🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
قبر بی سنگ
از خواب پریدم.کسی داشت بلند بلند گریه می کرد!چند لحظه ای دست و پام را گم کردم.کم کم به خودم آمدم و فهمیدم صدا از توی هال است، جایی که عبدالحسین خوابیده بود.
پتو را از روم زدم کنار. رفتم تو راهرو. حدس می زدم بیدار باشد، و مثلاً دعایی، چیزی دارد می خواند.وقتی فهمیدم خواب است، اولش ترسیدم. بعد که دقت کردم، دیدم دارد با حضرت فاطمه ی زهرا (سلام االله علیهم) حرف می
زند.حرف نمی زد، ناله می کرد و شکایه. اسم دوستهای شهیدش را می برد. مثل مادری که جوانش مرده باشد، به سینه می زد و تو های و هوی گریه می نالید: اونا همه رفتند مادر جان! پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید
چکار کنم.
سروصداش هر لحظه بیشتر می شد. ترسیدم در و همسایه را هم بیدار کند. هول و دستپاچه گفتم:عبدالحسین!
چیزی عوض نشد.چند بار دیگر اسمش را بلند گفتم، یکدفعه از خواب پرید. صورتش خیس اشک بود.گفتم:از بس که رفتی جبهه،
دیگه تو خواب هم فکر منطقه ای؟»
انگار تازه به خودش آمد. ناراحت گفت: چرا بیدارم کردی؟!
با تعجب گفتم: شما این قدر بلند حرف می زدی که صدات می رفت همه جا!
پتو را انداخت روی سرش. رفت تو اتاق. دنبالش رفتم. گوشه ای کز کرد. گویی گنج بزرگی را از دست داده بود.ناراحت تر از قبل نالید: من داشتم با بی بی درد و دل می کردم، آخه چرا بیدارم کردی؟!
انگار تازه شستم خبردار موضوع شد.غم و غصه همه وجودم را گرفت. خودم را که گذاشتم جای او، به اش حق دادم.
آن شب، خواستم از ته و توی خوابش سر دربیاورم، چیزی نگفت.تا آخر مرخصی اش هم چیزي نگفت و راهی جبهه شد.
آن وقتها حامله بودم. سه، چهار روزی مانده بود به زایمان، که آمد مرخصی.لحظه شماری می کرد هر چه زودتر بچه به دنیا بیاید.
بالاخره آخرین شب مرخصی اش رفتیم بیمارستان. مرا نشاند رو یک صندلی. خودش رفت دنبال جفت و جور کردن کارها.یک خانمی هم همراهمان بود که با عبدالحسین رفت. بعدها، بعد از شهادتش، همان خانم تعریف می کرد که:
یکی از پرسنل بیمارستان به آقای برونسی گفت: باید پرونده درست کنید.
آقاي برونسی به اش گفت: اگه وقت زایمانش شده که من عجله دارم.
این چه حرفیه آقا؟ پرونده که باید درست بشه، یا نه.
آقای برونسی یک بلیط هواپیما از جیبش درآورد. نشان او داد و گفت: «ببین اخوی، من باید برم منطقه، اگر زودتر کارم رو راه بندازی، خدا خیرت بده.
فکر کرد شوهر شما دارد جبهه را به رخ او می کشد که زود کارش را راه بیندازند.یکهو همین طور آقای برونسی را هل داد عقب و با پرخاش گفت: همه می خوان برن جبهه! هی منطقه، منطقه می کنی که چی بشه؟! خوب صبر
کن ببین زنت می خواد چکار کنه...
من پسرم جبهه بود و می دانستم آقای برونسی چکاره است. باخودم گفتم: الانه که پدر این بی ادب رو در بیاره.
منتظر یک برخورد شدید بودم. ولی دیدم حاج آقا سرش را انداخت پایین. هیچی نگفت و رفت بیرون. زود رفتم جلو و آهسته به اش گفتم: می دونی این آقایی که هلش دادی، چکاره بود؟
مرد تو صورتم نگاه کردو معلوم بود یکدفعه جا خورده است. گفتم:بیچاره! اون اگه اراده کنه، پدر تو رو در می آره.
برو خدا رو شکر کن که اینا آدمهای کینه توز و عقده ای نیستن.
بالاخره حرفهای همان خانم کار خودش را کرد.مرا سریع بردند اتاق عمل.
بچه که به دنیا آمد، بردنم توی یک اتاق دیگر.تا حالم جا بیاید، مدتی طول کشید. وقتی به خودم آمدم، مادرم کنار تخت ایستاده بود. ازش پرسیدم: دختره یا پسر؟
لبخند زیبایی، صورت خسته و شکست خورده اش را باز کرد.گفت: دختره، مادر جان.
حالش خوبه؟
خوب خوب.
یکدفعه یاد او افتادم و یاد اینکه بلیط هواپیما داشت. پرسیدم: عبدالحسین رفت؟
گفت:نه، فرستاد بلیطش را پس بدن.
براي چی؟
به خاطر تو بود، برای این که جوش نزنی، گفت فعلاً می مونم.
هیچ هدیه ای برام بهتر از این نمی توانست باشد.از ته دل خوشحال شده بودم. پرسیدم: پس حالا کجاست؟
می خواست که همین شبونه، تو و بچه رو ببریم خونه، ولی دکتر نگذاشت؛ حالا رفته امضا بده که با مسؤولیت خودش شما رو ببره.
کمی بعد پیداش شد. آمد کنار تخت.لبخندی زد و احوالم را پرسید. رو کرد به مادرم و گفت: خوب خاله جان، زینب خانم رو آماده کن که با مادر حسن آقا بریم خونه.
منظورش من بودم. فهمیدم اسم بچه را هم انتخاب کرده.چند دقیقه ی بعد، از بیمارستان آمدیم بیرون.
خانه که رسیدیم، خودش زود دوید طرف رختخوابها. یک تشک برداشت و آورد کنار بخاری . خواست پهنش کند، مادرم گفت: این جا نه، ببرین تو اتاق دیگه.
پرسید: برای چی؟
مادرم گفت: این جا مهمون می آد.
تشک را پهن کرد و گفت: عیب نداره، مهمانها رو می بریم تو اون اتاق؛ کی از زینب بهتر که کنار بخاری باشه؟
رفتم روی تشک و دراز کشیدم. زینب را هم داد بغلم.گفت: کنار بخاری، دیگه دخترم سرما نمی خوره.
صدای اذان صبح از مسجد محل بلند شد.به مادرم گفت:
👇👇👇
خاله شما برو نمازت رو بخون، من خودم تا بیا، پیش اینا هستم.»...
علاقه اش به زینب از همان اول، علاقه ی دیگری بود.شب بعد، بچه را که قنداق کرده بودیم، گذاشت روی پاش.
دهانش را برد کنار گوش زینب. همین طور شروع کرد به زمزمه کردن. نمی دانم چی می گفت تو گوش بچه. وقتی به خودم آمدم، دیدم شانه هاش دارد تکان می خورد. یک آن چشمم افتاد به صورتش، خیش شده بود! دقت که کردم، دیدم اشکهاش، مثل باران از ابر بهاری، دارد می ریزد.خواستم چیزی بگویم، به خودم گفتم: بگذار تو حال خودش باشه.
زینب که سه روزه شد، رفت جبهه.قبل از رفتنش، گفت: زینب رو که ان شاءاالله بردین حمام، نگذارین کسی تو گوشش اذان بگه.
گفتم: برای چی؟
🌷ادامه دارد....
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمکهای عجیب اروپا به سیل زده ها 😳
👉 @mtbsr2
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨
🌷مِنْ أَجْلِ ذَٰلِكَ كَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا ۚ وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَٰلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ»
🌷به همین جهت، بر بنى اسرائیل مقرّر داشتیم که هر کس، انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد،چنان است که گویى همه انسانها را کشته و هر کس، انسانى را از مرگ رهایى بخشد، چنان است که گویى به همه مردم حیات بخشیده است. و پیامبران ما، دلایل روشن براى آنان [= بنى اسرائیل] آوردند، اما بسیارى از آنها،پس از آن در روى زمین، تعدّى و زیاده روى کردند.
