🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت پنجاه وهشت
🔶 #حج
سه روز بيشتر فرصت نداشتيم. باید خیلی سریع كارهای اداری را انجام ميدادیم. از آنجا كه سيد نظامی بود بيشتر كارهايش را بايد در تهران انجام ميداد. قرار شد سيد كارهای مرخصی گرفتن از سپاه را انجام دهد و من كارهای
گذرنامه او را انجام دهم. پيشرفت كارها خوب نبود. باید تا وقت اداری تمام نشده کارهای گذرنامه را تمام ميکردیم. بالاخره ساعت يك بعدازظهر كارهای گذرنامه سيد در كامپيوتر اداره گذرنامه ثبت شد. وقتی به واحد مربوطه مراجعه كردم مسئول آنجا گفت: وقت اداری تمام شده، شما برای دريافت گذرنامه فردا تشريف بياوريد. با ناراحتی به او گفتم: اگر آن چيزی كه من ميدانم درست باشد، هيچ كس نميتواند مانع اين سفر شود. آن بنده خدا وقتی ناراحتی مرا ديد چيزی نگفت. بايد راه ديگری پيدا ميكردم. رفتم حج و زيارت و تا ساعت چهار هر كاری
ميتوانستم كردم، اما نشد. فرصت رو به اتمام بود. نميدانستم چطور به سید بگویم که هماهنگ نشد.ناگهان يكی از كاركنان حج و زيارت كه رابط آنجا و اداره گذرنامه بود، وارد اداره شد و به سمت من آمد. با لبخندی بر لب گفت: مژده بده!
با تعجب پرسیدم: چرا؟
فوري گذرنامه سيد را جلوی من گذاشت و گفت: مسئول واحد كامپيوتر برات پيغام داده و گفته برو به آن آقا بگو، حرفش درست بود. ظاهرًا حج این آقا سيد حج معمولی نيست! با خوشحالی منتظر سيد شدم. وقتی سيد از تهران آمد همه چيز را برايش تعريف كردم. سيد فقط گريه كرد. گفتم سيد جان همه چيز درست شده پس
چرا گريه ميكنی؟ گفت: امروز تا اواخر ساعت اداری كارم طول كشيد. اما جواب نامه هايم
را دريافت نكردم. به گوشه ای از ستاد مركزی سپاه رفتم و خيلی گريه كردم.
به خدا گفتم اين ديگه چه كاری است؟ تا لب چشمه می آوری و تشنه برميگردانی.
با دلی شكسته اما اميدوار مجددًا به واحد مربوطه مراجعه كردم. با كمال تعجب ديدم نامه هايم آماده اند. فوری آنها را گرفتم و بقيه كارهايش را انجام دادم. من هم نامه ها را از سيد گرفتم و لای گذرنامه گذاشتم. سرم را كه بلند كردم، نگاهمان به هم گره خورد. ناگهان شروع كرديم به خنديدن. مشکل دیگر هزینه سفر حج سید بود. سید همیشه انفاق ميکرد. چیزی برای خودش پس انداز نکرده بود که بتواند هزینه این سفر را تأمین کند. اما کسی که
خدا دعوتش کرده باشد ...
یکی از دوستان، سید را صدا کرد و گفت: شما مکه که رفتی یک طواف به نیابت پدر من انجام بده. مشکل هزينه هم به طرز عجیبی حل شد!
كارهای مقدماتی سفر را انجام داديم. بالاخره در ایام ماه مبارک رمضان، ماه میهمانی خدا، ما به مهمانی دیگری از سوی خدا دعوت شدیم.
با هم راهی سفر عشق شديم. در مكه حال سيد خيلي عجيب بود. هميشه نيم ساعت قبل از اذان، زيارت عاشورا ميخواند. وقتی تعجب مرا ميديد، ميگفت: مرا آقا امام حسين علیه السلام به اينجا آورده.
من هم از طريق امام حسين امام حسین با خدا حرف ميزنم. خدا مرا با واسطه قبول كرد، من هم با واسطه با او حرف ميزنم.
در ابتدا حجاج اتاق های همجوار از ناله ها و مداحی های سيد ناراحت ميشدند. اما بعد از مدتی آنها هم می آمدند و از نوای جانسوز سيد بهره ميبردند.
در جبل الرحمه، رو به صحرای عرفات ايستاده بود. زمزمه ای عارفانه داشت. چهره اش نورانيتر شده بود. به خيال آنكه خلوت او را به هم نزنم، خیلی آهسته به او نزديك شدم و از او عكس گرفتم. بعد در كنار او نشستم و از دوستی
درخواست كردم كه عكسی را از ما به يادگار بگيرد. در آن لحظه فكر ميكردم كه از سر و صداها متوجه حضور من و ديگر دوستان شده.
