همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
كه خدا از تو خبر دارد و من بيخبرم
رفتي و هيچ نگفتي كه چه در سر داري
رفتي و هيچ نديدي كه چه آمد به سرم
گرمي طبعم از آن است كه دل سوختهام
سرخي رويم از اين است كه خونين جگرم
كار عشق است، نماز من اگر كامل نيست
آخر آنگاه كه در ياد توام، در سفرم
اين چه كرده است كه هرروز تو را ميبيند؟
من از آيينه به ديدار تو شايستهترم
عهد بستم كه تحمل كنم اين دوري را
عهد بستم! ولي از عهد خودم ميگذرم
مثل ابري شدهام دربهدر و شهربهشهر
واي از آن دم كه به شيراز بيفتد گذرم
#میلاد_عرفان_پور