🍃❤️
مــن #امشــــب یڪ شهــر را
بی خــواب میڪنـم
حتی ماه را بی خانه میڪنم
بـراے ڪَفتــن یـڪ
#دوسـتــت_دارم بـہ تـــو
من این شـــــب را صبح نمیڪنم!🍁💛🍂
#سعید_اردلان❣
〰 〰°❤️°〰 〰
💓 @nabzeeshgh 💓
تبادل وپیشنهاداتتون⤵️
@yadeshbekheyrkarbala
🍃❤️
#امشب
بہ خوابـم بيـا و جا بمـان ...
بڪَذار لحظاتى هر چند ڪوتاه
در ڪنار تو باشم ...
تـو آرامـش مـن هستى
آرزوے مـن هستی
خالق زيبايىهاے دنياے مـن هستی
شـب براے مـن و تـوست
مـن در اعمـاق شـب محتـاج دستـان تـو هستـم
تا تنهايى
در دل و جانـم لانہ نڪند
مـاه مـن..!
اندڪى مـرا نڪَاه ڪن
اندڪى مـرا تحمل ڪن
آخـرش همانند شـب ،
مـن هم تمـام مىشوم و از دنيايت میروم...
لطفا هميـن يڪ شـب
بہ خوابم بيـا و اندڪى جا بمـان ...🍁💛🍂
#محمد_مقيمی❣
〰 〰°❤️°〰 〰
💓 @nabzeeshgh 💓
تبادل وپیشنهاداتتون⤵️
@yadeshbekheyrkarbala
🍃❤️
#جـانـــــا
خوب ڪن حالِ #شبهــایم را
یڪ شب بخیــر خشڪ و خالی از تـو
می تواند ڪارے با من ڪند
ڪہ احســاس ڪنم #امشــب
خوشبخــت ترین آدمِ روے زمینم...!🍁💛🍂
#حمیدرضا_عبداللهی❣
#شبتـ_بخیـر_🌙✨
〰 〰°❤️°〰 〰
💓 @nabzeeshgh 💓
تبادل وپیشنهاداتتون⤵️
@yadeshbekheyrkarbala
🍃❤️
#جـانـــــا
خوب ڪن حالِ #شبهــایم را
یڪ شب بخیــر خشڪ و خالی از تـو
می تواند ڪارے با من ڪند
ڪہ احســاس ڪنم #امشــب
خوشبخــت ترین آدمِ روے زمینم...!🍁💛🍂
#حمیدرضا_عبداللهی❣
#شبتــــــبخیر
〰 〰°❤️°〰 〰
💓 @nabzeeshgh 💓
تبادل وپیشنهاداتتون⤵️
@yadeshbekheyrkarbala
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
#داستان_شب
🔴پسر جوان و دختر تنهـــا
جوانی #دخترکی زیبارا درحال گریه دید گفت چرا گریه میکنی؟ دختر گفت: من در #فلان روستا زندگی میکنم امروز در مدرسه تأخیر کردهام و سعی نمودم که در #موعد مقرر خود را به ترمینال برسانم امّا وقتی به اینجا رسیدم متوجه شدم که #رفقایم رفتهاند و من تنها ماندهام
جوان گفت #امشب به خانه من بیا. شبانگاه شیطان مرتباً جوان را وسوسه میکرد و به او #القاء میکرد که این #صید گرانبهایی است که در کنار تو آرمیده است. به #زیبایی و طراوت و شادابی او به این عروس رایگان نظر کن.
چه کسی میداند که تو با او #چکار میکنی؟ برو در کنار او بخواب. دختر نیز نمیتوانست #بخوابد زیرا با جوانی ناآشنا در اتاقی به سر میبرد و در حال #مبارزه و ترس و حیرت لحظات را سپری میکرد. خواب به چشم هیچ کدام فرو نرفت
#شیطان دست از سر جوان برنمیداشت پسرجوان از #جا برخاست و چراغی را روشن کرد کماکان شیطان اورا #ترغیب به تعدی به دختر جوان میکردجوان در حالی که چراغ را #روبروی خود گذاشته بود نفسش را مخاطب قرار داد و گفت: من #انگشتم را روی چراغ قرار خواهم داد. اگر بر آتش چراغ صبر کنی و #سوزش و درد آن را تحمل کنی به معصیت اقدام کن و گرنه از #خدای یکتا بترس و به آیندهات امیدوار باش انگشتش را روی چراغ گذاشت تا حدی که #بوی سوختن آن به مشام رسید و از درد شدید بر خود میپیچید و با خود میگفت: ای #دشمن خدا اگر تو بر آتش چراغ و این شعلهی ضعیف صبر نکنی پس چگونه #آتش سهمگین دوزخ را تحمل خواهیکرد؟
صبح فردا جوان دختر را خدمت پدر دختر برد و #سلامت تحویل داد
آنگاه پدرش به جوان نزدیک شد و بر او سلام کرد و از #او تشکر و قدردانی نمود.
مدتی بعد به #خواست خداوند ان پسر و دختر به نکاح هم درامدند
📚روایات و داستانهای کهن وقرانی
شهرام شیدایی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🌹 @abalfazleeaam
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #چهل_وپنج بهانه خوبی بود تا عج
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #چهل_وشش
که دوباره دستور داد
_برو صورتت رو بشور تا من 🔥ابوجعده👹 رو بپزم!
من میان اتاق ماندم..
و او رفت تا شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد
_امروز که رفتی تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی ها رو به نجاست بکشم! آخه #امشب وفات #جعفربن_محمدِ و رافضیها تو #حرم #مراسم دارن!
سالها بود...
نامی از 💚ائمه شیعه💚 بر زبانم جاری نشده..
و #دست_خودم_نبود که وقتی نام امام صادق(ع)😱😰💚 را از زبان این #وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت...
انگار هنوز #زینب_مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد..
که پایم برای #بی_حرمت_کردن حرم لرزید..😰😱
و باید از 🔥جهنم ابوجعده🔥 فرار میکردم..
که ناچار از اتاق خارج شدم...
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد..
و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند...
با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه #فرصت فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد...
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَه لَه میزد جانم را به گلویم رسانده..😰😰😰😰
و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، 💚گنبد حرم💚 مثل ماه پیدا شد..
و نفهمیدم با دلم چه کرد..😍😭
که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.😭😭
بسمه خیال میکرد..
هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی
کرده که مدام از #اجرجهاد میگفت...
و دیگر به نزدیکی
حرم رسیده بودیم..
که با کلامش جانم را گرفت
_میخوام
امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم
تو و هر کاری گفتم انجام میدی!😈
گنبد روشن حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید😍💚😭
و از زیر روبنده...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh