#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
فرمانده یا ...
تازه رسیده بودم به قرارگاه. همانطور که داشتم میرفتم، صحنهای عجیب دیدم. در آن هوای گرم و در آن موقع از ظهر که تمامی نیروها از شدت گرما داخل سنگر بودند، حاج احمد کنار تانکر آب نشسته بود و با عشق، ظرفهای ناهار بچه های قرارگاه را میشست.گفتم شاید حاج احمد نباشد؛ اما وقتی جلوتر رفتم، دیدم خود اوست. آدمی مثل حاج احمد با آن همه برو بیا، فرمانده تیپ 27 محمد رسول الله و مسئول قرارگاه تاکتیکی، بیاید و کنار تانکر آب، بشقابهای نیروهایش را بشوید!؟ فوری دوربینم را آماده کردم و خیلی سریع، قبل از اینکه متوجه شود، از او در آن حالت عکس گرفتم.
#جاوید_الاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#نشان_افتخار
💠 مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
مانند رقیه (س)
میگفت: «دوست دارم مفقود الاثر باشم، این آرزوی قلبی من است. آخر در مقابل خانوادههایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمندهام». در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی میکرد. میگفت: «آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد». در نامهای که برای دخترش، بنت الهدیفرستاد، نوشته بود: «دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعهای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین هستی، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمیرسد». یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف میکرد، که از او شنیده: «دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا هم ناشناخته مانده است».
#شهید_محمدرضا_عسگـری
#نشان_افتخار
💠 مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
سمیه کردستان
شدت شکنجه آنقدر زیاد بود که دیـگر هیـچ ناخـنی در دست و پایش پیدا نمی کردی. جای جایِ سرش کبود و شکـسته، موهـای سرش تراشیده. اما همـهی این شکنجـهها یک طـرف شـرطی که برای ناهید گذاشته بودند یک طرف. میگفتند: «به خمینی توهین کنی، آزادت میکنیم». اما ناهید حرف دیگری میزد: «هر چه خواستید شکنجه کنید اما شرط بی شرط». بعد از آن بود که شکنجهها وحشیانهتر شد؛ آنقدر وحشیانه که صدای مردم را هم درآورد. مردمی که در آن شرایط جرأت دم زدن هم نداشتند. آذر ماه شصت و یک بود که خبر رسید، شکنجهها تمام شده و بدن بی رمق ناهید را بعد از یازده ماه اسارت، زنده به گور کرده اند.
فاتح هشمیز، ص32-31
#شهیده_ناهید_فاتحی_کرجو
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
توسل
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همـان جا، گفتــم: «دیشب تیـربارچی دشـمن مسلسـلش را روی همین نقطه قفل کرده بود، هیچ کس نتونست از اینجا رد بشه». گفت: «بریم جلـوتر ببینیم چه کاری میتونیم انجام بدیم». رفتـیم تا نزدیک
سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خـوب نگاه کرد. آهسته گفتم: «اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط». جور خاصی پرسید: «دیگه چه کاری باید بکنیم!؟» گفتم: «چیز دیگهای به ذهنم نمیرسه». گفت: «یک کار دیگه هم باید انجام داد». گفتم: «چه کاری؟» با حال عجیبی جواب داد: «توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمیرسیم».
سـاکنـان ملــک اعــــظم، ص 88
#شهید_محمود_کاوه
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
هفتاد و دو ساعت بعد
گفت: «حاجی جون! سه روز دیگه عملیاته، من هم راهی این عملیات هستم و توی همین عملیات شهید میشم». گفتم: «مهدی جان! برادر من! آخه این چه حرفیه که میزنی، از کجا میدونی عملیات میشه؟ اصلاً از کجا میدونی شهید میشی؟»
گفت: «حاج آقا! بالاتر از اینها رو به تو بگم!؟ سه روز دیگه عملیات میشه، من میرم عملیات و هفتاد و دو ساعت دیگه، گلولهای به قلب من میخوره و شهید میشم». اتفاقاً سه روز بعد، عملیات تصویب شد و رفتیم عملیات. چیزی نمانده بود به قله. هفت نفر بیشتر نبودیم. مهدی دست انداخت درسیم خاردارهای حلقوی. زور زد و از هم بازشان کرد. زیر نور ماه دیدم که تیغهای فلزی از طرف دیگر دستش بیرون زده بود و خون شُرشُر میریخت. یک آن، گلولهای به سینهاش خورد و با دستهای باز، از پشت روی سیمهای خاردار افتاد. از نفر کناریم، ساعت را پرسیدم. گفت:«یازده و ربع». یعنی دقیقاً هفتاد و دو ساعت از پیشگویی مهدی گذشته بود. به اجبار برگشتیم ولی هرروز کارم این بود که از بچههای دیدهبان بپرسم: «چه خبر؟» و آنها بگویند: «هیچی. هنوز آن بالاست». مادر شهید خندان میگفت: «روز میلادش اربعین بود. هنگاهی که در پائیز 1362 خبر شهادت او را به ما دادند، اربعین بود. وقتی هم که بعد از ده سال بقایای پیکرش را برایمان آوردند، باز هم اربعین بود».
آن ســـــه مــــرد، ص302-296
#شهید_مهدی_خندان
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
{ کاک جلال}
امـتـداد30، ص39
#شـهید_جلال_بارنامه
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
{به این میگن آخوند}
بـوی بـاران، ص 12
#شهیــد_حجـتالاسـلاممصـطفی_ردانیپور
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada.
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
{سرشار از امام}
امـــتــداد 45، ص 59
#شهیــد_محـمـود_ســرشــار
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada.
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
{ستاره درخشان}
سایت شهید جعفری
#شهـید_سیدمحمدسعید_جعفری
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada.
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
{ابتکار}
آرشیــو مرکز فرهنـگی مطاف عشـق
#شهیـد_صفر_خوشروان
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada.
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
{چهارصد هزار تومان}
ذرهای تــرس، ص 42
#شهیـد_مهـدی_کـازرونی
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada.
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
{خط قرمز}
ناصر انقـلاب، ص122
#شهـید_ناصر_کاظمی
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada.
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
{قسم به کردستان}
کتــاب کـــردســـتان، ص 87-86
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada.
#سیره_شهدا 🥀
┈┈•••❊✬🕊️نشان افتخار🕊️✬❊••┈┈
{داوطلب}
سایت ساجد
#شهید_احمد_کشوری
#نشان_افتخار
💠مجمع یادواره شهدای دانشجویان دانشگاه شیراز
@myshohada