آنان که
گاهی به نعل میزنند
و گاهی هم به میخ ،
سرانجام
چکش واقعیت
روی انگشتشان می خورد !!
#آلبرت_انیشتن
به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
به دور هر که بچرخی ، به دورت اندازد
اگرچه قصه ی ما قصه ی فلاخن نیست
بیا از این گله ها بگذریم و بگذاریم
زمان نشان بدهد دوست کیست ، دشمن کیست ...
#علیرضا_بدیع
حکایت گنجشک و ذات عقرب
روزی گنجشکی عقربی را دید
که در حال گریستن است
گنجشک از او پرسید
برای چه گریه میکنی؟
گفت میخواهم آن سمت
رودخانه بروم نمیتوانم...
گنجشک او را روی دوش
خود گذاشت و پرید...
وقتی به مقصد رسید
گنجشک دید پشتش میسوزد..
به عقرب گفت من که
کمکت کردم
برای چه نیشم زدی....؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه...
حکایت بعضی از ما آدمهاست...
از دست رفیقان عقرب صفت...
هـم نشینی با مـارم آرزوسـت
غنچهای لببستهام، برچیده دامن در بغل
دور از آسیب خزان دارم گلستان در بغل
از دورنگیهای مردم خستهام، حق با تو بود
باده پنهان در قبا دارند و قرآن در بغل
هیچکس باور ندارد عشق را، تکلیف چیست؟
باید از این کفر بگریزیم، ایمان در بغل
جز تو معنای سکوتم را نمیفهمد کسی
در گلویم بغضِ بیتابیست «توفان در بغل»
میروی؟ باشد، ولی رسم است هنگام وداع
یکدگر را گرم میگیرند یاران در بغل...
#حسین_دهلوی
اعضای محترم کانال که اشعار کانال رو بدون نام میفرستند تو گروه ها و کانالها حتما نام شاعر رو هم بنویسند
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
ای که می پرسی
نشان عشق چيست ♥️ ؟
عشق چيزی جز ظهور مهر نيست
عشق يعنی مشکلی آسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی
در ميان اين همه غوغا و شر
عشق يعنی کاهش رنج بشر
عشق يعنی گل به جای خار باش
پل به جای اين همه ديوار باش
عشق يعنی تشنه ای خود نيز اگر
واگذاری آب را ، بر تشنه تر
عشق يعنی دشت گل کاری شده
در کويری چشمه ای جاری شده
عشق يعنی ترش را شيرين کنی
عشق يعنی نيش را نوشين کنی
هر کجا عشق آيد و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
از درد عشق گفتم و نشنید هیچکس
حتی اگر شنید نفهمید هیچکس
زور شراب گر به غم عشق میرسید
ما را چنین خراب نمیدید هیچکس
آدم حریص منعشدنهاست، گر نبود
آن میوه را ز شاخه نمیچید هیچکس
شرمندهی محبتت ای غم که در فراق
حال مرا به جز تو نپرسید هیچکس
فاضل ز خیر نام گذشتهست دوستان
روی مزار او بنویسید هیچکس...
#فاضل_نظری
امـروز پشتِ پنجـره، گلـدان گذاشتم
از غصه سر به نردهی ایوان گذاشتم...
دست و دلم به شعر نمیرفت مدتی!
عکسِ تو را کنارِ قلمدان گذاشتم...
شعر آمد و تو آمدی و خط به خط به خط
اسـمِ تـو را نوشتـم و باران گذاشتـم..!
با طعــمِ قهوهای که نخـوردم کنارِ تو
بر ذهن میزِ خسته دو فنجان گذاشتم...
عطــرِ تو را برای غــمِ روزهـــای عید
شــالِ تـو را بـرای زمســتان گذاشتـم...
از گریه خیس و خالیام امشب که نیستی
چتــرِ تو را کنارِ خـیابان گذاشتـم...
عشقت مرا به حاشیه راندهست از خودم
اینگــونه شد که سـر به بیابان گذاشتـم...
#اصغر_معاذی
از گلوی خود بریـدن وقت حاجت همـت است
ورنه هر کس گاه سیری پیش سگ نان افکند
رحـم کن بر ناتـــوانان، کز دهانِ شکوه مور
می تواند رخنــه در ملـــــک سلیـمان افکند
#صائب_تبريزی
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشای تو زیباست اگر بگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
دل درناییِ من اینهمه بیهوده مگرد
خانه دوست همینجاست اگر بگذارند
سند عقل مشـاع است اگر بگذارند
عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند
غضب آلوده نگاهم مکنید ای مردم
دل من مال شماهاست اگر بگذارند
در جنگلی از ابر و مه ، همخواب باران بود
رودی که عمری مثل یک دریا خروشان بود
با شال سبزی در کنار صخره قامت بست
ایاک نعبد خوانده و ، در قلب میدان بود
چشمان آهو در خراسان اشک غم میریخت
باران ولی در ورزقان دنبال جیران بود
انگشتری از دست مردی بر زمین افتاد
آنشب تمام جلگه ها ملک سلیمان بود
ملک سلیمان گفتم و بغضم دوچندان شد
یک شب همین دلشورهها در شهر کرمان بود
از جنس جمهوری کسی میآمد و ... ایکاش
آنشب تمام صحن جمهوری چراغان بود
از خون سرخ آلهاشم ، آلابراهیم
در جنگلی پر از شقایق عید قربان بود
بعد از هزار و یکصد و اندی ، شب یلدا
چشم انتظار خندهی صبح بهاران بود
از ساحل رود ارس ، یک مرد بارانی
میآمد و مهمان سلطان خراسان بود
#علی_اکبری
#عضوکانال
#شهید_جمهور
بنشین و نرو که بیقرارم لطفا
یک لحظه دوباره کار دارم لطفا
هر ثانیه بی تو دل من می گیرد
یک چای و غزل بمان کنارم لطفا
#نوروز_رمضانی
زندگی گاه بهکام است و بس،
گاه به نـام است وکم،
گاه به دام است وغم،
✨چه به کامُ
✨چه به نامُ
✨چه به دام،
زندگی معرکهٔ همت ماست
زندگی میگذرد ....!
