eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.4هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
42 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
آهسته بردار گام هایت را بگذار دورشدنت دیر شود گاهی پشت سرت را نگاه کن اینجا دلی درهوایت جان می دهد وچشمی پشت رفتنت                           آب می‌ریزد
ببین در دست طوفان بادبادک‌ها نمی‌خندند درختان هم به سرسبزی پیچک‌ها نمی‌خندند بترس از خط لبخندی که این دزدان به رخ دارند در این بازار بی‌منظور قلک‌ها نمی‌خندند زمین بی‌ثمر دیگر نگهبانی نمی‌خواهد به این بی‌حاصلی آیا مترسک‌ها نمی‌خندند؟ اگر همدرد من باشی به احوالم نمی‌خندی که دلقک‌ها به روی سرخ دلقک‌ها نمی‌خندند به بخت خویش می‌خندم که باید شادمان باشم وگرنه از سر رغبت عروسک‌ها نمی‌خندند از این‌زندان به آن‌زندان‌، به‌این‌ترتیب معلوم‌است چرا در لحظه‌ی میلاد کودک‌ها نمی‌خندند
دلی پرکینه دارد یار با ما چو گل با دیگران ،چون خار با ما ندارد تازگی این بی وفایی که از پار است و از پیرار با ما
پیراهن تو بر تنِ این شعر گشاد است  در وصف تن ات شاعر ناکام زیاد است در حسرت فتح ات، قلمِ شاعر و نقاش  زیباییِ تو، کار به دست همه داده ست! شاید قلم فرشچیان معجزه ای کرد  «بازار هنر» چند صباحی ست کساد است جز خنده، سزاوار برای دهنت نیست  نقاشیِ رنگِ لبت این قدر که شاد است یک کار فقط روسری ات دارد و آن هم   بر هم زدن دائم آرامش باد است! من شاعرم و در پی مضمون جدیدم   هر کار کنی پشت سرت حرف زیاد است!
هنوز فاصلۀ ما هزار فرسنگ است هنوز هم که هنوز است، بین‌مان جنگ است نفس نفس زدن ما به هم گره خورده هنوز هم تپش قلب‌مان هم‌آهنگ است بدون دغدغۀ عشق، آسمان تیره؛ میان پنجره، خورشید تکۀ سنگ است کدام ثانیه میعادگاه دیدن توست قسم به لحظۀ دیدار، وقتمان تنگ است بدون نام تو من بی‌هویتم این‌جا شناسنامۀ جعلی برای من ننگ است در آستانۀ غربت، کجا؟ نمی‌دانم... برای من همه جا آسمان همین رنگ است
بی تو چشمِ به راه دارم من دلِ بی سرپناه دارم من تو بیا، تا تو را برای ابد روی چشمم نگاه دارم من کاشکی اندکی درنگ کنی غزلِ پا به ماه دارم من گیسوانِ سپید دارم من روزگارِ سیاه دارم من غصه ی ناتمام دارم من خنده ی گاه گاه دارم من نه به الطاف شیخ دل بستم نه امیدی به شاه دارم من تو همان قدر لطف داری باز هر چقدر اشتباه دارم من دوری از دست های تو تا کی؟ بس کن آخر؛ گناه دارم من!
تعبیر خواب‌های پریشانی‌ام، بیا دلتنگ بوسه‌ات شده پیشانی‌ام، بیا وقتی کنار بستر شعرم تو نیستی تنهاترین ترانه‌ی بارانی‌ام، بیا در پیچ‌و‌تاب ذهن گره‌خورده‌ام فقط مشغول فن خاطره‌درمانی‌ام، بیا حال‌و‌هوای دفترم از بغض پر شده در جست‌و‌جوی خنده‌ی پنهانی‌ام، بیا حرف از ترنج، دست، زلیخای دیگری از جان برید این دل قربانی‌ام، بیا تنها دلیل رقص قلم‌های بی رمق یک سطر مانده تا ته ویرانی‌ام، بیا
مثل نوری که گذر می‌کند از پنجره‌ها می‌شوم محو تماشای تو از منظره‌ها به دعاهای سپیدار  لب چشمه قسم به صدای عطش‌آلود شب زنجره‌ها، قدر یک لحظه دلم تاب ندارد بی‌تو دوره‌گردی شده‌ام همسفر شب‌پره‌ها نیستی، در دل مهتابی و آرامم باز سور و ساتی‌ست به پا بین غم و دلهره‌ها می‌دوم سمت هیاهوی نجیب گل سرخ می‌چکد بغض من از خستگی حنجره‌ها یاد چشم تو مرا زنده نگه داشته‌است کهنه کی می‌شود آن ناب‌ترین خاطره‌ها بر لب طاقچه‌ها جای تو گل کاشته‌ام‌ کاش می‌شد که بیایی به لب پنجره‌ها
آشفته دلان را هوس خواب نباشد شوری که به دریاست به مرداب نباشد هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد در پیش قدت کیست که از پا ننشیند یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست نرگس شود افسرده چو در آب نباشد گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
برای فتحِ منِ خسته، جنگ لازم نیست فقط بخند تو آری تفنگ لازم نیست! نیاز نیست به تزریق، کشتنِ ما را هوا هوای تو باشد، سُرنگ لازم نیست! به جز همین که تو در ساحلی، دگر چیزی برای خود‌کشیِ یک نهنگ لازم نیست! خرابه کردنِ یک شهر را، غمت بس بود مغول نخواهد و تیمورِ لنگ لازم نیست! دلِ گرفته‌ی ما را به قلب خود نسپار که در شکستنِ این شیشه سنگ لازم نیست! سیاه‌مویی و لب سُرخ، یک‌کدام بس است که میزبان تو که باشی، دو رنگ لازم نیست! من از نگاه بیفتم، تو می‌روی بالا در این مقایسه الاکلنگ لازم نیست! بهانه کرد که چون شاعرم، هوس‌بازم! بگو نخواستمت دیگر، انگ لازم نیست..! ‏
ای فصل غیر منتظر داستان من! معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید من ای چشم روشنت زیباترین ستاره‌ی هفت آسمان من ای در فصول مرثیه و سوگ باز هم شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من با من بمان و سایه‌ی مهر از سرم مگیر من زنده‌ام به مهر تو ای مهربان من! کی می‌رسد زمان عزیز یگانگی تا من از آن تو شوم و تو از آن من
دفتـر شعرم را که می گشایم مُشتی از تـو بیرون می ریزد هوا به تو آغشته می شود! و می ترسم که نکند یک شهـر عاشقت بشود آهای.. دردانـه ی برگ برگِ نوشته ها از تـو گفتن چه عالـمی دارد ...