eitaa logo
مجمع یادواره شهدای دانشگاه شیراز
698 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
514 ویدیو
81 فایل
⬅️برنامه ها و اخبار مجمع یادواره شهدای دانشگاه شیراز را اینجا دنبال کنید. 🔹وابسته به دانشگاه شیراز ارتباط با دبیر: 09965976681 📲مارا دنبال کنید: zil.ink/shohada_shirazu آپارات: aparat.com/shohada_shirazu «اینجا، جنسش فرق داره...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 سالروز ولادت شهید ابراهیم هادی، گرامی باد🌿 ________________________ @myshohada
[😂] بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل چراغارو خاموش کردند مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک می ریخت... یه دفعه اومد گفت: - اخوی بفرما، عطر بزن...ثواب داره + اخه الان، این موقع وقته عطر زدنه؟ - بزن اخوی... خوشبو نباشی امام زمان نمیاد تو مجلسمونا، بزن، به صورتت هم بزن کلی ثواب داره... بعد دعا که چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود تو عطر جوهر ریخته بود... بچه‌ها هم با یه جشن پتو از خجالتش بیرون اومدن... ___________________ @myshohada
🎥 نام فیلم؛ سیانور امتیاز؛ IMDb 5.8/10 درباره فیلم؛ روند زندگی و مبارزات مجید شریف واقفی و اتفاقاتی که در سال ۵۴ در ایران رخ داد، جزو اتفاقات مهم در راهی است که به انقلاب اسلامی ایران ختم شد. در سال ۵۴ فاصله و انشعابی در سازمان مجاهدین خلق به وجود آمد که تیمی که شهید شریف واقفی سرگروه آن بود با این انشعاب مخالفت کرد... لینک دانلود قانونی؛ https://www.halaldownload.com/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B1/ ___________________ @myshohada
🌱 بسياري از شهدا، با زبان روزه شهيد شدند. برخي از رزمندگان ، سهميه ناهارشان را مي گرفتند، اما آن را به هم رزم هايشان مي دادند و خودشان روزه مي گرفتند. اولين بار كه در جبهه رفتم، نزديك شب قدر بود. شب قدر كه رسيد، به اتفاق چندين تن از هم رزم هايم، به محل برگزاري مراسم احيا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط بيست نفر آمده بودند.تعجب كردم. شب دوم هم همين طور بود. برايم سؤال شده بود كه چرا بچه ها براي احيا نيامدند، نكند خبر نداشته باشند. از محل برگزاري احيا بيرون رفتم. پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت. به سمت صحرا حركت كردم، وقتي نزديك شيارها رسيدم، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته و قرآن را روي سرش گرفته و زمزمه مي كند. چون صداي مراسم احيا از بلند گو پخش مي شد، بچه ها صدا را مي شنيدند و در تنهايي و تاريكي حفره ها، با خداي خود راز و نياز مي كردند. بعدها متوجه شدم آن بيست نفر هم كه براي مراسم عزاداري و احيا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند. اين اتفاق يك بار ديگر هم افتاد. بين دزفول و انديمشك، منطقه اي بود كه درخت هاي پرتقال و اكاليپتوس زيادي داشت، ما اسمش را گذاشته بوديم جنگل. نيروهاي بعثي بعد از آنكه پادگان را بمباران كرده بودند. نيروهايشان را در آن جنگل استتار كرده بودند. آنجا ديگر تپه نداشت، اما بچه ها خودشان حفره هايي كنده بودند و داخل آن مي رفتند و در تنهايي عجيبي با خدا راز و نياز مي كردند. _______________ @myshohada
‌ بیمارستان شلوغ بود. گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سرم وصل کرد و گفت: "بهش برسید خیلی ضعیف شده" براش کمپوت آورده بودند. هرکاری کردند، نخورد. گفت: "این ها که تو بیمارستانند، همه مثل من گرمازده شدند." به همه کمپوت داده بودند، بازهم نخورد. گفت: "هر وقت همه ی بچه های لشکر گیلاس داشتند بخورند، من هم میخورم." ________________ @myshohada