سه حرف اصلی / همخانوادهها
انگار انقلاب علمیِ حضرت صادق و پدرش، کارد را به استخوان خلیفه رسانده بود. چون برای اولین بار بود که دستگاه حاکم دستور داده بود امامِ بعدی در همان ابتدای امامتش، شناسایی شود تا سرش را به دربارِ «منصور دوانیقی» ببرند. بعد از شهادت امام ششم، جاسوسها در مدینه به ایندر و آندر میزدند تا کسی را پیدا کنند که شیعیان به دور او جمع شدهاند. بخاطر همین، حتی بزرگانی مثل «مومنالطاق» و «هشام بن سالم» هم در کوچههای شهر پیامبر، سرگردان بودند و گریه میکردند و با خودشان میگفتند: «معتزلی شویم یا زیدی یا به سوی مرجئه برویم یا به مرام قدریه ایمان بیاوریم؟!». تا پیرمردی دستشان را گرفت و به خانهای برد که صاحبش بدون مقدمه فرمود: «به سوی من بیایید؛ نه به سوی مرجئه و قدریه و زیدیه و معتزله...» و بعد از آنکه قلب هشام بن سالم را پر از یقین کرد، دستور داد: «به هر کسی که خبر امامت مرا دادی، از او پیمان بگیر که آن را فاش نکند و الا ذبح در کار خواهد بود» و به گردنش اشاره کرد.
انگار شیعه بعد از سالها داشت سر بلند میکرد و دربار عباسی، به خوبی این خطر را فهمیده بود. و الا چرا از همان ابتدا باید به دنبال وصیّ حضرت صادق باشند تا گردنش را بزنند و چرا خبر امامت #موسی-بن-جعفر باید مثل یک راز باقی بماند؟ حتی وقتی آن نصرانی برای رسیدن به حقیقت، محضر «اباابراهیم» را انتخاب کرد، به او گفتند: «شکل و شمایل مسیحیان را حفظ کن و با همان حال، #موسی_بن_جعفر را جستجو کن؛ چون والی مدینه بر او سخت میگیرد و خلیفه از والی مدینه نیز سختگیرتر است.» با همهی این فشارهای بیسابقه، معرکهی درگیری با «منصور» و «هادی» و «مهدی» و «هارونِ» عباسی را طوری مدیریت کرد که گسترش شیعه، چنین گزارشهای تاریخی عجیبی را رقم زد: «هفتاد هزار دینار طلا از وجوهات، تنها در دست یکی از وکلای حضرت کاظم باقی مانده بود» و یکی از بدگوییهایی که از موسیبن جعفر در دربار هارون پیچید، این بود: «دو خلیفه هستند که برایشان خراج برده میشود: هارون رشید و موسی بن جعفر.»
اما من فکر میکنم امام قصد نداشت قیام کند چون شیعه هنوز پایی نداشت تا در کنارش بایستد. نشان به آن نشان که وقتی برای اولین بار، رهبر شیعه را به زندان بردند و چهار سالِ تمام او را بین زندانبانهای بصره و بغداد دست به دست کردند، خبری از شیعیان نبود؛ همانها که کرور کرور خمس مالشان را میفرستادند اما بلد نبودند یا نمیتوانستند جانشان را چطور فدا کنند تا حقّ اولیهای مثل حق زندگی آزاد، به امامشان بازگردانده شود. شاید به همین خاطر بود که وقتی داشتند موسیبنجعفر را از مدینه خارج میکردند تا به اسارت ببرند، وصیت ویژهای از او نقل نشده غیر از اینکه از فرزندش علی خواست تا زمانی که خبر مرگ او را بشنود، هر شب پشت درب خانهی پدرش بخوابد. همسران و دختران حضرت کاظم هم، تا چهار سال هر شب در راهروی پشت درب خانه ـ که به آن «دهلیز» میگویند ـ جای خواب علیبنموسی را پهن میکردند.
کسی چه میداند؟ لابد از شأن خاندانی به بزرگیِ خانوادهی موسیبنجعفر، دور است که شبها بدون مردی که از آنها حفاظت کند، بخوابند... حالا شما راه کربلا تا کوفه و کوفه تا شام را به رخِ من نکشید. آن یک استثناء وحشتناک بود و قرار نیست که هر چه برای زینب کبری رقم خورد، برای فاطمهی معصومه هم اتفاق بیفتد! ولی خب؛ قبول میکنم که شباهتهایی هم وجود دارد. مثل آن «سه حرف اصلیِ» شوم که هم در روضههای حضرت کاظم پیدا میشود و هم در مصیبتهای حسین. مثلا در وصف امام هفتم گفتهاند: «ذی الساق *المرضوض* بحلق القیود* » یعنی ساق مبارکش با حلقههای زنجیر زندان، کوبیده و خُرد شده بود. چند ده سال قبل هم، یکی از همخانوادههایِ «المرضوض» این دفعه به شکل یک فعل ماضی، در قصر ابن زیاد استفاده شده بود: *نحن *رضضنا* الصدر بعد الظَهر...* ما با اسب، سینه را بعد از پُشت، خُرد کردیم....
ر... ض.... ض.... همان سه حرف اصلی است که همخانوادههایش برای یک خانواده به کاربرده شده تا همهشان را بکوبند و خُرد کنند ...
@msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─•••
✅انگار انقلاب علمیِ حضرت #صادق و پدرش، کارد را به استخوان خلیفه رسانده بود. چون برای اولین بار بود که دستگاه حاکم دستور داده بود امامِ بعدی در همان ابتدای امامتش، شناسایی شود تا سرش را به دربارِ «منصور دوانیقی» ببرند. بعد از شهادت امام ششم، جاسوسها در مدینه به ایندر و آندر میزدند تا کسی را پیدا کنند که شیعیان به دور او جمع شدهاند.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
🔹 بخاطر همین، حتی بزرگانی مثل «مومنالطاق» و «هشام بن سالم» هم در کوچههای شهر پیامبر، سرگردان بودند و گریه میکردند و با خودشان میگفتند: «معتزلی شویم یا زیدی یا به سوی مرجئه برویم یا به مرام قدریه ایمان بیاوریم؟!». تا پیرمردی دستشان را گرفت و به خانهای برد که صاحبش بدون مقدمه فرمود: «به سوی من بیایید؛ نه به سوی مرجئه و قدریه و زیدیه و معتزله...» و بعد از آنکه قلب هشام بن سالم را پر از یقین کرد، دستور داد: «به هر کسی که خبر امامت مرا دادی، از او پیمان بگیر که آن را فاش نکند و الا ذبح در کار خواهد بود» و به گردنش اشاره کرد.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
🔹انگار شیعه بعد از سالها داشت سر بلند میکرد و دربار عباسی، به خوبی این خطر را فهمیده بود. و الا چرا از همان ابتدا باید به دنبال وصیّ حضرت صادق باشند تا گردنش را بزنند و چرا خبر امامت #موسیبنجعفر باید مثل یک راز باقی بماند؟ حتی وقتی آن نصرانی برای رسیدن به حقیقت، محضر «اباابراهیم» را انتخاب کرد، به او گفتند: «شکل و شمایل مسیحیان را حفظ کن و با همان حال، موسیبنجعفر را جستجو کن؛ چون والی مدینه بر او سخت میگیرد و خلیفه از والی مدینه نیز سختگیرتر است.»
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
🔹 با همهی این فشارهای بیسابقه، معرکهی درگیری با «منصور» و «هادی» و «مهدی» و «هارونِ» عباسی را طوری مدیریت کرد که گسترش شیعه، چنین گزارشهای تاریخی عجیبی را رقم زد: «بعد از شهادت حضرت #کاظم ، هفتاد هزار دینار طلا از وجوهات، تنها در دست یکی از وکلای او باقی مانده بود» و یکی از بدگوییهایی که از #موسی_بن_جعفر در دربار هارون پیچید، این بود: «دو خلیفه هستند که برایشان خراج برده میشود: هارون رشید و موسی بن جعفر.»
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
🔹اما من فکر میکنم امام قصد نداشت قیام کند چون شیعه هنوز پایی نداشت تا در کنارش بایستد. نشان به آن نشان که وقتی برای اولین بار، رهبر شیعه را به زندان بردند و چهار سالِ تمام او را بین زندانبانهای بصره و بغداد دست به دست کردند، خبری از شیعیان نبود؛ همانها که کرور کرور خمس مالشان را میفرستادند اما بلد نبودند یا نمیتوانستند جانشان را چطور فدا کنند تا حداقل حقّ اولیهای مثل حق زندگی در خانه و کاشانه، به امامشان بازگردانده شود.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
اما وقتی دختر موسیبنجعفر در #قم آرام گرفت و شیعه را به دور خود جمع کرد و دست پدریِ حضرت کاظم را روی سر محبّین گذاشت تا تربیت شوند، آهستهآهسته جانفدایی را یاد گرفتیم و پس از قرنها و با پانزده خردادها و نوزده دیها نشان دادیم که پای کار هستیم و دفاع سیاسی از مکتب را یاد گرفتهایم. حالا در شب ولادت #باب_الحوائج ، حاجتمان این است که او باز هم دست پدری به سرمان بکشد و ما را برای دفاع فرهنگی و اقتصادی هم ـ که الزاماً با خون و اسلحه پیوند نخورده و از جنس الگوی تولید و توزیع و مصرف و الگوی انگیزش و پرورش است _ تربیت کند...
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️سه حرف اصلی / همخانوادهها
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
▪️انگار انقلاب علمیِ حضرت صادق و پدرش، کارد را به استخوان خلیفه رسانده بود. چون برای اولین بار بود که دستگاه حاکم دستور داده بود امامِ بعدی در همان ابتدای امامتش، شناسایی شود تا سرش را به دربارِ «منصور دوانیقی» ببرند. بعد از شهادت امام ششم، جاسوسها در مدینه به ایندر و آندر میزدند تا کسی را پیدا کنند که شیعیان به دور او جمع شدهاند. بخاطر همین، حتی بزرگانی مثل «مومنالطاق» و «هشام بن سالم» هم در کوچههای شهر پیامبر، سرگردان بودند و گریه میکردند و با خودشان میگفتند: «معتزلی شویم یا زیدی یا به سوی مرجئه برویم یا به مرام قدریه ایمان بیاوریم؟!». تا پیرمردی دستشان را گرفت و به خانهای برد که صاحبش بدون مقدمه فرمود: «به سوی من بیایید؛ نه به سوی مرجئه و قدریه و زیدیه و معتزله...» و بعد از آنکه قلب هشام بن سالم را پر از یقین کرد، دستور داد: «به هر کسی که خبر امامت مرا دادی، از او پیمان بگیر که آن را فاش نکند و الا ذبح در کار خواهد بود» و به گردنش اشاره کرد.
▪️انگار شیعه بعد از سالها داشت سر بلند میکرد و دربار عباسی، به خوبی این خطر را فهمیده بود. و الا چرا از همان ابتدا باید به دنبال وصیّ حضرت صادق باشند تا گردنش را بزنند و چرا خبر امامت #موسیبنجعفر باید مثل یک راز باقی بماند؟ حتی وقتی آن نصرانی برای رسیدن به حقیقت، محضر «اباابراهیم» را انتخاب کرد، به او گفتند: «شکل و شمایل مسیحیان را حفظ کن و با همان حال، #موسیبنجعفر را جستجو کن؛ چون والی مدینه بر او سخت میگیرد و خلیفه از والی مدینه نیز سختگیرتر است.»
با همهی این فشارهای بیسابقه، معرکهی درگیری با «منصور» و «هادی» و «مهدی» و «هارونِ» عباسی را طوری مدیریت کرد که گسترش شیعه، چنین گزارشهای تاریخی عجیبی را رقم زد: «هفتاد هزار دینار طلا از وجوهات، تنها در دست یکی از وکلای حضرت #کاظم باقی مانده بود» و یکی از بدگوییهایی که از موسیبن جعفر در دربار هارون پیچید، این بود: «دو خلیفه هستند که برایشان خراج برده میشود: هارون رشید و موسی بن جعفر.»
▪️اما من فکر میکنم امام قصد نداشت قیام کند چون شیعه هنوز پایی نداشت تا در کنارش بایستد. نشان به آن نشان که وقتی برای اولین بار، رهبر شیعه را به زندان بردند و چهار سالِ تمام او را بین زندانبانهای بصره و بغداد دست به دست کردند، خبری از شیعیان نبود؛ همانها که کرور کرور خمس مالشان را میفرستادند اما بلد نبودند یا نمیتوانستند جانشان را چطور فدا کنند تا حقّ اولیهای مثل حق زندگی آزاد، به امامشان بازگردانده شود.
