چشمهایت را سرودم آسمانی خلق شد!
آفتابی ؛؛ماهتابی؛؛ کهکشانی خلق شد!
بیت بیت ؛؛ابروانت یاس بود و نسترن
زیر ابروی قشنگت، بوستانی خلق شد!
شاخه ی ذوقِ مرا لبریزکرد از گونه ات
سیب سرخی؛؛؛؛ آدمی.... اصلاً جهانی خلق شد!
ذوب شد درآتشِ چشمت تمامِ هستی ام
دربهشتم ؛؛دوزخی آتشفشانی خلق شد!
آستینت را تکان دادی پریشان موی من
برسرِ تنهاییِ من سایبانی خلق شد!
بافه بافه گیسوانت رفت درآغوشِ باد
شهرپر شد ازهیاهو کاروانی خلق شد!
حبس شد در نقطه ی کنجِ لبت خورشید و بعد
کشف شد خالِ لبانت ...داستانی خلق شد!
لهجه ی شیرین تو تدریس شد در عاشقی
عشق شاعر شد و دستور زبانی خلق شد!
دسته ی خود را نبریدند چاقو های کُند!
توی زنجانِ زبانِ تو، دهانی خلق شد!
از کمانِ حادثه، تیری به تیهویی نشست
گریه در زهدانِ زردِ زندگانی خلق شد!
میچکید از زخمِ بالش چکه چکه زندگی
لابلای گیسوانت؛؛؛؛ آشیانی خلق شد!
#اکرم_نورانی
#عضوکانال
گل به تن کرده ایی و لهجه ی بلبل داری
توی باغ دهنت سوسن وسنبل داری
شکر از نای تو دارد صفت شیرینی
در هوای نفست رایحه ی مُل داری
بر دو ابروی فریبای به هم پیوسته
عاشقان را به صراط الغزلت پُل داری
رحمت منتشری...جاذبه ی مانایی
تو به مضمون بقا مُهرِتکامل دا ری
قدکشیدی ولب عرش اقامت کردی
قبله ایی روبه خدا شوقِ تمایل داری
باغ رضوان شده این شعر و تو در هر بیتش
دست هر قافیه یک شاخه گِلایُل داری
#اکرم_نورانی
#عضوکانال
مرا دردی به جان آمد که ؛ پنهانی نمی ماند
میان استخوان ؛ زخمِ گرانجانی نمی ماند
صبوری می کنم بر دل فراق سینه سوزت را
تو را می بارم از چشمی که بارانی نمی ماند
چه اصراری به ماندن ها که باید رفت از تن ها
به تن مرغ نفس جانا تو میدانی نمی ماند
به نیشابور چشم من اگرچه گوهرِ نابی
ولی خاتم به انگشت سلیمانی نمی ماند
به روی شانه می ریزی چنین بخت سیاهم را
و می دانم که می دانی پریشانی نمی ماند
مرا پرپر مکن ای گل که عمر عیش کوتاه است
به خاک این جهان جانا گلستانی نمی ماند
عزیز مصر می بیند به کابوسی که تعبیرش
کمی و کاستی ها در فراوانی نمی ماند
صبوری کن به موجِ غم که بار قطره ای
حتی
بهروی دوشِ این دریای طوفانی نمی ماند
#اکرم_نورانی
#عضوکانال