#ارسالی_ازکاربران
من و همسرم عروسی نگرفتیم
من لباس عروس پوشیدم آرایشگرم اومد خونه با تمام وسایل ضدعفونی و با دو نفر عکاس و فیلم بردار که با خودم و همسرم چهار نفر بودیم بازم ما ماسک و دستکش با خودمون بردیم فیلم و عکس گرفتیم و در نهایت پدر و مادرا و خواهر و برادرامون اومدن دم خونه ما گوسفند برامون کشتن که تعدادمون ۲۰ نفر بود دو خانواده با هم
ما همه کارامون رو کردیم اما عروسیمون بجای ۵۰۰ نفر با ۲۰ نفر برگزار شد و به نظرم خیلی خوب بود چون نه جمعمون خیلی زیاد بود،نه آرزوی لباس عروس پوشیدن رو به حسرت نزاشتم،هم الان ۳ ماه گذشته که ما سر خونه و زندگیمون هستیم و کسی از نحوه برگزاری مراسم ما کرونایی نشده و در اخر اینکه فقط و فقط فیلم و عکسه که برای عروس و داماد میمونه باقیش رو باید دو نفر برای زندگیشون هزینه کنن
#بافرهنگ_باشیم
#ویروس_کرونا
#سبک_جدیدتعاملات_وارتباطات
#فرهنگی_سمیه
💜
💙
💚
💛
🧡
❤️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
@NABZESHGH
#پندانه
بیانات حضرت مـ🌙ـاه
🔺اگر از #تشریفات مربوط به ازدواج، اجتناب شود...
🌺مسألهى #احساسات جنسى در میان جوانان یک دغدغه است که تشکیل #زودهنگام خانواده، مىتواند این دغدغه را برطرف کند.
🌺من دربارهى ازدواج جوانان اعتقادم این است که اگر از تشریفات و #زیادهرویهاى مربوط به ازدواج - که متأسفانه امروز در میان مردم ما به آن #دامن زده مىشود - اجتناب شود، جوانان مىتوانند در هنگام #نیاز جوانى خود ازدواج کنند.
🌺سن جوانى، سنى است که براى تشکیل خانواده بسیار مناسب است. متأسفانه #تقلید کورکورانه از فرهنگ غربى، از دوران گذشته بعضا این #عادت غلط را در میان خانوادههاى ایرانى به وجود آورده است که فکر مىکنند باید #سن ازدواج به تأخیر بیفتد و #دیرهنگام ازدواج کنند؛ در حالى که در #اسلام اینطور نیست.
#پدرانه
#قبل_از_ازدواج
#سبک_زندگی_وخانواده
#ازدواج
#فرهنگی_سمیه
💜
💙
💚
💛
🧡
❤️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
@NABZESHGH
#بخت_گشایی
👌 پیدا کردن همسر مناسب🙎♂🙎♀
#عکس_باز_شود
💜
💙
💚
💛
🧡
❤️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
@NABZESHGH
#عروسی_کرونایی
#ایده
این یک ایده برای اون روشنفکرایی که عروسی رو به تاخیر میندازن و یا اینطوری دیگران رو آگاه میکنن رفتن خانه خودشون سلامتی خودتون وافراد جامعه مهم ترین چیزه🙏خوشبخت باشید
#ادامه_دارد....
#ویروس_کرونا
#تغییرسبک_زندگی
#فرهنگی_سمیه
💜
💙
💚
💛
🧡
❤️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
@NABZESHGH
بامن👩
توچه کردي
پسر👱مومن
این شهر🏙
هرروز🌞
به راه تو👱
شوم غرق تماشـــا😍😍
#هر_کسي_يک_دلبر_جانانه_دارد_من_تو_را😊
#من_تورا_دوست😍
💜
💙
💚
💛
🧡
❤️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
@NABZESHGH
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدونه همین اندازه نفسم یاری کر
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوده
رو به من و به هوای حضرت سکینه(س) عاشقانه زمزمه کرد
_یک ساله با بچه ها از #حرم #دفاع میکنیم، تو این یکسال هیچی ازشون
نخواستم...
از شدت تپش قلب، قفسه سینه اش میلرزید و صدایش از سدّ بغض رد میشد
_وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمی رسید، نمیدونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم 😭"سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان میخوام. این دختر دست من #امانته، #منِ_سُنی #ضمانت این دختر #شیعه رو کردم! #آبروم رو جلو شیعه هاتون بخر!😞😢
و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد،.. 😭
خجالت میکشید اشکهایش را ببینم که کامل به سمت حرم چرخید و همچنان با اشک هایش با حضرت درددل میکرد...
شاید حالا از مصیبت سیدحسن میگفت که دوباره ناله اش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش میبارید...😭😞
نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه میفهمیدم #اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، #کرامت_حضرت_سکینه(س)💚😢 بوده است،..
اما نام ابوجعده🔥😥 را از زبانشان شنیده و دیگر میدانستم عکس مرا😧 هم دارند که آهسته شروع کردم
_اونا از رو یه عکس منو شناختن!😥😨
و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند.. که به سمتم چرخید وسراسیمه
پرسید
_چه عکسی؟
وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد..
و نمیدانستم این عکس همان #راز بین مصطفی و ابوالفضل است... 😑
که به سرعت از جا بلند شد،..
موبایلش📱 را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم،
اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود😥 که بلافاصله...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
💜
💙
💚
💛
🧡
❤️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
@NABZESHGH
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوده رو به من و به هوای حضرت
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدویازده
که بلافاصله به من زنگ زد...
به گلویم التماس میکردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمی ام در گوشش نپیچد😭🤐 و او برایم جان به لب شده بود..
که اکثر محله های شهر به دست تکفیری ها افتاده بود، راه ورود و خروج داریا بسته شده..😑😧و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود...
مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود..
و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان نگران او میدیدم.😥
هنوز نمیدانستم...
چه عکسی در موبایل آن تکفیری📱 بوده و آنها به خوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد
_زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید 💚زینبیه💚پیش خودم! من نذاشتم بری تهران، مجبور شدم 6 ماه تو داریا قایمت کنم،😥ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد!امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت داریا.
و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت..
که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید.. و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه صحن، روی زمین دراز کشیده.. و از درد و ترس خوابش نمیبرد.😥😣😣
رگبار گلوله همچنان شنیده میشد...
و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود😥😑
که اگر میشد..
صحن این حرم قتلگاه خانواده هایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و #پناهنده حضرت سکینه (س) شده بودند...😶😥
آب و غذای زیادی در کار نبود..
و از نیمه های شب، زمزمه #کم_آبی در حرم بلند شد...😥😢
نزدیک سحر🌃 صدای تیراندازی کمتر شده بود،..
تکیه به دیوار حرم،...
تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
💜
💙
💚
💛
🧡
❤️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
@NABZESHGH