به زمزمه او گوش دادم، با مولای خود امام زمان عج مناجات عاشقانه ای داشت. پس از پايان مناجاتش به او گفتم: قبول باشه.«
سيد رو به من كرد و گفت: شما كی به اينجا آمدی!؟ در اين لحظه بود كه متوجه شدم در تمامی آن مدت سيد متوجه هيچ كس در اطرافش نبوده. سید مانند همه مداحی ها و مناجاتهای عارفانه اش حضور قلبی عجيبی داشت. اما حال سيد در مدينه را بايد از خود مدينه پرسيد. مناجات سيد در مدينه مانند مكه خصوصی نبود. او در كنار قبرستان بقيع می نشست و مداحی را شروع ميكرد. او عاشقانه از اعماق وجود ميسوخت و ميخواند.مداحان ديگر برنامه هايشان را قطع ميكردند. جمعيت زيادی به دور او حلقه ميزدند. چفيه اش را روی سرش می انداخت و بدون آنكه به جمعيت اطرافش
توجهی كند به مناجات با معبود ميپرداخت.
مصيبت جده غريبش، را برای مشتاقان آن بانوی پهلو شکسته فاطمه زهرا سلام الله ،
زمزمه ميكرد. بعضی شبها مجلس سيد تا صبح ادامه پيدا ميكرد. يك بار رفته بود پشت قبرستان بقيع و عقده دل خود را گشوده بود. وقتي به هتل برگشت، به داخل اتاق رفت و دوباره شروع به گريه كرد، آنقدر سوزناك
گريه ميكرد كه ما نگران او شديم. سيد برای اهل بيت: سوخته بود آنچنان از اعماق دل گريه ميكرد كه ما هم همان جا پشت در اتاق نشستيم و با او همنوا شديم
👇
گويی خداحافظی ميكرد.
بعد از بازگشت از حج، همواره از مدينه ميگفت و ميخواند. نميدانم در مدينه چه حقايقی را به او نشان دادند كه او را آنقدر بيتاب كرده بود.
👉 @mtnsr2
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
Alamdar (1).mp3
403.6K
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
🍁نمیدانست وقتی دارد پشت سرت آب میریزد آخرین بار است
🍁نمیدانست وقتی برگشتی و نگاهش کردی آخرین بار بود
🍁اگر میدانست آنقدر به تماشایت مینشست که او را هم با خود بیری
🍁مادر نمیدانست سفارشاتت به ما برای چیست
🍁مادر نمیدانست نگاه نگرانت از گوشه چشمانت به ما برای چیست
🍁مادر نمیدانست چرا در حال رفتن برگشتی و نگاهش کردی
🍁مادر نمیدانست خداحافظی بی برگشت چیست
مادر نمیدانست...
🍁اما حال خوب میداندخوب میداند تنهایی چیست
🍁خوب میداند دلتنگی چیست
🍁خوب میداند استخوان ندیده چیست
🍁خوب میداند تشیع بی جنازه چیست
🍁حال خوب از بر است پدر بودن را
🍁آن روزها فقط شنیده بود
🍁اما حال با تمام وجودش لمسش کرده
🍁کاش مادر میدانست ...
👉 @mtnsr2
08-shalamche va fakke.mp3
4.98M
⭕️ #نوای_شهدا
🌸شلمچه و فکه ، چزابه
🌸طلاییه مجنون ، یک رازه
🌸اونجایی که قدم هر شهیدییه
🌸پلاکایی که زیر خاک ها مخفیه
🌸دلا به یادشون همش هواییه
🌼«ثارالله…ثارالله….
👉 @mtnsr2
🌸شلمچه و فکه ، چزابه
🌸طلاییه مجنون ، یک رازه
🌸اونجایی که قدم هر شهیدییه
🌸پلاکایی که زیر خاک ها مخفیه
🌸دلا به یادشون همش هواییه
🌼«ثارالله…ثارالله…. آقام آقام آقام آقام ، آقام حسین»
🌸تو اون مناطق ها، مهمانیم
🌸ما رهرو راه شهیداییم
🌸با خونشون وضو گرفتن توی خون
🌸یه عده ای پیر و یه عده ای جوون
🌸همگی کربلا بود و مقصدشون
🌼«ثارالله…ثارالله…. آقام آقام آقام آقام ، آقام حسین»
🌸سنگرای خاکی شد مکتب
🌸نماز میخوندن در دل شب
🌸کلاس عشق و عاشقی یا ربنا
🌸آماده ی سفر بودن مسافرا
🌸تا که شهید بشن با رمز کربلا
🌼«ثارالله…ثارالله…. آقام آقام آقام آقام ، آقام حسین»
🌸دلا براشون تنگه ، همیشه
🌸رفیق بشیم باهاشون ، چی میشه
🌸آبرودارید پیش الله کریم
🌸یارای کربلاییه نعم الامیر
🌸برام شهید جواز شش گوشه بگیر
🌼«ثارالله…ثارالله…. آقام آقام آقام آقام ، آقام حسین
👉 @mtnsr2
⭕️قحطی بزرگ ایران
🌾روایتی از نقطه کور تاریخ ایران
(1298 ـ 1296ش/ 1919 ـ 1917م)
🌴ترجمه: محمد كريمی
🌴هلوکاست ایرانی واقعه ای که از تاریخ ایران محو شده
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
🌾قحطی بزرگ 9⃣1⃣قسمت نوزدهم 💠مشاهدات ژنرال دنسترويل سرلـشكر #دنـسترويل، فرمانـده نيروهـای انگليـ
🌾قحطی بزرگ
0⃣2⃣قسمت بیستم
همانطور كه در فصل پنجم توضيح داده خواهد شـد ، در ايـن زمـان 🇬🇧انگليسيها در پی خريدهای كلان غله و ديگـر مـواد غـذايی در سراسـر ايران بودند . در اينجا به ذهن #دنسترويل نمی رسد كه 🇬🇧انگليسی ها به قيمت گرسنه مانـدن مـردم ايـران، غلـه ايـران را مـیخريدنـد . او بـا انتقـاد از بي تفاوتی مردم همدان ، با خيالی آسوده به بحث درباره كيفيـت غـذای سربازان 🇬🇧انگليسی و ساخت نانوايی جديد به منظور تأمين نان تصفيه شده به جای نان زمخت سـنگك مـی پـردازد . از خـوش اقبـالی 🇬🇧انگليـسی هـا، روسها تجهيزات لازم برای توليد نان سفيد اروپايی را بر جـای گذاشـته بودند
#دنسترويل به ذكر صحنه ای از يك ماجرای نان سنگك می پـردازد كه گله تماشاگران گرسنه به سوی پسركی هجوم مـی آورنـد و آن چنـان ازدحام می كنند كه پسرك زيـر دسـت و پـای گرسـنگان تـا پـای مـرگ ميرود.
