💓نبض عشق💓
#مجردان_بدانند موضوع: #خواستگاری و مسایل مربوطه #قسمت_پنجم #سوالات_خواستگاری ۱۴_ دختر خانوم از
#مجردان_بدانند
موضوع:
#خواستگاری و مسایل مربوطه
#قسمت_ششم
#سوالات_خواستگاری
۲۰_#شرایط و خواسته های طرفین:مثلا دخترمیگه من میخوام حتمادرسم رو ادامه بدم و اینکه حتما کارکنم،پسر میگه من #میخام خانومم خانه دار باشه و...
۲۱_#خانواده درجه اول(معرفی انها):رفتارها،عادت ها،خلق و خو، شرایطشون.مثلا ماتو #خانواده درجه اولمون طلاق داریم،یامادربزرگ مابامازندگی میکنه و#عادت داره تو همه چیز دخالت کنه.
گاهی وقتها یکی از#طرفین نامزد داشته و طلاق گرفته،یا یکی از ژرفین در بدنش سوختگی یا نقصی داره،این مسایل در #جلسه دوم خاستگاری بیان میشه،دخترو پسر این #نواقص رو بهم بگن و ازقبل به خانوادشون بگن که در جلسه دوم ،حتما اونهاهم درجمع #خودشون این رو بگن بهم دیگه،یامثلا من بیماری دارم داره درمان میشه،اما اگه #سرطان دارم و مدت کمی زندم ،این رو باید #جلسه اول گفت،اگه نامزد داشتم و جداشدم جلسه دوم باید گفت،اما اگه ازدواج گردم و طلاق گرفتم رو جلسه اول بگین،اگه #پسر زندانی کشیده حتی اگه مقصرنبوده باشه،اینو باید جلسه اول گفت.
۲۲_خانواده پسر میگن که ما #کارپسرمون حله،خب چجوری حله،باید توضیح بخوایم ازشون،حالا اومد و ازدواج کردن و اقاهنوز کارنداره،حالا چیکار میخواین کنین؟پس عمل به وعده مهمه.
پست بعدی که پست اخر سوالات خاستگاری هست رو،اختیار میدیم به نکات کلیدی در مورد سوالات خاستگاری
پس باماهمراه باشید😊❤
#ادامه_دارد ...
نوشته: #س_ر
💓 @nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #پنجاه_ویک صدای ابوجعده نبود و
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #پنجاه_ودو
گوشه ماشین در خودم فرو رفتم..
و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه🤭😭😖 میکردم...
مرد جوانی پشت فرمان بود،..
در سکوت خیابان های تاریک داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به
تنم میچسبید..
که لحن 🌸مصطفی🌸 به دلم نشست
_برای زیارت اومده بودید حرم؟
صدایش به اقتدار آن شب نبود،..
انگار درماندگی ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم میلرزید
_میخواید بریم بیمارستان؟
ماه ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده😭 و #عادت کرده بودم دردهایم را #پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد
_نه...
به سمتم #برنمیگشت..
و از همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که ناله اش در گوشم مانده و او به رخم #نمیکشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد..😣😓😓
و باز برایم بیقراری میکرد
_خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟
خبر نداشت..
شش ماه در این شهر #زندانی و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم..
و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از 🔥دیوانگی سعد 🔥آمده که زیرلب پرسید
_همسرتون خبر داره اینجایید؟
در سکوتی سنگین به #شیشه_مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود..
و من دلواپس #شیعیان_حرم بودم که به جای جواب، #معصومانه پرسیدم
_تو حرم کسی کشته شد؟
سری به نشانه منفی تکان داد..
و به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت
_الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟
شش ماه پیش..
سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم..😣😓😢
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
#پندانه
بیانات حضرت مـ🌙ـاه
🔺اگر از #تشریفات مربوط به ازدواج، اجتناب شود...
🌺مسألهى #احساسات جنسى در میان جوانان یک دغدغه است که تشکیل #زودهنگام خانواده، مىتواند این دغدغه را برطرف کند.
🌺من دربارهى ازدواج جوانان اعتقادم این است که اگر از تشریفات و #زیادهرویهاى مربوط به ازدواج - که متأسفانه امروز در میان مردم ما به آن #دامن زده مىشود - اجتناب شود، جوانان مىتوانند در هنگام #نیاز جوانى خود ازدواج کنند.
🌺سن جوانى، سنى است که براى تشکیل خانواده بسیار مناسب است. متأسفانه #تقلید کورکورانه از فرهنگ غربى، از دوران گذشته بعضا این #عادت غلط را در میان خانوادههاى ایرانى به وجود آورده است که فکر مىکنند باید #سن ازدواج به تأخیر بیفتد و #دیرهنگام ازدواج کنند؛ در حالى که در #اسلام اینطور نیست.
#پدرانه
#قبل_از_ازدواج
#سبک_زندگی_وخانواده
#ازدواج
#فرهنگی_سمیه
💜
💙
💚
💛
🧡
❤️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
@NABZESHGH
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست_ویک مصطفی با هر دو دست
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_ودو
تمام در و پنجره های دفتر را به رگبار بسته بودند...
مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند.. و صحنه ای دید که لبهایش سفید شد،..
به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد
_اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟😨
من نمیدانستم...
اما ظاهراً این کار در جنگ شهری دمشق #عادت تروریست ها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند
👤_میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!😰
و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی گری ناگهانیشان را تحلیل کرد
👤_هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم رهبری ایران میبینن! دستشون به حضرت آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!🙁😥
سرسام مسلسل ها لحظه ای قطع نمیشد،...
میترسیدم به دفتر حمله کنند..
و #تنهازن_جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.😰😢
چشمان ابوالفضل🕊 به پای حال خرابم آتش گرفته...
و گونه های مصطفی🌸 از غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید...
از صحبت های درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خوانده اند...
که یکی شان با تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد
_ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم مقاومت کنیم!😑😥
مرد میانسالی 👤از کارمندان دفتر، گوشی📞 را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد
_یا اینجا همه مون رو سر میبرن یا اسیر میکنن! یه کاری کنید!😰😡
دستم در دست مادر مصطفی لرزید...😱😰😭و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد..😰😭
و حال مصطفی را به هم ریخت که...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
💜
💙
💚
💛
🧡
❤️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
@NABZESHGH