.
📜 #حکایت_طنز
جنازه ای را بر راهی می بردند.
درویشی با پسر برسر راه ایستاده بودند.
پسر از پدر پرسید کـه بابا در این جا چیست؟
گفت: آدمی
گفت کجایش میبرند؟
گفت: بـه جایی کـه نه خوردنی و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب. نه هیزم . نه آتش. نه زر. نه سیم. نه بوریا . نه گلیم.
گفت: بابا مگر بـه خانه ما می برندش؟!! 😀
#حکایت
#عبید_زاکانی
✨
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
قلمی از قلمدان قاضی افتاد
شخصی که آنجا حضور داشت گفت:
جناب قاضی کلنگ خود را بردارید
قاضی خشمگین پاسخ داد:
مردک این قلم است نه کلنگ؛
تو هنوز کلنگ و قلم را
از هم باز نشناسی؟!
مرد گفت:
هرچه هست باشد؛
تو خانه ی مرا با آن ویران کردی...
مراقب قضاوتها،نوشته ها و
گفته های خود باشیم...👌
#عبید_زاکانی
@