عباسقلی خان آنچه را که نباید ببیند با چشمان خودش دید کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد، سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت: این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشم‌هایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن نفهمیدم اشتباه کردم خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمی‌دیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟ بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟ چرا آقا الآن میگم، داشتم آب می‌شدم خدایا! دستم به دامنت در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب و گفتم: نام این کتاب «ستارالعیوب» است آقا! فاصله سؤال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماس‌آمیز من چند لحظه بیشتر نبود شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد طوری که انگار برق گرفته باشدش شاید انتظار این پاسخ را نداشت، چشم‌هایش را بر هم نهاد چند قطره اشک از لابه‌لای پلک‌هایش چکید ایستاد و سکوت کرد ساکت و صامت و یکباره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آن‌ها هم از این موضوع سر درنیاوردند و عباسقلی خان هم هیچ‌گاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است اما آن محصل آن مدرسه هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد سر بر خاک نهاد و اشک ریخت سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت محصل آن روز بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگی‌اش را برای شاگردانش تعریف کرد «زندگی من معجزه ستارالعیوب است» ستارالعیوب یکی از نام‌های احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزاد شده و تربیت یافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغییر و تحول سازنده‌ام شد 📗 «اخلاق پیامبر و اخلاق ما» نوشته استاد جلال رفیع یاعلی (ع)
💑 تفاوت های شخصیتی را درک کنــید! 🔸زن‌ها معمولاً با «سوال کردن» می‌خواهند گفتگوی صمیمانه‌ای را فراهم کنند اما مردان تصور می‌کنند مورد تفتیش و کنجکاوی بیش از حد قرار گرفتــه‌اند. به تفاوت‌های وجودی هـــم با دید مثبت بنگرید. یاعلی (ع)
همه دلخوشی اش، داشتن فاطمه بود دل زهرایی مولا، وطن فاطمه بود... 🏴 مولا جان کجایید صاحب عزا😭 یاعلی (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما از الست طایفه‌ای سینه خسته‌ایم ما بچه‌های مادر پهلو شکسته‌ایم امروز اگر که سینه و زنجیر می‌زنیم فردا به عشق فاطمه شمشیر می‌زنیم لَعَنَ اللهُ قاتِليكِ يا فاطِمَةَ الْزَهْرا اللهم عجل لولیک الفرج یاعلی (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا