eitaa logo
دوست من کتاب📚
32 دنبال‌کننده
231 عکس
216 ویدیو
2 فایل
سلام به کانال دوست من کتاب خوش آمدید ما اینجا کتاب های سودمندی را به شما معرفی میکنیم امیدواریم دوستان کتاب خوان کانال از کتاب های معرفی شده خوششون بیاد
مشاهده در ایتا
دانلود
اول خداوندمتعال بنده خود محمد را هفت بار به آسمان‌ها عروج داد. جبرئیل ندا می‌دهد *یا اَیُّهاَ المَقصودِ مِنَ الاَرضِ وَالسَّماء* ای نهایت مقصود زمین و آسمان. اسرافیل و میکائیل بی تاب و هیجان زده از او می‌پرسند چه کسی را مخاطب قرار داده‌ای؟ نمی‌گویی به کجا می‌رویم؟ اسرافیل تاب نمی‌آورد می‌پرسد: آیا خداوند کسی را به مهمانی طلب کرده است؟ جبرئیل می‌گوید :آری. میکائیل می‌پرسد: چه کسی را؟ جبرئیل می‌گوید: مگر نشنیدید؟ آنها می‌گویند از کسی نام برده نشد! جبرئیل با عتاب می‌گوید: یعنی نمی‌دانید، نهایت مقصود زمین و آسمان چه کسی است؟ میکائیل جواب می‌دهد: حدس می‌زنیم، اما مطمئن نیستیم. بگو خداوند اراده انجام کدام میزبانی را کرده است؟ جبرئیل می‌گوید :میزبانی حبیبش محمّد صلی الله علیه و آله، خاتم پیامبران. آنها می‌گویند: اکنون به کجا می‌رویم؟ چگونه او را به عرش می‌رسانیم؟ جبرئیل می‌گوید: با براق. براق مرکبی بود عجیب خلقتش از نور بود از درازگوش بزرگتر از اسب کوچک‌تر، صورتش به آدمیان می‌مانست، گوشش چون فیل، پایش چون شتر، پشتش چون مروارید سفید، دو بال داشت چون پر طاووس، حرکتش مانند برق بود و لوحی بر پشت از زر و حریر و بر آن نوشته شده بود *یا محمّد اِرکَب * سوار شو ای محمّد. محمّد صلی الله علیه و آله غرق در تجلیلی باشکوه به جبرئیل می‌نگرد و حیران و مبهوت است! به کجا می‌رویم جبرئیل؟ جبرئیل بال‌هایش را می‌گشاید و سرعت می‌گیرد، می‌گوید:می رویم به سوی پروردگارت، او که خالق هم چیز است. آسمان رنگین کمانی از نور شده است. https://eitaa.com/myfriend1book
دوم منزّه و پاك است آن [خدايى] كه شبى بنده اش [محمّد صلى الله عليه و آله و سلم] را از مسجدالحرام به مسجد اقصى كه پيرامونش را بركت داديم، سير [و حركت] داد، تا [بخشى] از نشانه هاىِ [عظمت و قدرت] خود را به او نشان دهيم؛ يقيناً او شنوا و داناست. سوره مبارکه اِسرا ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ محمد صلی الله علیه و آله می‌پرسد: اینجا بیت المقدس است؟ و جبرئیل پاسخ می‌دهد: آری، پیامبران انتظار تو را می‌کشند. محمد صلی الله علیه و آله می‌پرسد: کدام یک از ایشان؟ جبرئیل پاسخ می‌دهد: همه آنها اینک صد و بیست و چهار هزار پیامبر در اینجا جمعند. محمد صلی الله علیه و آله از براق پیاده شد، مسجد الاقصی یادگار سلیمان نبی علیه اسلام و معبد موسای کلیم علیه السلام است، آنجا که داوود علیه السلام طرح معماری آن را ریخته بود و به فرمان خداوند سلیمان نبی علیه السلام بنای مسجد را گذاشت، آنجا وطن اکثر انبیا است. محمد صلی الله علیه و آله مبهوت نگریست و عظمتی در بنای این مسجد، دید دیواری بلند به رنگ سبز بی‌اختیار جلو رفت. گویی آن را صیقل داده‌اند، همچون آینه. جبرئیل گفت: دیوار ندبه نام دارد، می‌گویند هر کس در مقابل آن دیوار بایستد، اگر نیکوکار باشد، روی خود را سپید زیبا و بهشتی می‌بیند و اگر گناهکار باشد سیاه روی و زشت. ایشان به سمت مسجد حرکت کردند، ملائک دوشادوش محمد جلو رفتند. جبرئیل پیشاپیش وارد شد و گفت:* بسم الله الرحمن الرحیم * چه می‌بیند محمد(ص)! آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و بقیه پیامبران صف در صف ایستاده‌اند. همه برخاستند و به استقبال آمدند. همهمه‌ای