eitaa logo
ماه دوازدهم
52 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
12هزار ویدیو
20 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📖 عبرت است می‌گویند روزی برای محمود غزنوی را آوردند كه یک پا داشت . برای فروشش قیمت زياد می‌خواست. سلطان محمود قيمت زياد كبك را جويا شد. فروشنده گفت: «وقتی پهن می‌كنيم برای كبک‌ها، اين را نزديک دام‌ها می‌كنم. خوش سر می‌دهد و كبک‌های ديگر به سراغش می‌آيند و در اين وقت در می‌شوند. هر بار كه كبک را برای ببريم، حتما تعدادی زياد كبک دام می‌شوند.» سلطان محمود امر به كرد و خواستار كبک شد. چون قیمت به فروشنده دادند و كبک به سلطان، سلطان بر گردن زد و سرش را جدا كرد. كه ناباوارنه قطع شده و تن بی‌جان كبک را می‌ديد، گفت اين كبک را چرا سر ؟ محمود گفت: « كس و قوم را ، بايد شود!» Mj624
🔸 🔹 ✍پسر زني به سفر دوري رفته بود و ماه‌ها بود که از او خبري نداشت؛ بنابراين زن دعا مي‌کرد که او سالم به خانه بازگردد. اين زن هرروز به تعداد اعضاء خانواده‌اش نان مي‌پخت و هميشه يک نان اضافه هم مي‌پخت و پشت پنجره مي‌گذاشت تا رهگذري گرسنه که ازآنجا مي‌گذشت نان را بردارد. 🔸هرروز مردي گوژپشت از آنجا مي‌گذشت و نان را برمي‌داشت و به‌جاي آنکه از او تشکر کند مي‌گفت: کار پليدي که بکنيد با شما مي‌ماند و هر کار نيکي که انجام دهيد به شما بازمي‌گردد. اين ماجرا هرروز ادامه داشت تا اينکه زن از گفته‌هاي مرد گوژپشت ناراحت و رنجيده شد. 🔸او به خود گفت: او نه‌تنها تشکر نمي‌کند بلکه هرروز اين جمله‌ها را به زبان مي‌آورد. نمي‌دانم منظورش چيست؟ يک روز که زن از گفته‌هاي مرد گوژپشت کاملاً به تنگ آمده بود تصميم گرفت از شر او خلاص شود، 🔸بنابراين نان او را زهرآلود کرد و آن را با دست‌هاي لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت: اين چه‌کاري است که مي‌کنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان ديگري براي مرد گوژپشت پخت. مرد مثل هرروز آمد و نان را برداشت و حرف‌هاي معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت. 🔸آن شب در خانه پيرزن به صدا درآمد. وقتي‌که زن در را باز کرد، فرزندش را ديد که نحيف و خميده بالباس‌هايي پاره پشت در ايستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود درحالي‌که به مادرش نگاه مي‌کرد، گفت: 🔸مادر اگر اين معجزه نشده بود نمي‌توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگي اينجا چنان گرسنه و ضعيف شده بودم که داشتم از هوش مي‌رفتم. ناگهان رهگذري گوژپشت را ديدم که به سراغم آمد. 🔸از او لقمه‌اي غذا خواستم و او يک نان به من داد و گفت: اين تنها چيزي است که من هرروز مي‌خورم امروز آن را به تو مي‌دهم زيرا که تو بيش از من به آن احتياج داري. وقتي‌که مادر اين ماجرا را شنيد رنگ از چهره‌اش پريد. 🔸به ياد آورد که ابتدا نان زهرآلودي براي مرد گوژپشت پخته بود و اگر به نداي وجدانش گوش نکرده بود و نان ديگري براي او نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را مي‌خورد. به‌اين‌ترتيب بود که آن زن معناي سخنان روزانه مرد گوژپشت را دريافت: ✍هر کار پليدي که انجام مي‌دهيم با ما مي‌ماند و نيکي‌هايي که انجام مي‌دهيم به ما بازمي‌گردند.‌
طنزیماتی😍 خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند . شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد . هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد . که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت: بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم! خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط هستم ، پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن .. روباه که تازه متوجه حضور شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت . پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى روم تجدید وضو کنم !😂😂 پ.ن: *دشمنان جمهوری اسلامی ایران بدانند* که زیادی پای این انقلاب آماده هستند و الکی دور ور ایران‌ پرسه نزنند😁
@Elteja_tales | کانال قصّه‌های مهدوی4_5774176847608682138.mp3
زمان: حجم: 5.78M
🔸چشم‌انتظارِ مولا... عجیبی از ملاقات یک عابد با جناب ابوطالب، پدر امیرالمومنین علیهماالسلام. 📚 الفضائل (ابن شاذان)، ج۱، ص۵۴.