لنگهی سمت چپی ِ آن در
وقتی اوضاع ِ همیشه خرابت به جاهای ناجور میرسد، خودت را میبینی که از «کوچهی ارک» و «خیابان ارم» سر درآوردهای یا داری «پل آهنچی» را سلانه سلانه طی میکنی. فرقی نمیکند که از «صحن صاحبالزمان» وارد شوی یا اذن دخول را در کنار «مسجد اعظم» بخوانی یا حتی مسیر «صحن عتیق» را انتخاب کنی؛ مهم این است که همهی این راهها به ضریح ختم میشود. همانجایی که عقل ناقصم میگوید مَحرمی برای محرومیتهاست. آدم اگر کمبودهایش را به کسی بگوید، یا بیآبرو میشود یا خجالت میکشد یا نگران است که شاید یک روزی سرّش فاش شود و تازه آخرش هم فقط درددل کرده و معلوم نیست چیزی نصیبش شده باشد. اما تو میروی و به آن شبکههای مهربان میچسبی و همهی نداشتههایت را فریاد میزنی و برای هزارمین بار میگویی که من تمام شدهام...
بعد بدون آن که تحقیرت کنند یا بخاطر فرصتهای از دسترفته سرزنش شوی یا بیوفاییها و دروغهایت را به رویت بیاورند، باز هم دستهای خالیات را پُر میکنند و روی همهی زخمهایی که به قلب و روح و فکرت زدی، مرهم میگذارند. مخصوصاً اگر زیارت پدر را پیش دختر بخوانی ـ مگر چه فرقی هست بین مزار پدر و مضجع دختر؟! ـ و در حین صحبت کردن با موسیبنجعفر، به ضریح فاطمهاش اشاره کنی: عائذاً بقبرک لائذاً بضریحک ...
... اینقدر حالت خوب میشود که دیگر بلند میشوی و همینطور که داری اشکهایت را پاک میکنی، لبخند میزنی و کیف میکنی از زندگی در شهری که حرم دارد. وای که اگر بدانی این چهار کلمه یعنی چه: «شهری که حرم دارد» سرخوش و سرحال به کفشدار سلام میکنی و داری کفشت را تحویل میگیری که یادت میافتد یکی از سختترین کارها و پیچیدهترین ظرایف ِ دینداری، حفظ «حالت تقصیر» است و اینکه همیشه به دستگاه خدا بدهکاری و چقدر کم گذاشتهای.
انگار طراح ِ در خروجی هم همین را بلد بوده. کدام در را میگویم؟ همان در بزرگ چوبی و دو لنگهای که به طرف پارکینگ شرقی باز میشود و شبستان امام را به خیابان ارم متصل میکند. همین که میآیی در را ببوسی و از حرم خارج شوی، نوشتهای را که روی لنگهی سمت چپی ِ آن در حک شده، میخوانی:
*عجب راهی است راه عشق کآنجا / کسی سر بَر کند، کش سر نباشد*
بعد دستی به گردنت میکشی که هر روز کلفتتر شده بدون آن که به تیزی ِ تیغ عادت کرده باشد و سری که دیگر روی گردنت سنگینی نمیکند... و به #کریمه میگویی: تا کی میخواهید اینقدر به ما لطف کنید و به فکرمان باشید؛ بدون اینکه ما ـ حداقل ـ به اندازهی راه ِ مدینه تا قم، برایتان زجر کشیده باشیم؟
از خط خطیهای همسایهی پانزده سالهتان
که *هیچ وقت* از حرم شما دست خالی برنگشته است...
💐💐💐
ولادت دختر هفتمین و خواهر هشتمین و عمه ی آخرین خورشید ولایت ،جلوه کوثر و شفیعه محشر، حضرت #معصومه اطهر (س) و روز دختر مبارک
@msnote
💐💐💐
ی پیامبر از آنها روشنایی میگرفت، کار راحتی نبود اما وقتی مسأله، نصرت امام معصوم باشد، معصومهی موسی بنجعفر همان کاری را میکند که فاطمهی حیدر انجام داد. حالا میشود حدس زد که چرا در خاندانی که دخترها در نوجوانی ازدواج میکردند، کریمهی اهلبیت با وجود بیستوهفت هشت باری که به بهار آبرو داده بود، به خانهی بخت نرفت. عابد و عالم و زاهد زیاد بودند ولی مگر مردی پیدا میشد که در عرصهی مجاهده و نصرت و قیام، کفوی برای فاطمهی #معصومه شود؟! حالا میتوان تخمین زد که چرا از بین اینهمه امامزاده ـ که همهشان واجب التعظیم هستند ـ فقط برای زیارت ملیکهی قم است که روایت خاصّ نقل شده و این بانو را همسنگ عباسبنعلی و علیاکبری قرار داده که در اوج غربت، امام را رها نکردند. همان سلسله سند نورانی و درجه یک را میگویم که این کلام برادرش را از پیچهای تاریخ عبور دادهاند و به ما رساندهاند: «سعد بن سعد اشعری قمی میگوید از حضرت رضا دربارهی خواهرش سوال کردم. فرمود: «هر کس او را زیارت کند، بهشت خدا مال او خواهد شد.»
پینوشت: این غزلگریهها که میبینی، آنِ شعر است شعر آیینی
*زندهام با همین جهانبینی،ای جهان منای «جهانبانو»*
تحلیل علیلی بود از قیام حضرت #کریمه که تقدیمش میکنم به عتبههای آهنی و سبزرنگ حرمش؛ مخدّرهای که گمان میکنم اگر تمامی فقهای شیعه در بهشت هم دور هم جمع شوند و عقلهای نورانیشده به نور اهل بیت را روی هم بریزند، باز هم به فهم درجاتش نمیرسند
@msnote