🌐 سرهای شهیدان ..... ص : 163
💠 عمر سعد در روز عاشورا سر بریده امام حسین علیه السّلام را به خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی داد تا آنها آن را نزد ابن زیاد ببرند، سپس دستور داد سر از بدن سایر شهیدان جدا نمودند و آن سرها را به همراه شمر بن ذی الجوشن، و قیس بن اشعث، و عمرو بن حجّاج به سوی ابن زیاد فرستاد، آنها سرها را به کوفه آوردند.
💠عمر سعد در روز عاشورا تا پایان، و در روز بعد تا ظهر، در کربلا ماند، سپس اهل بیت امام حسین علیه السّلام و بازماندگان شهیدان را، از کربلا به سوی کوفه روانه ساخت. بانوان شهیدان را، از کربلا به سوی کوفه روانه ساخت. بانوان حرم را سوار بر شترانی کرد که تنها پاره گلیمی به پشتشان انداخته شده بود، و دارای محمل و سایبان نبودند، صورتهایشان باز بود، با اینکه آنها امانتهای بهترین پیامبران، رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم بودند، آنان همچون اسیران ترک و روم در سخت ترین وضع و اندوه به سر میبردند، و به راستی چقدر این شاعر نیکو سروده که گوید:
💠 روایت شده: تعداد سرهای شهیدان کربلا هفتاد و هشت سر بود، که قبیله های عرب برای تقرّب به پیشگاه ابن زیاد، و یزید بن معاویه، (لعنت خدا بر آنها) بین خود تقسیم نمودند به این ترتیب که:
⬅️قبیله کنده حامل سیزده سر بودند، که رئیسشان قیس بن اشعث بود.
⬅️قبیله هوازن حامل دوازده سر بودند که رئیسشان شمر بود.
⬅️قبیله تمیم حامل هفده سر شدند.
⬅️قبیله بنو اسد حامل شانزده سر شدند.
⬅️قبیله مذحج حامل هفت سر شدند.
⬅️ و سایر قبایل، حامل سیزده سر گشتند.
♻️روایتکننده گوید: وقتی که عمر سعد از کربلا خارج شد، گروهی از بنی اسد به قتلگاه آمدند و بر پیکرهای پاک و به خون تپیده شهدا نماز خواندند، و آنها را در مکانهایی که اکنون مشخّص است، به خاک سپردند
مقتل الحسین "لهوف"
👉 @mtnsr2
5261814_850.mp3
12.28M
⭕️مناجات شب ششم محرم .....
🌴سید مهدی میر داماد
👉 @mtnsr2
5262144_520.mp3
14.4M
⭕️روضه شب ششم ....
🌴سید مهدی میر داماد.....
👉 @mtnsr2
1285707_528.mp3
5.24M
⭕️شور ، شب ششم محرم...
🌴سید مهدی میر داماد
👉 @mtnsr2
💠بهترین خاطره ای که در مدتی که در جبهه بودم در کنار برادران و سربازان امام زمان (عج) و سربازان انقلاب و اسلام بود و حس خوبی که برادران ما نسبت به امام زمان (عج) داشتند. واقعاً یک شور و حالی داشتند
قبل از عملیات محرم بود که به عزاداری مشغول بودند. در یکی از شبها، شب هفتم و یا هشتم بود قرار بر این بود که دعا توسل بخوانیم من از روضه پایین آمدم در کنار ما رودخانه ای بود آن طرف رودخانه فریاد می کشیدند. ما سوال کردیم که چه خبر شده است. گفتند: ما امام زمان را دیدیم که تشریف آورده اند و به سربازان و عاشقانش سری زده است. ما به آن طرف رودخانه دویدم و دیدم که یک نفر از هوش رفته است و روی زمین افتاده است و عده ای هم به سر خود می زنند آن محیطی که آنها آنجا بودند عطر آگین شده بود
👉 @mtnsr2
🍁در محرم قلب سوزان می خرند
🍁در محرم چشم گریان می خرند
🍁در محرم هر که شد محرم به دوست
🍁عطر و بوی کربلا در قلب اوست
🍁در محرم دل هوایی میشود
🍁با نگاهی کربلایی میشود
🍁در محرم شیعیان زاری کنند
🍁همره مهدی عزاداری کنند
👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️نوای شهدا در شهدا.....
👉 @mtnsr2
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت شصت
🔶 #نیمه_شعبان
براي شب نيمه شعبان کارها هماهنگ بود. قرار شد ابتدا سينا، كه آنوقت پنج ساله بود، بخواند و بعد چند نفر از دوستان. آخر هم خود سيد مداحی كند و مولودی بخواند.
همه چيز برنامه ريزی شده بود. سيد مجتبی قبل از ظهر به بیمارستان رفته و عصر در منزل بود. حال خوبی نداشت. خیلی ضعیف شده بود.
غروب بود. براي مراسم سينا را آوردم. مراسم با خواندن او شروع شد. همه چيز طبق برنامه پيش ميرفت. نوبت رسيده بود به خود سيد. اما خبری از او نشد.
همه منتظر بودند؛ اما نیامد. برای اولین بار مراسم بدون سيد به پايان رسيد. ناراحت بودم که چرا نیامده. آخر مراسم به ما خبر دادند سيد حالش بد شده و او را دوباره به بيمارستان برده اند. بچه ها هم برايش دعا كردند.
آخر شب رفتم بيمارستان پيش سيد. صبح او را مرخص كردند و به خانه آوردند. اما دوباره حالش بد شد و به بيمارستان منتقل شد.
خودم را به بيمارستان امام خمينی ساری رساندم. سيد اوضاع خوبی نداشت.
ميگفتند دست و پاهايش ورم كرده. بدنش كبود شده و ...
ميخواستم او را از نزديك ببينم. اما اجازه ندادند. طاقتم تمام شد. شروع كردم به داد و فرياد! من سید را خیلی دوست داشتم.
خیلی به او وابسته بودم. با اینکه پسردایی ام بود و از كودكی با هم بزرگ شده بوديم، اما به نوعی معلم و استاد من نیز بود.
در جبهه هم با اينكه در يك منطقه نبوديم ولی سعي ميكرديم طوری مرخصی بگيريم كه همديگر را ببينيم. بعد هم داماد خانواده علمدار شدم. ما همیشه با هم بودیم.
اما حالا سيد در آن وضع قرار داشت. نميدانستم چه کنم. با سر و صدای من سيد مجتبی متوجه حضورم شد. خودش واسطه شد كه بروم پيشش. روپوش و ماسك زدم و رفتم به ديدن يار. روز نیمه شعبان را در کنار سید بودیم. روز بعد دوباره به بیمارستان رفتم. نگاه به چهره سید عید من را عزا کرد. فشار سيد روی چهار بود. يكی از كليه هايش از كار افتاده بود. كليه ديگرش هم به درستی عمل نميكرد. طحال را هم قبلًا برداشته بودند.
به علت نداشتن طحال، بدن سيد در برابر بيماريها ضعيف شده بود. آنقدر سم در خونش زياد شده بود كه كبد و ريه هم درگير شده بود.
از سوی ديگر عوارض شيميايی وضعيت را بدتر كرده بود. سيد با تمام وجود درد ميكشيد، اما فقط لبخندی ميزد و هرچند لحظه یک بار ميگفت يا زهرا سلام الله
👉 @mtnsr2
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
ninava.ir_-61.mp3
6M
⭕️ #نوای_شهدا
🌻آنشب که من از ناقه افتادم و غش کردم
🌻بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
🌻آن دم که تو از ناقه افتادی و غش کردی
👉 @mtnsr2