eitaa logo
مسجدجامع صاحب الزمان (پاچنار)خالدآباد
144 دنبال‌کننده
659 عکس
556 ویدیو
9 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تربیت فرزند= بهترین سرمایه‌گذاری
در فضای مجازی ارائه دهندگان محتوای ، ، ، و از این دست موضوعات زیاد هستند... شما با این نوع مطالب چگونه برخورد می کنید؟! هرچه به دلتان بچسبد آن را قبول می کنید؟! یا اینکه هرچه به نفعتان باشد؟ چقدر از اونها علمی و معقول به نظر می رسند؟ راستی شما چقدر در این حوزه تخصص دارید که درستی یا نادرستی این نوع محتواها را تشخیص دهید؟! چرا به راحتی عضو کانال های همسر داری، روانشناسی و .... می‌شوید؟ حالا چطور اعتماد کنیم ؟! چه مطالبی غیر قابل اعتماد است ؟ یکی از عوامل اختلافات بین همین هستند. https://eitaa.com/farzandadam
📣کودتای ۲۸ مرداد و چند نکته مهم و کوتاه: 👇👇👇 ۱.ثمره وحدت دکتر مصدق و آیت الله کاشانی ملی شدن صنعت نفت بود. ۲. آمریکا و انگلیس از این وحدت احساس خطر کردند. ۳. دکتر مصدق برای مقابله با انگلیس به آمریکا اعتماد کرد و از آیت الله کاشانی فاصله گرفت. ۴. آمریکا برای منافعش به مصدق خیانت کرد. ۵. کودتای انگلیسی آمریکایی شکل گرفت. ۶. یک میلیون دلار گذاشتند برای کودتا اما خائنین و مزدوران داخلی مثل همیشه خیلی ارزان وطن فروشی کردند و فقط با هفتاد هزار دلار کار رو تموم کردند. ۷. شاه، مصدق رو عزل و دستگیر و تبعید کرد. ۸. دیکتاتوری شاه با حذف مصدق و کاشانی از صحنه، شروع شد. https://eitaa.com/kolsoomi
بخدا روزى کاروانى بزرگ در بیابان مورد حمله‌ی راهزنان قرار گرفت و در این میان خواجه‌ای ثروتمند هم، همراه کاروان بود که طلای زیادی با خود داشت. خواجه از ترس از دست دادن مالش ، آن‌را برگرفت و از کاروان جدا شد و با خود گفت : "در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند، این پول برایم بماند." به بیابان رفت، خیمه‌اى دید که در آن پلاس پوشى نشسته کلاهی پشمین بر سر نهاده و تسبیحی بر گردن دارد ، پس به او اعتماد کرد و مال خویش به امانت به او سپرد. پلاس پوش گفت : به خیمه برو و در گوشه‌اى بگذار. خواجه پول در آن‌جا نهاد و بازگشت. چون به کاروان رسید، دزدان راه را بر کاروان بسته و همه اموال کاروانیان را به دزدى تصرف کرده بودند. پس مرد خدا را شکر کرد که پول را به شخصی مطمئن سپرده است . پس از گذشت ساعتی خواجه قصد خیمه پلاس پوش کرد، چون به آن‌جا رسید، دزدان را دید که مال تقسیم مى‌کنند و پلاس پوش هم در میان آنان نشسته و به نظر می‌آمد که رئیس آنان باشد. خواجه برسر زد وگفت:" آه، من مال خود را به رئیس دزدان سپرده بودم! پس خواست باز گردد، اما راهزن(پلاس پوش) او را بدید او را صدا زد که بیا. خواجه از ترس جانش به نزد پلاس پوش آمد، راهزن گفت: "چه کار دارى؟" گفت" جهت امانت و سپرده ام آمده‌ام." پلاس پوش گفت "همان جا که نهاده‌اى بردار." خواجه با تعجب رفت و طلاهایش را برداشت. یاران معترض گفتند:" ما در این کاروان هیچ زر و مالی نیافتیم و تو طلای زیاد را به او باز مى دهى ؟؟ گفت: درست است که ما راهزنیم ولی او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مى‌برم. من گمان او را به راستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز به راستى تحقق دهد." بعدها این شخص دزد توبه کرد و از پرهیزگاران گشت.. خدایا چنان کن سرانجام کار توخشنود باشی و ما رستگار