انگار همین دیروز بود که یار سفر کرده رو وقتی که هنوز حالش اونقد وخیم نبود آورده بودیم اینجا و دقیقا رو همین تخت خوابیده بود:)🥀
یهو یاد روزایی افتادم که وقت ناهار تو دانشگاه گشنه و خسته به رفیقم میگفتم ناهار رزرو کردی دیگه، میگفت نه، و منم شروع میکردم به فحش و نفرین و خاک تو سرت کنن و نفهم خر مگه زنگ نزدم بهت گفتم برو رزرو کن چرا درجا انجام نمیدی که بعدا یادت نره، و اونم میگفت اشکال نداره حالا تو برو بخور، و منم میگفتم منم رزرو نکردم:/
دلم پره و واقعا حس میکنم قلبم داره میترکه از این حجم فشار و سنگینی. خستهام...
سوالی که از خودم دارم اینه که آدم مگه چن روز تو سال تولدشه که همونم بخواد انقد مزخرف بگذره😂💔