حضورت اشارتی ست زینب گونه
شاید دردمندی به دستان تو دخیل بسته باشد
روزتان مبارک، دستانتان شفا بخش
👉 @mtnsr2
4_5983221620393641055.mp3
22.64M
🌐حضرت زینب (سلام الله علیها) آموزگار مکتب عاشورا
🍃شخصیت زینب سلام الله را آنگونه که بوده درک کنیم
🌱استاد رائفی پور
🌱 ١٢ فروردین ٩٧ - تهران
👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
27.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️چرا باید منتظر امام زمان عج باشیم؟
💠این کلیپ را کسانی تماشا کنند که عاشق امام زمان نیستند
👉 @mtnsr2
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💢در جستجوی امام زمان (علیه السلام)
🔅ابوالرجال مصری که یکی از نیکوکاران بود، می گوید:
پس از رحلت امام حسن عسکری (علیه السلام) برای جستجوی امام زمان (علیه السلام) حرکت کردم، سه سال گذاشت، با خودم گفتم: اگر چیزی بود بعد از گذشت سه سال آشکار می شد.
🍃در این هنگام، صدایی را شنیدم که صاحب صدا را نمی دیدم
او گفت: ای نصر بن عبد ربه! به اهل مصر بگو: آیا شما پیامبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) را دیده اید که به او ایمان آورده اید؟
🔅ابوالرجا گوید: من تا آن زمان نمی دانستم که نام پدرم عبد ربه است، چون من مدائن متولد شدم، و پدرم را از دست دادم، ابو عبد الله نوفلی مرا با خود به مصر آورد و در آنجا پرورش یافتم، چون آن صدا را شنیدم، مطلب را دریافتم، و دیگر به راه خود ادامه ندادم و مراجعت نمودم
📚خزایج، ج 2، ص 698 و 699، فی اعلام الامام صاحب الزمان (علیه السلام)؛ بحار الانوار، ج 51، ص 295
👉 @mtnsr2
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
انگشتر طلا
🍃تو یکی از عملیات ها، انگشترم را نذر کردم. با خودم گفتم: اگر ان شاءاالله به سلامتی برگرده، همین انگشتر رومیندازم تو ضریح امام رضا علیه السلام.
تو همان عملیات مجروح شد، زخمش اما زیاد کاری نبود. تا بیاید مرخصی، اثر همان زخم هم از بین رفته بود، کاملاً صحیح و سالم رسید خانه.
🍃روزی که آمد، جریان نذر انگشتر را گفتم، و گفتم: شما برای همین سالم اومدین.
خندید. گفت: وقتی نذر می کنی، برای جبهه نذر کن.
چرا؟
چون امام هشتم احتیاجی ندارن، اما جبهه الان خیلی احتیاج داره؛ حالا هم نمی خواد انگشترت رو ببری حرم بندازی
از دستش دلخور شدم، ولی چیزی نگفتم، حرفش را مثل همیشه گوش کردم.
تو عملیات بعدی، بدجوری مجروح شد. برده بودنش بیمارستان کرج. یکی از همان جا زنگ زد مشهدو جریان را به ما گفت.خواستم با خودش صحبت کنم،گفتند:حالشون جور حرف زدن نیست.
🍃همان روز برادرم خودم و برادر خودش، راهی کرج شدند. فردای آن روز برادرم از تهران زنگ زد. نمی دانم جواب سلامش را دادم یا نه. زود پرسیدم: چه خبر؟ حالش خوبه؟
خندید. گفت: خوبتر از اونی که فکرش رو بکنی.
🍃فکر کردم می خواهد دروغ بگوید به ام.عصبی گفتم: شوخی نکن، راستش رو بگو.
باور کن راست می گم، الان که من از پهلوش اومدم به شما زنگ بزنم، قشنگ حرف می زد.
باور کردنش سخت بود. مانده بودم چه بگویم. برادرم ادامه داد: یک پیغام خیلی مهم هم برای شما داشت، یعنی منو به همین خاطر فرستاد که زنگ......
امانش ندادم.پرسیدم: چه پیغامی؟
اولاً که سلام رسوند، دوماً گفت:اون انگشتری رو که عملیات قبل نذر کرده بودی، همین حالا برو حرم بندازش تو ضریح.
🍃گیج شده بودم. حساب کار از دستم در رفته بود. گفتم: اون که می گفت این کارو نکنم.
گفت:جریانش مفصله، ان شاءاالله وقتی اومدیم مشهد، برات تعریف می کنم.....
با هواپیما آوردنش مشهد.حالش طوری نبود که بشود بیاید خانه. از همان فرودگاه، یکراست برده بودنش بیمارستان.
رفتیم ملاقات. وقتی برگشتیم، توی راه، جریان انگشتر را از برادرم پرسیدم. چشمهاش پر اشک شد. آهسته آهسته
شروع کرد به گفتن:
🍃وقتی ما رسیدیم بالا سرش، هنوز به هوش نیامده بود.موضوع را اول از هم تختی هاش شنیدیم:
تو عالم بیهوشی داشت با پنج تن آل عبا (علیهم السلام) حرف می زد، اون هم با چه سوز و گدازی!»
پرسیدیم: شما خودتون حرفهاش رو شنیدین.
گفتند: بله، اصلاً تک تک اون بزرگوارها رو به اسم صدا می زد.
وقتی به هوش آمد، جریان را از خودش پرسیدیم. اولش که طفره رفت، بعد خیلی گرفته و غمگین شروع کرد به گفتن:
🍃تو عالم بیهوشی دیدم پنج تن آل عبا(علیهم السلام) تشریف آوردن بالای سرم. احوالم رو پرسیدن و باهام حرف زدن. دست می کشیدن رو زخمهای من و می فرمودند: این خوش گوشت است، ان شاءاالله زود خوب می شود.
حاجی می گفت: خیلی پیشم بودن، وقتی می خواستن تشریف ببرن، یکی از آن بزرگوارها، عیناً انگشتر زنم را نشانم دادند. با لحنی که دل و
هوش از آدم می برد، فرمودند: انگشتر تان در چه حال است؟
من خیلی تعجب کرده بودم. بعد دیدم فرمودند: بگویید همان انگشتر را بیندازند توی ضریح.
گونه های برادرم خیس اشک شده بود.حال خودم را نمی فهمیدم.حالا می دانستم خواست خودش نبوده که انگشتر را بیندازم ضریح، فرمایش همان هایی بود که به خاطرشان می جنگید؛ و شاید هم یاد آوری این نکته که: هرچیز به جای خویش نیکوست.
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶قسمت شصت وششم
🔶 #شاسی_بلند
به شوخی گفتم: آدم که برای آرزوهای کوچک ، اینقدر خودش را به زحمت نمی اندازد . با این نماز ها وسجده های طولانی که تو در نیمه های شب ودر هوای سرد اینجا داری لابد تریلی یا ماشین شاسی بلند یا یک چیزی توی همین مایه ها از خدا می خواهی؟
قربان دستت من هم ماشین ندارم . داری دعا می کنی هوای ما رو هم داشته باش خندید و گفت : چشم یک ماشین شاسی بلند هم برای تو می گیرم.
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2