در گرفت، آدم صفی جلو آمد، پیامبر را در بغل گرفت و گفت حبیب من تو بهترین ذریه من هستی به پاس وجود تو توبه من قبول شد و به خاطر تو من داخل بهشت شدم، خداوند به حرمت تو به خاندان من شرافت و کرامت داد. پیامبر(ص) با هیبت می‌نگریست. سکوت فضای مسجد را فرا گرفته بود نوح قدمی برداشت و محمد صلی الله علیه و آله را به سینه فشرد و گفت: ای سید محترم به برکت وجود تو خداوند کشتی من را از طوفان نجات داد و به یاری تو دشمنان من را هلاک کرد و اولاد من هدایت یافتند. سپس ابراهیم جلو آمد عجب شباهتی چه لبخند مهربانی نگاه نافذ! محمد صلی الله علیه و آله در حضور ابراهیم خود را در شرایطی یافت که میان دست‌ها و بازوان ابراهیم علیه السلام چون فرزندی فشرده می‌شد ابراهیم (ع) گفت: ای نور دیده پدر، ای فرزند پسندیده، به برکت وجود تو خداوند من را از آتش نمرود خلاص کرد و به پاس تو به من توفیق داد که کعبه را بسازم و بت‌های بت پرستان را در هم شکنم. محمد صلی الله علیه و آله تبسم کرد دانه‌های عرق از پیشانیش جاری بود، آنگاه موسی علیه السلام جلو آمد سر خم کرد و بر پیشانی محمد صلی الله علیه و آله بوسه زد و گفت: ای نبی مکرم، ای فخر همه پیامبران، به حرمت وجود تو خداوند با من سخن گفت و من را به مناجات در طور سینا مشرف ساخت و من توانستم الواح را قرائت کنم. سسپ عیسی علیه السلام با چهره‌ای نورانی و جذاب با لبخندی مهربان و دست‌هایی که به سوی محمد(ص) گشوده بود جلوی او آمد و او را غرق در بوسه کرد و گفت :ای سید عرب و عجم، تو سید هاشمی هستی که شرافت و فضیلت همه ما به خاطر وجود توست. تو امیر و فرمانده ما هستی و تو شافع روز محشر و صاحب محراب و منبری. محمد صلی الله علیه و آله غرق حیرت به اطراف می‌نگریست و در شگفت از چهره‌های زیبایی که می‌دید. در نورانیتی بی‌نظیر به لحظه‌هایی که پیش رو داشت می‌اندیشید. زبانش به زمزمه‌ای ملایم گشوده شد *الله اکبر* چه عظمتی! قلقله‌ای در میان جمع افتاد. پیامبران، همه صف در صف ایستادند و محمد را به جلو راندند تا به جماعت و امامت پیامبر نماز بخوانند. محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایستاد و گفت یا آدم یا نوح یا ابراهیم شما بر من حق پدری دارید شما امامت کنید. آنها گفتند ای سید بشر تو امام دنیا و آخرت ما و همه خلایق هستی، پیش رو و مقتدایمان شو. میکائیل اقامه نماز گفت و همه به جماعت نماز گذاردند عجب عطری بود در آن مسجد اعظم. بعد از اقامه نماز جبرئیل به پیامبر (ص) گفت: ای محمد درود و سلام خدا برتو باد اینک از پیامبران بپرس برای چه مبعوث شده‌اید؟ پیامبر حیرت زده رو به پیامبران کرد و پرسید به چه چیز مبعوث شده‌اید؟ ایشان گفتند: برای ابلاغ کلمه توحید و رسالت تو و ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام. آنگاه محمد صلی الله علیه و آله آرام و متین گام برداشت و از جهت جنوب بر سنگی قدم گذاشت جبرئیل گفت خداوند در انتظار توست یا احمد https://eitaa.com/myfriend1book
سوم محمد صلی الله علیه وآله، حیرت زده اما بشاش، غرق در نورانیتی بی‌نظیر رو به جبرئیل کرد و پرسید: به کجا می‌رویم جبرئیل؟ جبرئیل بال و پر آراسته با نوای ملکوتیاش ندا داد: به آسمان اول. چندی بعد ملکی زیبا به حشمت و جاه تمام در برابر دیدگان محمد صلی الله علیه و آله قد برافراشت، ملکی زیبا نشسته بر کرسی، موکل آسمان اول. جبرئیل گفت هر آسمان موکلی دارد، هرگاه شیاطین بخواهند آسمان‌ها روند موکلین آسمان‌ها آنها را با تیر شهاب ساقب می‌رانند و می‌سوزانند. محمد بهت زده نگاه کرد هر موکلی ۷۰ هزار ملک دارد و هر ملک ۷۰ هزار ملک دیگر، آنها به هلهله و تقدیس مشغول بودند و زیر لب می‌خواندند(( لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله)). محمد را شعفی بی‌مانند فرا گرفته بود و جای علی چه خالی بود. ناگهان صیحه‌ای او را به عقب کشاند رو برگرداند و هراسان پرسید: او کیست جبرئیل؟ فرشته‌ای بود بس کریه منظر و غضبناک. به محمد صلی الله علیه و آله خوش آمد گفت. اما بر لبانش هیچ خنده نبود. جبرئیل گفت نترس محمد(ص) او خازن و مالک جهنم است و تا به حال نخندیده. سکوت بر لبان محمد صلی الله علیه وآله مهر زده بود. نگران نگاه کرد. جبرئیل گفت خداوند به دست او از گناهکاران انتقام می‌گیرد. پیامبر فرمود: آیا ممکن است به او فرمان دهی جهنم را به من نشان دهد؟ جبرئیل ندا کرد: ای مالک دوزخ، آتش را به محمد نشان بده. و لحظه‌ای نگذشت که محمد صلی الله علیه وآله، بی تاب و وحشت زده خود را به عقب کشید، و گفت آه نه آن پرده را بینداز، چه صحنه وحشتناکی شعله‌ها چه سرکش و بی‌قرار لهیب می‌کشند. صحنه‌ای بس دردناک دید گروهی را دید که لب‌های ایشان چون لب‌های شتر بود و لبهایشان را با آتش می‌بردند و سنگ آتشین در دهانشان می ریختند. پرسید این‌ها چه کرده‌اند؟ جبرئیل پاسخ داد: این‌ها مال یتیم را به ظلم می‌خورند. گروهی دیگر را دید که از پوست و گوشتشان لقمه می‌گرفتند و در دهانشان می‌گذاشتند و می‌گفتند بخورید، بخورید هر آنچه می‌خورید بخورید. پرسید یا جبرئیل این‌ها چه کسانی هستند؟ جبرئیل گفت: آنها که غیبت مردم می‌کردند و پشت سر یکدیگر بدی می‌گفتند. بعد قومی بودند که سفره عالی گسترده و غذای خوب به سفره‌هایشان نهاده بودند اما ایشان مردار می‌خوردند. مرده هایی که خارج از سفره افتاده بودند. جبرئیل گفت: آنها کسانی هستند که غذای حلال داشتند ولی حرام می‌خوردند. گروهی دیگر در زبانه های آتش آویخته شده بودند و با شعله‌های آتش دهان ایشان را می‌بردند، جبرئیل گفت: این‌ها مردم سخن چین بوده‌اند،که بین مردم فتنه می‌انداختند. و گروهی دیگر مردمی بودند که لب‌هایشان به آتش می‌سوخت جبرئیل گفت: این‌ها گویندگان امت تو هستند که به آنچه می‌گویند عمل نمی‌کردند. محمد صلی الله علیه و آله گفت: وای بر علمای امت من. و از آن منظر دور شد. او را توان نگریستن نبود https://eitaa.com/myfriend1book
قسمت چهارم حبیب خدا چه محزون بود، ردّ اندوه بر سیمای نورانیش نشسته بود، نگران چه بود؟ عاقبت امتش! غفلت دوستانش! عصیان پیروانش! در خویش فرو رفته بود، فارغ از محیط پیرامون، سر بر بالین سکوت گذاشته بود، که ناگهان صدایی ملایم و زیبایی او را به خود آورد. سلام بر محمد خاتم انبیا. سر بلند کرد دو جوان زیبا و نیکو رخسار را پیش رو دید، چه ملاحتی بود در لبخندشان، جبرئیل پیش آمد و گفت: ایشان یحیی علیه السلام و عیسی علیه السلام پسرخاله یکدیگرند. محمد صلی الله علیه و آله جلو رفت و با ایشان مصافحه کرد و صورتشان را بوسید، آنگاه بال در بال جبرئیل، آسمان دوم را سیر کرد عجب عظمت و شوکتی! چه جلال و جبروتی! چه زیبایی و چه عطری! محمد صلی الله علیه و آله حیرت زده فارغ از اندوه درون به پیرامونش می‌نگریست. از عجایب خلقت در شگفت می‌شد فرشتگانی زیبا منظر دید، که نیمی از بدنشان از آتش بود و نیم دیگر از یخ، شگفت زده گفت: عجیب است، آتش یخ را آب نمی‌کند. و جبرئیل گفت: یخ هم آتش را خاموش نمی‌کند. محمد صلی الله علیه و آله مبهوت از آنچه می‌دید، با منظره‌ای شگفت‌تر روبرو شد. ملکی نشسته بر کرسی با پنج هزار دست و بر هر دست دوازده انگشت. پرسید او کیست؟ جبرئیل پاسخ داد: فرشته محاسب قطرات باران است. محمد جلو رفت و از آن ملک پرسید: آیا حسابی هست که تو عاجز از آن باشی؟ گفت: آری آنگاه که امت تو بعد از هر نماز بر تو و آل تو صلوات می‌فرستند. خداوند ثواب آن را آنقدر مضاعف می‌کند که من از حساب آن عاجزم. ناگهان حجمه‌ای نور دیدگان محمد را بست. پلک چشمانش روی هم افتاد و لحظه‌ای بد گشوده شد. چه انوار عجیبی محملی از نور که چهل نور در آن پنهان بود. جبرئیل گفت : این انوار احاطه به عرش جلال دارند، آن نور زرد نوریست که همه رنگ‌های زرد از آن است، آن نور سرخ نوریست که همه رنگ‌های سرخ از آن است و آن نور سفید نوریست که همه سفیدی عالم ازآن است و...... و منشأ همه نورها در عالم ازینهاست. محمد صلی الله علیه و آله دید که انبوهی از ملائک همچون امواج ملایم اقیانوس حرکت می‌کنند و به سوی حلقه‌هایی نقره‌ای رنگ پیش می‌روند، آنگاه چون ساجدی بی‌ریا متواضع و خاشع، در برابر انوار روحانی زانو می‌زنند و به لحظه‌ای تسبیح گویان سر بر سجده می‌گذارند. زمزمه تسبیحشان چه باشکوه بود! سٌُبوحٌ قَدوسٌ ما اَشبَهَ هذَالنّور بِنور رَبِّنا. و این‌ها که بودند که نور وجودشان شبیه‌ترین نور به پروردگارشان بود؟! محمد صلی الله علیه و آله، چشم‌هایش را بست و ارواح نورانی مؤمنین امتش را دید که چون حلقه‌های نور آسمان دوم را سیر می‌کنند. لب‌های محمد صلی الله علیه و آله به تبسمی شیرین گشوده شد و فرمود: اَلسّلام عَلیکُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه https://eitaa.com/myfriend1book
قسمت پنجم مرحبا مرحبا این صدای تحسین ملائک بود که گوش های محمد صلی الله علیه و آله رانوازش می‌داد و در جان او طنین می‌افکند. سیر نورانی محمد صلی الله علیه و آله هر چقدر از زمین فراتر می‌رفت سبک‌تر و سریع‌تر می‌شد. فرشتگانی بس اعجاب انگیز و زیبا که چشمانش را به حیرت افکنده بود، همراه با انوار رنگین و رقصانی که هر کدام تشعشع غریبی داشتند لرزشی خفیف بر اندامش جاری کرده بود. حکایت این عروج چه بود؟ و این اسرار به کدام زبان باید منتقل می‌شد؟ محمد صلی الله علیه و آله در این اندیشه بود که چگونه می‌تواند آنچه را که می‌بیند برای امتش نقل کند؟ او حیرت زده به اطراف نگاه می‌کرد و سعی می‌کرد همه چیز را به خوبی به ذهن و خاطر بسپارد. آسمان سوم غرق در انوار حلقه‌ای که هیچ شباهتی با انوار آسمان دوم نداشت. فوج فوج در اتصالی بی‌بدیل دور هم می‌چرخیدند و رقص کنان محمل نوری را با خود حمل می‌کردند که در هاله آن نور، فرشتگان به تسبیح و تقدیس خداوند مشغول بودند. آنها پیاپی به سجده می‌افتادند زیر لب می‌سرودند: سُبوحٌ قَدوسٌ رَبُ المَلائِکَةِ وَ روح ما اَشبَهَ هذاالنّورُ بِنورِ رَبِّ الجَلیل محمد غرق در پرسش بی پاسخ به جبرئیل نگریست که پیشاپیش فرشتگان می‌سرود :مرحبا! مرحبا! مرحبا! بسید المرسلین! مرحبا به خاتم النبیین! مرحبا بعلی سید الاوصیا المرضیین! آنگاه فرشتگان نیز با جبرئیل می‌سرودند و آوایشان نرم و سبک بر جان محمد صلی الله علیه و آله می‌نشست. روح او هر لحظه متعالی‌تر می‌شد با هر گام به عرش نزدیک‌تر و دیدگانش با شدت انوار آشناتر می‌شد. گشوده چشم به اطراف می‌نگریست، که ناگهان جوانی دید بسیار زیبا، زیباتر از اطلس، چون گلبرگ حریر، چون آفتاب درخشنده و چون آب جاری شونده، نگاهش چون آبشار بر نگاه محمد فروخت و محمد صلی الله علیه و آله حیرت زده پرسید: او کیست جبرئیل؟ جبرئیل که گویی از زیباترین خلقت خداوند یاد می‌کند، گفت: برادرت(( یوسف)) https://eitaa.com/myfriend1book