اتفاقهاے خوب همیشہ"مےافتند"
مثل مهر تو ڪہ بہ دلم
"افتاده"...
مےبینے حتے "افتادن"
هم فعل قشنگیست...
وقتـے
پاے تـو وسط باشد خــــ❤️دا...
انسان مانند درياست
هر چه عمیق تر باشد آرامتر است
انسان بزرگ بر خود سخت می گیرد
و انسان کوچک بر دیگران
انسان قوی از خودش محافظت میکند
و انسان قویتر از دیگران
آدمهايى که شما را،
بارها و بارها مى آزارند
مانند کاغذ سمباده هستند!
آنها شما را مى خراشند و آزار مى دهند
اما در نهايت شما صيقلى و براق خواهيد شد،
و آنها...
مستهلک و فرسوده!
پس به قول نيما يوشيج :
چايت را بنوش و نگران فردا نباش
از گندم زار من و تو
مشتى کاه مى ماند براى بادها ..
اونجا که فاضل نظری میگه:
برای آرزوهای محال خویش میگریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش میگریم
شب دل کندنت میپرسم آیا بازمیگردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوأل خویش میگریم
نمیدانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم
اگر جنگیده بودم، دستِکم حسرت نمیخوردم
ولی من بر شکست بیجدال خویش میگریم
به گردم حلقه میبندند یاران و نمیدانند
که من چون شمع هرشب بر زوال "خویش" میگریم
نمیگریم برای عمر از کف رفتهام، اما
به حال آرزوهای محال خویش میگریم
بزرگے میگفت
انسانها را از زیستن بشناس !!
در گفتن همہ آراستـــہ اند !
در خفتن همہ آرام ...
در خوردن همہ مهربان ...
در بردن همہ خنــــدان ...
انسانها را در " زندگے " بشنـــاس !!
گَر وا نمیکنی گِره ای ،
خود گِره مشو ...
ابرو گشاده باش ،
چو دستت گشاده نیست ...
صائب تبریزی ⚘
یکی از ویژگیهای اصلی انسان سالم این است
که به بن بست نمیرسد.
همیشه "ضمن واقع بینی" بگویید،
باز هم راهی وجود دارد.
" بزرگترین بلا، نا امیدیست"
کسی که بیشتر از بیماری
حرف می زند همیشه بیمار است
و کسی که بیشتر از
ثروت حرف می زند ثروتمند است
یک فکر مثبت صدها
بار قوی تر از یک فکر منفی است
افکار را به دقت انتخاب کنید.
مجسمه ای که از خود
ساخته اید خودتان خواسته اید
تمام اتفاقاتی که برایتان
رخ می دهد خودتان خواسته اید
باید مراقب افکارمان باشیم
تا در جهت مثبت از آن استفاده کنیم.
یک بار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد.
لبخندی زد و گفت: موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.
دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را میکردند برداشتم.
دست از جنگیدن با خانوادهی همسرم کشیدم.
دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم،
سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.
دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که دربارهی من اشتباه میکند.
آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای:
اهدافم، رویاهایم، ایدههایم و سرنوشتم.
روزی که جنگهای کوچک را متوقف کردم روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد.
هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد.
نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم.
👤 ژوان وایس
💢کدام صندلی؟؟
امتحان پایانى درس فلسفه بود. استاد فقط یک سؤال مطرح کرده بود! سؤال این بود:
ــ شما چگونه مىتوانید مرا متقاعد کنید که صندلى جلوى شما نامرئى است؟
تقریباً یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخهاى خود را در برگه امتحانىشان بنویسند،
به غیر از یک دانشجوى تنبل
که تنها 10 ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد!
چند روز بعد که استاد نمرههاى دانشجویان را اعلام کرد،
آن دانشجوى تنبل بالاترین نمره کلاس را گرفته بود!!
او در جواب فقط نوشته بود :
«کدام صندلى؟!»
مسائل ساده را پیچیده نکنید!
یک قانونی هست که میگه:
تا قبل از اینکه پرواز کنی
هر چقدر خواستی بترس،
فکر کن، شک کن،
دو دل شو، پشیمون شو....
اما وقتی که پریدی اگه وسط راه
پشیمون شدی، بازی رو باختی....
چہ زیبا گفت
ڪورش...
هیچ عشقے وجود ندارد
حتے براے مرغ عشق
او نیز اگر در قفس نبود
بہ عشقش خیانت میڪرد
در دنیایے
ڪہ روح خودم
مرا ترڪ میڪند
انتظار از دیگران نباید داشت