✍ #دنسترويل چنين می نويسد: وحشيانه! اينگونه ميشود گفت.
👈چرا بدگويی وحشيها را كنيم؟
امـا در ۱۸مـی ۱۹۱۸ ژنـرال دنـسترويل از
قزوين به همدان سفر كرده و به توصيف زمـين هـايی مـی پـردازد كـه بـا فرشی از گل های زيبای بهاری و لاشه های قربانيان قحطی پوشانده شـده بودند: «زيباترين گلها، آنهايی بود كه بر بـام گـذر سـلطان بـلاغ بودنـد؛ درست در نقطه ای كه ما لاشه هفت قربانی نگون بخت قحطی را يـافتيم. از اين دست لاشه ها جای جای طول جاده قزوين همدان را پوشانده اند.
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️مستند قحطی بزرگ....
🌀گوشه ای از خیانت دولت بریتانیا در ایران
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
🌐پروتكل هاي رهبران يهود برای تسخير جهان 💠پروتكل شماره 4 🌀هر جمهورى و حكومتى چند مرحله پشت سرمى گ
🌐پروتكل هاي رهبران يهود برای تسخير جهان
💠ما اعتقاد به خدارامتزلزل می كنيم
اگر آزادى بر خداپرستى مبتنى باشد، با برآورى، انسـان دوسـتى و برابـرى پيونـدى داشـته، بـراى جامعه بى زيان باشد، به رفاه عمومى لطمه اى وارد نسازد و در اقتصاد هم جائى براى خود پيدا كند، بر ما لازم است كه هم احترام به آزادى و هم اعتقاد به خدا را در ميان مردم غيريهودى از بين ببريم. و نيازهاى مـادى را جايگزين اينگونه اعتقادات سازيم. اما اگر اعتقاد به خدا موجب شود كـه مـا بـر مـردم حكومـت كنـيم، در
اينصورت بايد به تبليغ دين بپردازيم و با راهنمائى مردان روحانى، مردم را به تسليم واداريم.
💠 براى آنكه بتوانيم قدرت انديشيدن را از مردم غير صهيونيست سلب كنيم، بايد فكر آنهـا را متوجـه صنعت و تجارت كنيم. سرگرم شدن آنها به داد و ستد و انديشيدن به منفعت، باعـث مـى شـود كـه دشـمن مشترك شان را فراموش كنند. از سوى ديگر، به صنعت جنبه احتكارى مى دهيم. بـدين معنـى كـه بـه بهـاى
صنعتى شدن بسيارى از زمينها ناديده گرفته مى شوند كه سرانجام به دست ما مى افتند و ما آنهـا را احتكـار مى كنيم.
💠 افزايش روز افزون رقابت بمنظور پيش افتادن در زندگى از سوئى، ونابسامانيهاى اقتصادى از سـوى
ديگر، مردم را سرخورده و افسرده مى كند، نفرت آنها نسبت به مقامهاى عالى رتبه ادارى، مذهبى و سياسـى
اوج مى گيرد، طلا به عنوان وسيله اى براى ارضاء نيازهاى مادى مردم مورد توجه واقع مى شود، ظرفيت مردم
به مرز انفجار مى رسد و براى قيام آماده مى شوند. قيام مردم براى كسب ثروت است نـه اشـاعه خوبيهـا. زيـرا اين قيام از نفرت منبعث مى شود. به بيان ديگر، نفرت طبقـه محـروم از طبقـه ممتـاز جامعـه موجـب قيـام مى گردد. قشرهاى پائين جوامع غيريهودى در پى رهنمودهاى ما عليه طبقه ممتاز به پامى خيزند و سـرانجام با حريفانمان يعنى علماى غير يهودى بر سر قدرت به نبرد مى پردازند.
👉 @mtnsr2