eitaa logo
آموزش و ایده💞
36.1هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
41.1هزار ویدیو
13 فایل
مدیر ⬅ @felfeli96... هر گونه کپی برداری از کانال توسط کانال های دیگر #حرام میباشد😐 کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/4068671501C5a5c494ab3
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 ℳـن 🍃 با شنیدن صدای عصبی کیان همه ساکت شدند طرلان با گریه به سمتش برگشت و گفت _کیان تو من و دوست داری مگه نه؟! نگاهم و به کیان دوختم ک با شنیدن این حرف طرلان گنگ بهش خیره شده بود ک طرلان به سمتش رفت و ادامه داد _تو عاشق منی مگه نه؟! _نه طرلان بهت زده گفت _چی؟! کیان با خونسردی بهش خیره شد و گفت _من هیچوقت عاشق تو نبودم و نیستم این خود تو هم خوب میدونی _اما من عاشقتم _دلیل نمیشه من هم عاشق تو باشم من هیچوقت هیچ امیدی بهت ندادم و نگفتم عاشقتم بهتره این بحث و تمومش کنی طرلان با عصبانیت داد زد _اما تو با من خوابیدی من الان بچه ی تو رو باردارم با شنیدن این حرف طرلان حس کردم دنیا دور سرم چرخید قلبم از طپش ایستاد به کیان خیره شده بودم فقط منتظر بودم تا بگه دروغ این حرف طرلان واقعیت نداره اما سکوتش باعث میشد هر لحظه بیشتر از قبل حالم بد بشه صدای بهت زده ی مامان سکوت سالن رو شکست _کیان این چی داره میگه؟! کیان با صدای سردی گفت _سقطش کن! صدای مادر طرلان بلند شد _چی دارید میگید شما ...... با افتادنش صدای داد بقیه هم بلند شد و به سمتش رفتند حتی خود طرلان هم به سمت مادرش حرکت کرد ک صدای داد پدرش بلند شد _گمشو داخل اتاقت طرلان با شنیدن صدای داد پدرش با ترس به سمت اتاقش رفت و بقیه هم مادر طرلان رو بردند این وسط فقط من و مامان شکه ایستاده بودیم http://eitaa.com/joinchat/3890675726C2f6951dd22 رمانی فوق العاده مخصوص 😈
اصلا دلش نمی خواست دوباره اسیر دست کسی بشود. 4 سال از عمرش با اسارات تمام شد. اما هنوز 4 قدم هم برنداشته بود که ماشینی جلوی پایش ترمز کرد. صدای بوق ماشین ها بلند شد. پولاد عصبی و زخم خورده از ماشین پیاده شد. به سمتش آمد. انگار پاهایش به زمین چسبید. پولاد با بی رحمی بازویش را گرفت. در ماشین را باز کرد، آیسودا را درون ماشین پرت کرد و در را محکم بهم کوبید. هیچ توجهی هم به صدای کر کننده بوق های پشت سرش نداشت. خلاف رفته بود مطمئنا جریمه ی سنگینی می شد. پشت فرمانش نشست و روی گاز پا کوبید. آیسودا جرات نداشت حتی نگاهش کند. چه رسد که به نطق کردن. پولاد وحشیانه رانندگی می کرد. آیسودا سیخ نشسته بود. رنگش سفید بود و لرزش خفیفی داشت. پولاد پیچیده درون کوچه ی گشادی، جلوی آپارتمان بلندی توقف کرد. از ماشین پیاده شد و به سمت آیسودا آمد. آیسودا گیج و منگ فقط نگاهش می کرد. در ماشین را باز کرد و بازوی آیسودا را گرفته به شدت او را کشید و پیاده اش کرد. بازویش داشت از درد کنده می شد. -پولاد... -خفه شو، حرف بزنی دهنتو پر خون می کنم. چقدر این مرد غریبه بود! پس پولاد دوست داشتنی و مهربانش کو؟ ادامه رمان فول هیجانی 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3890675726C2f6951dd22 مخصوص 🚷 بسیار و پر هیجان
آموزش و ایده💞
✨✨ شروع رمان جذاب #خان_هوسباز گلناز ۱۴ساله که توسط پدرش به ارباب ۴۲ ساله خشن روستا فروخته میشه و
ریپلای به رمان جذاب دختر ۱۶ ساله که به اجبار صیغه خان ۳۰ ساله میشه و رمان بسیار جذاب دختر دانشجوی دهاتی که به اجبار همسر استاد بسیار جذاب و پولدار میشه و رمان جذاب دختر مظلومی که به خاطر بیماری مادرش اسیر مردی طمع کار میشه که میتونه از دستش فرار کنه و پیش ......... و رمان جذاب http://eitaa.com/joinchat/3890675726C2f6951dd22 خیلی و
آموزش و ایده💞
✨✨ شروع رمان جذاب #خان_هوسباز گلناز ۱۴ساله که توسط پدرش به ارباب ۴۲ ساله خشن روستا فروخته میشه و
ریپلای به رمان جذاب دختر ۱۶ ساله که به اجبار صیغه خان ۳۰ ساله میشه و رمان بسیار جذاب دختر دانشجوی دهاتی که به اجبار همسر استاد بسیار جذاب و پولدار میشه و رمان جذاب دختر مظلومی که به خاطر بیماری مادرش اسیر مردی طمع کار میشه که میتونه از دستش فرار کنه و پیش ......... و رمان جذاب http://eitaa.com/joinchat/3890675726C2f6951dd22 خیلی و
