eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
#زمان 🌀مهم ترین عنصری که شیطان روی آن کار میکند..... استاد رائفی پور 👉 @mtnsr2
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 💠داستان کوتاه پند آموز ✍مردی در خواب میدید .. 😴 داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید 🦁شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش می‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت 😨و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم می‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. ♻️ سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد. تا مقداری صدای نعره‌های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه ماری عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه‌شماری می‌کند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر می‌کرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا می‌آیند و همزمان دارند طناب را می‌خورند و می‌بلعند. 😨 مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان می‌داد تا موش‌ها سقوط کنند اما فایده‌ایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیواره‌ی چاه برخورد می‌کرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیواره‌ی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل🍯 بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موش‌ها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید. 🙁 خواب ناراحت‌کننده‌ای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب می‌کرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است: 🤔شیری که دنبالت می‌کرد ملک الموت(عزراییل) بوده... 🐲چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است... طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است... 🐭و موش سفید و سیاهی که طناب را می‌خوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را می‌گیرند... 🔷مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل🍯 چیست؟ 👌گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کرده‌ای... 👉 @mtnsr2 🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
💠 #حدیث_مهدوی 🌷 امام رضا علیه السلام درباره‌ی وظایف منتظران واقعی مهدی موعود (عج) میفرماید: ✅انتظار فرج به چند چیز است: ✨صبور بودن ✨گشاده‌رویی ✨همسایه‌داری ✨خوش‌رفتاری ✨ترویج ‌کارهای‌ نیک ✨خودداری از آزار و اذیت دیگران ✨خیر‌خواهی و مهربانی با مومنان 📚 تحف‌العقول'ص۴۱۵ 👉 @mtnsr2
4_527951411682476207.mp3
2.47M
💠سخنرانی بسیار زیبا و مفید استاد دانشمند 🍃موضوع : عملی که نتیجش لبخند امام زمان میشه 👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍁مسجد كوفه، از مكانهاى مقدس و بارزترين نماد انتظار است. اين مسجد مقدس در هنگامه ى ظهور، پايگاه تبليغاتى امام زمان(عج) قرار مى گيرد. روزگارى شيفتگان خاندان عصمت در مسجد اعظم كوفه پيرو آن منبر مولاى متقيان(عليه السلام) گرد مى آمدند و از بيانات گهربارش كسب نور مى كردند. در هنگامه ى ظهور نيز پيرامون منبر آخرين امام نور، گرد مى آيند و از سخنان گهربارش فيض مى برند. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:  🍃«گويى به سوى قائم مى نگرم كه بر فراز مسجد كوفه قرار گرفت، تعداد 313 تن يارانش در اطراف او حلقه زده اند كه پرچم داران، و فرمان روايان خداوند بر فراز گيتى در ميان بندگان خدايند».  ✨امام باقر(عليه السلام) نيز در همين رابطه مى فرمايد:  «مهدى وارد كوفه مى شود سه گروه درگير در يك صف براى او گرد مى آيند او بر فراز منبر مى رود خطبه مى خواند و مردم آن قدر أشك شوق مى ريزند كه متوجّه سخنان او نمى شوند».  👉 @mtnsr2 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆مقدمه سازی ظهور 💢لازم نیست همه مسلمون بشن تا اتفاق بیفته! 👉 @mtnsr2
4_5834703652752721220.mp3
6.63M
💢 و هیچ موقع از ما خسته نمی شوند.. 🌀استاد 👉 @mtnsr2