(مائده/۳۲)
👉 @mtnsr2
🌐رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
🔸خشم از شیطان و شیطان از آتش آفریده شده است و آتش با آب خاموش مى شود، پس هرگاه یکى از شما به خشم آمد، وضو بگیرد.
🔸اِنَّ الغَضَبَ مِنَ الشَّیطانِ وَاِنَّ الشَّیطانَ خُلِقَ مِنَ النّارِ وَاِنَّما تُطفَأُ النّارُ بِالماءِ فَاِذا غَضِبَ اَحَدُکُم فَلیَتَوَضَّاْ
👉 @mtnsr2
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🌐از دیدگاه اسلام که دین توحیدی است، ابتدا باید از خود سوال کنیم که نیروی خشم و غضب را خدای متعال برای چه به انسان داده است؟
🔸 برای اینکه از خودخواهی های خود دفاع کند یا برای اینکه در برابر دشمنان خدا بایستد و از دین خود دفاع کند؟ کاربرد خشم آیا داخلی است یا خارجی؟
از نظر اسلام معیار خشمگین شدن، خدا است.
🔹قرآن کریم می فرماید : محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم. اصولا کارکرد خشم در مقابله با کفار و دشمنان خدا و اولیای خدا است و نسبت به مومنان خشمگین شدن خطا است، زیرا خشم ما در حقیقت به خداوند باز می گردد.
🔸ریشه خشم باید ایمانی باشد و تعصب انسان مومن نسبت به خداوند است. اگر کسی به ساحت خدا بی حرمتی کند و یا به ساحت مومنان به خدا، آنگاه جای خشم و غضب است و در غیر این صورت خشم انسان خدا پسندانه نیست. راهکار درمان واقعی خشم روش توحید است.
🔅 از دیدگاه توحید مردم دو دسته اند :
1⃣دوستان خدا
2⃣دشمنان خدا.
غضب تنها در مورد برخورد با دشمنان خدا آن هم بر سر دفاع از خدا و دین و دوستان خداوند کاربرد دارد و باید بدانیم که خشمگین شدن در میان دوستان خدا خطا است و کاربرد ندارد؛ پس باید خشم خود را کنترل و در جای خود به کار بگیریم و از انفعال آن نیز جلوگیری کنیم
👉 @mtnsr2
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🌐پیامدهاى غضب و خشم :
1⃣غضب، فکر و عقل انسان را ناکار آمد و زمین گیر مى کند؛ چنان که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «غضب، دل مرد دانا را هلاک مى کند»
📚بحار الانوار، ج ۷۳، ص ۲۲۶، ح ۲۰
2⃣ پیامبر(ص) فرمود: غضب، ایمان را فاسد مى گرداند ؛ همان گونه که سرکه عسل را فاسد مى کند
📚کافى، ج ۲، ص ۳۰۳، ح ۳ ؛
📚بحار الانوار، ج ۷۲، ص ۲۷۴، ح ۲۴
3⃣غضب کلید هر بدى است و شیطان همه وجود فرد غضبناک را تسخیر مى کند و او را به هر عمل زشتى وا مى دارد(همان).
4⃣از آثار بد غضب این است که فرد غضبناک و عصبانى، رفتارهاى نادرستى مانند فحش دادن و پرخاشگرى کلامى، شماتت، مسخره کردن، فاش کردن اسرار و بدگویى از دیگران را از خود بروز مى دهد. علاوه بر این موجب دشمنى دوستان و شماتت دشمنان، انزواى اجتماعى، افسردگى و بیمارى هاى جسمانى و روانى مى شود. بنابراین کنترل خشم امرى بایسته و اجتناب ناپذیر است؛ وگرنه موجب هلاکت انسان و خسارات جبران ناپذیرى مى شود.
👉 @mtnsr2
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