دستش رو بالا میاره،حیرت زده میشم وقتی به آرومی تار مو افتاده توی صورتم رو به پشت گوشم هدایت میکنه،اما وقتی درد عجیبی توی سرم حس می کنم تمام تعجبم پر میکشه،این بار هم میخواد با کشیدن موهام حرصش رو خالی کنه. _می بینم که ناله می کنی از زندگیت خانم کوچولو .من که هنوز کاری نکردم! موهام رو رها میکنه،اونقدر محکم که روی مبل پرت میشم هر کاری هم بکنم نمی تونم جلوی وحشت نگاهم رو بگیرم. _بهت گفتم با من بازی نکن! قدمی به سمتم میاد و من از ترس فقط به بالش رنگی مبل چنگ میزنم: _گفتم سعی نکن منو دور بزنی ! با یه قدم دیگه روبه روم قرار میگیره،بازوم رو میکشه و وادارم می کنه روی پاهای بی رمقم بایستم .. با پوزخندی که گویای خیلی حرفا هست ادامه میده : _توی دو روز به ناله افتادی،خبر نداری قراره هر روز آرزوی مرگ کنی…! که یه دفعه ادامه👇 🚷🚷🚷😈😈 http://eitaa.com/joinchat/3186884624Ce8be154ca2 پارت واقعی رمان فوق العاده و
🍃🎓🎓🍃 با دیدن دختر روبروم با خشم بهش خیره شده بودم باورم نمیشد مادرم همچین زنی رو برام انتخاب کرده تا برام وارث بدنیا بیاره و بشه مادر بچه ام! یه دختر بی کلاس و امل روستایی که دانشجوی خودم بود. صورتش بی نقص بود اما بشدت کثیف و پر از مو ابروهای پر پشت و پهن از دیدن صورت پر مو و کثیفش داشت عقم میگرفت من پسر جذاب و پولداری بودم که همه ی دختر ها آرزوی بودن باهام رو داشتن حالا مادرم یه دختر روستایی رو به عقد من در آورده بود یه دختر دهاتی رو به عنوان همسرم انتخاب کرده بود که فقط شب ها باهام همخواب بشه تا یه بچه بدنیا بیاره و بزرگش کنه. با انزجار دستم و به سمتش دراز کردم و بازوش رو داخل دستم گرفتم و محکم فشار دادم که آخی گفت با خشم پرتش کردم روی زمین و بدون توجه بهش از اتاق خارج شدم. _پسرم کجا؟! با شنیدن صدای مامانم با عصبانیت داد زدم؛ _فعلا اصلا نمیخوام حرف بزنم مامان! و از خونه خارج شدم با عصبانیت سوار ماشین شدم و حرکت کردم چرا باید مامان یه زن دهاتی که چرک و‌کثافط ازش میباره رو به عقد من در بیاره. آخه چرا باید همچین زن بی اصالتی رو برام بگیره.... http://eitaa.com/joinchat/3890675726C2f6951dd22 مخصوص ☺️🔞♨️ رمانی فوق العااااااااااااااده ❤️
📛کانالی که همه 😋 پراز ایده های که به فکرجنم نمیرسه😝 و واسه همسرجان😍 سفید کردن نقاط ......بدنت فقط بااین معجون باورنکردنی😈👇 http://eitaa.com/joinchat/2398027787C71ffc8066c واسه شوهرت دوباره .... شو😁👆 اگه عاشق تیپ زدنی بیا😍☺️☺️
🍃🎓🎓🍃 با دیدن دختر روبروم با خشم بهش خیره شده بودم باورم نمیشد مادرم همچین زنی رو برام انتخاب کرده تا برام وارث بدنیا بیاره و بشه مادر بچه ام! یه دختر بی کلاس و امل روستایی که دانشجوی خودم بود. صورتش بی نقص بود اما بشدت کثیف و پر از مو ابروهای پر پشت و پهن از دیدن صورت پر مو و کثیفش داشت عقم میگرفت من پسر جذاب و پولداری بودم که همه ی دختر ها آرزوی بودن باهام رو داشتن حالا مادرم یه دختر روستایی رو به عقد من در آورده بود یه دختر دهاتی رو به عنوان همسرم انتخاب کرده بود که فقط شب ها باهام همخواب بشه تا یه بچه بدنیا بیاره و بزرگش کنه. با انزجار دستم و به سمتش دراز کردم و بازوش رو داخل دستم گرفتم و محکم فشار دادم که آخی گفت با خشم پرتش کردم روی زمین و بدون توجه بهش از اتاق خارج شدم. _پسرم کجا؟! با شنیدن صدای مامانم با عصبانیت داد زدم؛ _فعلا اصلا نمیخوام حرف بزنم مامان! و از خونه خارج شدم با عصبانیت سوار ماشین شدم و حرکت کردم چرا باید مامان یه زن دهاتی که چرک و‌کثافط ازش میباره رو به عقد من در بیاره. آخه چرا باید همچین زن بی اصالتی رو برام بگیره.... http://eitaa.com/joinchat/3890675726Cef346176bc مخصوص ☺️♨️ رمانی فوق العااااااااااااااده ❤️
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙈❤ با هاش 😍و های جذابه😍☺️ @n_arosakk 👈😍خوشت اومد فوروارد کن❤️