⭕️امام حسن عليه السلام: كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى [خدا] نگذرد، من ضمانت مى كنم كه خداوند دعايش را مستجاب كند. 📚بحارالانوار،ج۴۳،ص۳۵۱ 👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ⭕️ 🔶 قسمت پنجاه وچهارم 🔶 در یک محیط نظامی، درجه دارها به سرباز ها مسلط هستند و می توانند آنها را امر ونهی کنند. اغلب نظامی ها اعتقاد دارند باید رابطه شان با سربازها به گونه ای باشد که منجر به سوء استفاده آنها نشود. یا به اصطلاح طوری رفتار نکنند که سرباز پر رو بشود! بعضی نظامی ها به سربازها کم می رسند اخم می کنند وغضب را با نگاه وصدایشان می آمیزند.بعضی نظامی ها هم که جنبه ندارند، بی خود وبی جهت به زیر دستانشان گیر می دهند! رابطه صالح با سربازانش دیدنی بود. او موقع کار بسیار جدی بود طوری که هیچ کس نمیتوانست در انجام وظایف محوله کوتاهی کند.همین عبد الصالح جدی و محکم ، با سرباز هایش رفیق بود وبه وقتش با آنها شوخی می کرد، می گفت و می خندید. این مشی او باعث می شد سربازها علاوه بر اینکه دوستش داشته باشد. حریم او را مراعات کنند. 👉 @mtnsr2 🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
✋سلام به همگی شب دیگر با داستان جدید از عبد الحسین برونسی اعتقادت که محکم باشه فرقی نمیکنه فرمانده جنگی باشی یا کارگر بنا اعتقاد هامون رو محکم کنیم ☘چرا که هرچه به ظهور نزدیک میشویم مورد ابتلا و امتحان قرار میگیره 🙏آرزوی عاقبت به خیری برای همه دوستان 👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🐧آب دهان هد هد 🍃سه، چهار سالی مانده بود به انقلاب. آن وقتها یک مغازه داشتم. عبدالحسین از طریق رفت و آمد به همان جا، مرا با انقلاب و انقلابی ها آشنا کرده بود، تو خیلی از کارها و برنامه ها دست ما را می گرفت و به قول معروف، ما هم به فیضی می رسیدیم. 🍃یک بار آمد که: امروز می خوام درست و حسابی ازت کار بکشم، سید. فکر کردم شبیه همان کارهای قبل است.با خنده گفتم: ما که تا حالا پا بودیم، امروزش هم پا هستیم. لبخندی زد و گفت:مشکل بتونی امروز بند بیاری . مطمئن گفتم: امتحانش مجانیه. دست گذاشت رو بدنه ئ ترازو. نیم تنه اش را کمی جلو کشید.گفت:پس یکدست لباس کهنه بردار که راه بیفتیم. ❓لباس کهنه برای چی؟ 🍃اگر پا هستی، دیگه چون و چرا نباید بکنی. کار خودش بنایی بود.حدس زدم مرا هم می خواد ببرد بنایی. به هر حال زیاد اهمیت ندادم. یکدست لباس کهنه ردیف کردم. در مغازه را بستم و همراهش راه افتادم. 🍃حدسم درست بود؛ کار بنایی تو خانه یکی از علمای معروف، از همانهایی که با رژیم درگیر بودند و رژیم هم راحتشان نمی گذاشت. آستینهارا زدم بالا و پا به پاش مشغول شدم. به قول خودش زیاد بند نیاوردم.همان اول کار بریدم. ولی به هر جان کندنی که بود، دو ، سه ساعتی کشیدم. بعدش یکدفعه سرجام نشستم. خسته و بی حال گفتم: من که دیگه نمی تونم. خوب می دانست که من اهل بنایی و این طور کارهای سنگین نبوده ام. شاید رو همین حساب زیاد سخت نگرفت. حتی وقتی لباسها را عوض کردم و می خواستم بزنم بیرون، با خنده وبا خوشرویی بدرقه ام کرد. 🍃فردا دوباره آمد سراغم و دوباره گفت: لباس کارت رو بردار که بریم. یک آن ماندم چه بگویم. ولی بعد به شوخی و جدی گفتم:دستم به دامنت! راستش من بنیه ی این جور کارها را ندارم.» خندید، گفت: بیا بریم، امروز زیاد به ات کارسخت نمی دم. 🍃یک ذره هم دوست نداشتم حرفش را رد کنم، ولی از عهده ی کار هم بر نمی آمدم.دنبال جفت و جور کردن بهانه ای، شروع کردم به خاراندن سرم. گفت: مس مس کردن و سر خاروندن فایده ای نداره، برو لباس بردار که بریم. جدی و محکم حرف می زد.من هم تصمیم گرفتم حرف دلم را رک وراست بگویم. گفتم:«آقای برونسی، من اگر بیام کار کنم، این طوری،هم برای خودم زیاد فایده و اجری نداره، هم اینکه دست و پای تو رو هم تنگ می کنم. خنده از لبش رفت.اخمهاش را کشید به هم و برام مثال آن هد هد را زد که آب دهانش را ریخت رو آتش نمرود، 🍃همان آتش که با کوهی از هیزم، برای حضرت ابراهیم (علیه السلام) درست کرده بودند. خیلی قشنگ ومنطقی، این موضوع را به انقلاب ربط داد و گفت: تو هم هرچی که بتونی به این علما و روحانیون مبارز خدمت کنی، جا داره. ساکت شد.من سراپا گوش شده بودم و داشتم مثل همیشه از حرفهاش لذت می بردم.باز پی حرف را گرفت. در واقع علما الآن دارن به اسلام و به زنده کردن اسلام خدمت می کنن، و خدمت و کار ما برای اونها، خدمت و کار برای رضای خداو برای اسلام هست. 👉 @mtnsr2 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