#رنگ‌پریدگی صدایش نزدیک می‌شود. +ریحانه... بخدا نمی خواستم ناراحتت کنم. من فقط به خاطر ِ تو اومدم.... بی‌اختیار لبخندم با اشک‌های ماسیده در چشمم مخلوط می‌شود. محمدجواد با بغض هم آوا می شود: خیلی بد دارید باهام تا می کنید... من که حرف ِ بدی نزدم! من فقط بهتون گفتم: دوستون دارم. فک نمی کنم جرم ِ بزرگی محسوب بشه! چندبار عاشقی اش را برایم تکرار می کند؟ خسته شدم ! چرا نمی فهمد که "نمیخواهمش" چقدر راحت احساساتش را به زبان می آورد؛ سرم درد می کند از حملات ِ دوستت دارم هایش... نمی توانم بگویم: برو... نباش...نیا... نمیخواهم ببینمت... محمدجواد از پشت ِ در ناله می زند : چرا نمی زاری باهات حرف بزنم؟ جوابش را محکم و پر قدرت می دهم: داداش جواد! نزارید ذهنم نسبت بهتون خراب شهـ ـ ـ ـ شما هم مثه بقیه داداشام می مونید و تا آخر ِ عمر می خوام برادر حسابتون کنم.. +ریحانه...ولی...من...دوست...دارم...! ادامہ دارد . . . نگارنده: #سین‌میم ادامه👇🤭 https://eitaa.com/joinchat/1005584466C7513e071e8