شاید به همین خاطر بود که وقتی داشتند موسیبنجعفر را از مدینه خارج میکردند تا به اسارت ببرند، وصیت ویژهای از او نقل نشده غیر از اینکه از فرزندش علی خواست تا زمانی که خبر مرگ او را بشنود، هر شب پشت درب خانهی پدرش بخوابد. همسران و دختران حضرت کاظم هم، تا چهار سال هر شب در راهروی پشت درب خانه ـ که به آن «دهلیز» میگویند ـ جای خواب علیبنموسی را پهن میکردند.
کسی چه میداند؟ لابد از شأن خاندانی به بزرگیِ خانوادهی موسیبنجعفر، دور است که شبها بدون مردی که از آنها حفاظت کند، بخوابند... حالا شما راه کربلا تا کوفه و کوفه تا شام را به رخِ من نکشید. آن یک استثناء وحشتناک بود و قرار نیست که هر چه برای زینب کبری رقم خورد، برای فاطمهی معصومه هم اتفاق بیفتد! ولی خب؛ قبول میکنم که شباهتهایی هم وجود دارد.
مثل آن «سه حرف اصلیِ» شوم که هم در روضههای حضرت کاظم پیدا میشود و هم در مصیبتهای حسین. مثلا در وصف امام هفتم گفتهاند: «ذی الساق *المرضوض* بحلق القیود* » یعنی ساق مبارکش با حلقههای زنجیر زندان، کوبیده و خُرد شده بود.
چند ده سال قبل هم، یکی از همخانوادههایِ «المرضوض» این دفعه به شکل یک فعل ماضی، در قصر ابن زیاد استفاده شده بود: *نحن *رضضنا* الصدر بعد الظَهر...* ما با اسب، سینه را بعد از پُشت، خُرد کردیم....
ر... ض.... ض.... همان سه حرف اصلی است که همخانوادههایش برای یک خانواده به کاربرده شده تا همهشان را بکوبند و خُرد کنند ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
شهادت امام موسی ابن جعفر علیه السلام را تسلیت عرض می کنم.
التماس دعا
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#موسی_بن_جعفر
#شهادت_امام_موسي_كاظم
#امام_کاظم
@msnote
@Maddahionlinمداحی آنلاین - غریبونه تنهای تنها - مهدی رسولی.mp3
زمان:
حجم:
4.12M
سالࢪوز شہادت
جانگداز امام موسے بن جعفࢪ﴿؏﴾
را تسلیت عرض میکنیم
#شهادت_امام_موسی_کاظم
#موسی_بن_جعفر
#شهادت_امام_موسي_كاظم
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️سه حرف اصلی / همخانوادهها
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
▪️انگار انقلاب علمیِ حضرت صادق و پدرش، کارد را به استخوان خلیفه رسانده بود. چون برای اولین بار بود که دستگاه حاکم دستور داده بود امامِ بعدی در همان ابتدای امامتش، شناسایی شود تا سرش را به دربارِ «منصور دوانیقی» ببرند. بعد از شهادت امام ششم، جاسوسها در مدینه به ایندر و آندر میزدند تا کسی را پیدا کنند که شیعیان به دور او جمع شدهاند. بخاطر همین، حتی بزرگانی مثل «مومنالطاق» و «هشام بن سالم» هم در کوچههای شهر پیامبر، سرگردان بودند و گریه میکردند و با خودشان میگفتند: «معتزلی شویم یا زیدی یا به سوی مرجئه برویم یا به مرام قدریه ایمان بیاوریم؟!». تا پیرمردی دستشان را گرفت و به خانهای برد که صاحبش بدون مقدمه فرمود: «به سوی من بیایید؛ نه به سوی مرجئه و قدریه و زیدیه و معتزله...» و بعد از آنکه قلب هشام بن سالم را پر از یقین کرد، دستور داد: «به هر کسی که خبر امامت مرا دادی، از او پیمان بگیر که آن را فاش نکند و الا ذبح در کار خواهد بود» و به گردنش اشاره کرد.
▪️انگار شیعه بعد از سالها داشت سر بلند میکرد و دربار عباسی، به خوبی این خطر را فهمیده بود. و الا چرا از همان ابتدا باید به دنبال وصیّ حضرت صادق باشند تا گردنش را بزنند و چرا خبر امامت #موسیبنجعفر باید مثل یک راز باقی بماند؟ حتی وقتی آن نصرانی برای رسیدن به حقیقت، محضر «اباابراهیم» را انتخاب کرد، به او گفتند: «شکل و شمایل مسیحیان را حفظ کن و با همان حال، #موسیبنجعفر را جستجو کن؛ چون والی مدینه بر او سخت میگیرد و خلیفه از والی مدینه نیز سختگیرتر است.»
با همهی این فشارهای بیسابقه، معرکهی درگیری با «منصور» و «هادی» و «مهدی» و «هارونِ» عباسی را طوری مدیریت کرد که گسترش شیعه، چنین گزارشهای تاریخی عجیبی را رقم زد: «هفتاد هزار دینار طلا از وجوهات، تنها در دست یکی از وکلای حضرت #کاظم باقی مانده بود» و یکی از بدگوییهایی که از موسیبن جعفر در دربار هارون پیچید، این بود: «دو خلیفه هستند که برایشان خراج برده میشود: هارون رشید و موسی بن جعفر.»
▪️اما من فکر میکنم امام قصد نداشت قیام کند چون شیعه هنوز پایی نداشت تا در کنارش بایستد. نشان به آن نشان که وقتی برای اولین بار، رهبر شیعه را به زندان بردند و چهار سالِ تمام او را بین زندانبانهای بصره و بغداد دست به دست کردند، خبری از شیعیان نبود؛ همانها که کرور کرور خمس مالشان را میفرستادند اما بلد نبودند یا نمیتوانستند جانشان را چطور فدا کنند تا حقّ اولیهای مثل حق زندگی آزاد، به امامشان بازگردانده شود.
شاید به همین خاطر بود که وقتی داشتند موسیبنجعفر را از مدینه خارج میکردند تا به اسارت ببرند، وصیت ویژهای از او نقل نشده غیر از اینکه از فرزندش علی خواست تا زمانی که خبر مرگ او را بشنود، هر شب پشت درب خانهی پدرش بخوابد. همسران و دختران حضرت کاظم هم، تا چهار سال هر شب در راهروی پشت درب خانه ـ که به آن «دهلیز» میگویند ـ جای خواب علیبنموسی را پهن میکردند.
کسی چه میداند؟ لابد از شأن خاندانی به بزرگیِ خانوادهی موسیبنجعفر، دور است که شبها بدون مردی که از آنها حفاظت کند، بخوابند... حالا شما راه کربلا تا کوفه و کوفه تا شام را به رخِ من نکشید. آن یک استثناء وحشتناک بود و قرار نیست که هر چه برای زینب کبری رقم خورد، برای فاطمهی معصومه هم اتفاق بیفتد! ولی خب؛ قبول میکنم که شباهتهایی هم وجود دارد.
مثل آن «سه حرف اصلیِ» شوم که هم در روضههای حضرت کاظم پیدا میشود و هم در مصیبتهای حسین. مثلا در وصف امام هفتم گفتهاند: «ذی الساق *المرضوض* بحلق القیود* » یعنی ساق مبارکش با حلقههای زنجیر زندان، کوبیده و خُرد شده بود.
چند ده سال قبل هم، یکی از همخانوادههایِ «المرضوض» این دفعه به شکل یک فعل ماضی، در قصر ابن زیاد استفاده شده بود: *نحن *رضضنا* الصدر بعد الظَهر...* ما با اسب، سینه را بعد از پُشت، خُرد کردیم....
ر... ض.... ض.... همان سه حرف اصلی است که همخانوادههایش برای یک خانواده به کاربرده شده تا همهشان را بکوبند و خُرد کنند ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
شهادت امام موسی ابن جعفر علیه السلام را تسلیت عرض می کنم.
التماس دعا
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#موسی_بن_جعفر
#شهادت_امام_موسي_كاظم
#امام_کاظم
@msnote