اعضای محترم کانال قرآن برا اموات میخونم مبلغ ۵۰۰هزار نماز یه سال برا اموات ده میلیون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨در این شب
🌸زیبـای بـهـاری
✨از خدای مهربان
🌸بـراتـون
✨یک حـس قشنگـــــ
🌸یک شـادی بـی دلیل
✨یک نـفس عطر خــدا
🌸دنیا دنیا آرزوهای خوب
✨و آرامـش خـواسـتـارم
🌸شبتون در آغوش اَمن خــدا
زندگی چه كسى نیکوتر است؟
امام رضا عليهالسلام:
آن كس كه
زندگى ديگرى را هم
در سایه زندگى خودش اداره کند
و برای آنان هم زندگی خوبی فراهم نماید
زندگى چه كسى بدتر است؟
امام رضا علیهالسلام:
آن كس كه
ديگرى در سايه زندگى او زندگى نكند،
و تنها خودش را اداره نماید
(فقط به فکر خودش باشه)
📚تحفالعقول ص۴۴۸
محفلی بهتر از این محفل کجاست
هم طبیب اینجاست! هم دارُالشَّفاست
#چهارشنبههای_مشهد
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارتنامه_کوتاه
#امام_رضا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
گاهی دلم به سمت خدا می برد مرا
یعنی به آستان رضا می برد مرا
❣❣❣❣
مثل کبوتری که به پرواز آمده ست
تا کوی دوست، بال دعا می برد مرا
﷽اٖؒلٖؒسٖؒلٖؒاٖؒمٖؒ عٖؒلٖؒیٖؒکٖؒ یٖؒاٖؒ عٖؒلٖؒےٖؒ اٖؒبٖؒنٖؒ مٖؒوٖؒسٖؒےٖؒ اٖؒلٖؒرٖؒضٖؒاٖٖؒؒ﷽
#سلام_امام_زمانم🤚
اَلسَّلاَمُ عَلَي بَقِيَّهِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَي عِبَادِهِ الْمُنْتَهِي إلَيْهِ مَوَارِيثُ الأَْنْبِيَاءِ وَ لَدَيْهِ مَوْجُودٌ آثَارُ الأَْصْفِيَاءِ، اَلْمُؤْتَمَنِ عَلَي السِّرِّ وَ الْوَلِيِّ لِلْأَمْرِ
💎سلام بر باقي مانده خدا در كشورهايش و حجّت او بر بندگانش، آنكه ميراث پيامبران به او رسيده، و آثار برگزيدگان نزد او سپرده است. آن امين بر راز، و ولي امر.
📚فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج)
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج ✨🕊
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
📚داستان کوتاه
در زمانهاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام "برديا"
که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی
و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت...
بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود.
عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید.
بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند .
بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد.
در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت.
بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد.
در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد،
سر برداشت تا ببیند کیست.
شیخ ابوسعید ابوالخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود.
شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن.
بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟
شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود
و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد
و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم.
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر،
مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن.
بردیا صورت در خاک مالید و گفت
خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر
اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند.
اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم.
اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی
و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی.
پس پروردگارا هزار بار شکر ❤️🤲
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
____🍃🌸🍃____
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
📣 احمد بن موسی (شاه چراغ) در شیراز چه ارتباطی با امام رضا(ع) داشت؟
🔸 احمد بن موسی(ع) از برادران شاخص و برجسته امام رضا(ع) است.
✍️ به گفته شیخ مفید، او مردى كريم و بزرگوار و پرهيزكار بود و حضرت موسى بن جعفر(ع) اين فرزند بزرگوار را دوست میداشت.
✨ حضرت احمدبن موسی کاظم(ع) در دوره مأمون با گروهی عازم شیراز شد تا به دیدار امام رضا(ع) مشرف شود
🔸 چون قتلغخان، فرماندار مأمون در شیراز از آمدن احمد بن موسی(ع) آگاه شد، در بیرون شهر در محلی به نام خان زینال با او روبرو شد و میانشان جنگ صورت گرفت، در این هنگام مردی از یاران قتلغ فریاد زد: اگر میخواهید به امام رضا(ع) برسید، او شهید شد.
👈 هنگامی که یاران احمد بن موسی این سخن را شنیدند، از اطرافش پراکنده شدند و جز بعضی از قبیله و برادرانش کسی با او نماند.
👈 مخالفان احمد بن موسی(ع) دنبال او کردند و در همین نقطه که اکنون به شاهچراغ معروف است، وی را به شهادت رساندند.
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
____🍃🌸🍃___
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*
🌼يه ظهر قشنگ
🍔يــه دل خـــوش
🌼یــه جمع صـمـیـمی
☕️آرزوى من بــراى شمــا
🌼ظهرتون عاشقانه و شاد
*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*
🌼يه ظهر قشنگ
🍔يــه دل خـــوش
🌼یــه جمع صـمـیـمی
☕️آرزوى من بــراى شمــا
🌼ظهرتون عاشقانه و شاد
*
حیف نون ﺷﺐ ﺩﺍﺷﺘﻪ TV ﻣﯿﺪﯾﺪﻩ ، ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺁﺏ ﺳﻤﯽ ﺷﺪﻩ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ!
ﺯﻧﺶ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻪ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ؟
ﻣﯿﮕﻪ : ﻫﯿﭽﯽ عزیزم ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﯾﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭ ﺑﺨﻮﺍﺏ...😂😂😂
@
#بریده_کتاب
تمام سوء تفاهمات ناشی از زبان است!
تو میبایست در مورد افراد
از روی اعمالشان قضاوت کنی،
نه از روی گفته هایشان...
📘 شازده کوچولو
✍ آنتوان دوسنت اگزوپری
🌿🍃🌺🍃🌿
📘 ملاقات با خدا 💚
پسر بچه ای میخواست خدا را ملاقات کند. او فکر کرد خدا در دوردست زندگی میکند و بنابراین سفر درازی در پیش دارد. چمدان خود را بست و راهی سفر شد.
پسر بچه در راه، پیرزنی را ملاقات کرد. پیرزن در پارک نشسته بود و به کبوترها نگاه میکرد.
پسر بچه کنار او نشست و چمدانش را باز کرد و از داخل آن نوشابه ای را بیرون آورد و خواست آن را بنوشد که دید پیرزن نگاهش میکند. برای هیمن نوشابه خود را به پیرزن تعارف کرد.
پیرزن نیز با سپاسگزاری فراوان پذیرفت و به پسر بچه لبخند زد. لبخندش به قدری زیبا بود که پسر بچه تصمیم گرفت دوباره آن را ببیند.
بنابراین کیک خود را هم به پیرزن داد. بار دیگر لبخند بر لبان پیرزن نقش بست.
پسر بچه شادمان شد.
آن دو تمام عصر را آنجا نشستند و خوردند و خندیدند اما هرگز کلمه ای نگفتند.
هوا تاریک شد پسر بچه تازه فهمید که چقدر خسته است بنابراین تصمیم گرفت به خانه برود. اما چند قدم بیشتر دور نشده بود که برگشت و پیرزن را بغل کرد.
پیرزن چنان لبخندی زد که پسر بچه تا به حال در عمرش ندیده بود.
پسر بچه که به خانه رسید مادرش از چهره ی شاد و خندان او متعجب شد. برای همین پرسید: چه چیزی امروز تو را این قدر خوشحال کرده است؟
پسر جواب داد من با خدا غذا خوردم... اما بیش از اینکه مادرش چیزی بگوید ادامه داد: میدانی چیه! او زیباترین لبخندی که در عمرم دیده بودم را به من زد.
از آن سو پیرزن در حالی که سرشار از شادمانی بود به خانه اش بازگشت. پسرش که از آرامش خاطر مادرش متعجب شده بود پرسید: مادر چه چیزی تو را امروز این قدر خوشحال کرده؟
پیرزن پاسخ داد: من امروز با خدا غذا خوردم.
و پیش از آن که پسرش چیزی بگوید ادامه داد: می دانی! او جوان تر از آن بود که من فکرش را میکردم.
#داستان
#داستان_کوتاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مسیر آرامش💞
❣به خدا که وصل شوی،
آرامش وجودت را فرا میگيرد.
نه به راحتی میرنجی، و نه به آسانی میرنجانی.
آرامش، سهم دلهايیست که به سمت خداست😍
┄┅┅┅🌺🍃🌸┅┅┅┄