eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.4هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
42 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
با کدام آبرویی روزشمارش باشیم عصرها منتظر صبح بهارش باشیم کاروانِ سحرش بهر همه جا دارد تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم سال‌ها منتظر سیصد و اندی مردست آن‌قَدَر مرد نبودیم که یارش باشیم گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم سالها در پی کار دل ما راه افتاد یادمان رفت ولی درپی کارش باشیم ما چرا؟! خوب‌ترین‌ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم
گاهی فقط یک ابر می‌فهمد هوایم را یک روح سرگردانْ سرای ناکجایم را یک باغبان در خشک‌سالی‌های پی‌درپی یک گوشِ کر، فریادهای بی‌صدایم را دردم شبیه دردهای پیش از اینم نیست گم‌کرده‌ام انگار در قلبم خدایم را می‌ترسم از تصویر آیینه که در چشمش دیوانه‌ای دیگر بگیرد باز جایم را مثل خوره این زخم‌ها بر روحم افتاده در هم تنیده تارِ رخوت انزوایم را من گرم رؤیای خودم بودم نمی‌دیدم کابوس‌های منتظر در خواب‌هایم را لرزان قدم برداشتن رسم رسيدن نیست ای‌ عشق! محکم‌تر زمین بگذار پایم را
از خودم خالی ام و از تو پُرم باور کن از تو و خاطره ات خون جگرم باور کن به هوای تو شدم شعله کش ثانیه ها شمع ته مانده ی وقت سحرم باور کن چشم می بندم و هر لحظه تو را می بینم چه کنم آینه ای در نظرم باور کن بی تو هر ثانیه یک عمر شد و بعد تو من در پی عقربه ها در سفرم باور کن تو نمی فهمی از آوار فروریخته و زلزله در پس چشمان ترم باور کن کم بگو از دل من شعر نگو قصّه نخوان از تو گفتن شده تنها هنرم باور کن چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش تو کجایی که در آمد پدرم باور کن
خدا این بار می‌خواهد سپاهش خار و خس باشد برای خواری دشمن همین بایست بس باشد خدا اهل ستم را بر زمین گرم خواهد زد و شاید از زمین گرم منظورش طبس باشد طبس را شهر بی‌دیوار می‌پنداشتید اما گمان هرگز نمی‌بردید مانند قفس باشد طبس با خاکریز جبهه یکسان است تا وقتی که ما را دشمنی همچون شما در پیش و پس باشد غم این خاک بالین شما را سخت می‌گیرد غمش حتی اگر اندازۀ بال مگس باشد.. برای جبهه دلتنگیم و می‌جنگیم و می‌جنگیم و می‌جنگیم و می‌جنگیم تا وقتی نفس باشد
لبریز دردم آمدم دارو بگیرم مُهر اجابت از دَمِ یاهو بگیرم ای کاش از دست تلاطم های دنیا در ساحل امن شما پهلو بگیرم از دور هر شب زائر شش گوشه هستم این بار باید اذنِ رو در رو بگیرم با خیل غم‌ها الفتی دیرینه دارم اما نشد تا با فراقت خو بگیرم دلتنگ ایوان نجف هستم همیشه تا حاجت یک عمر را از او بگیرم بستم دخیل قلب خود را بر ضریحش شاید برات از ضامن آهو بگیرم
بهار آمده اما هوا هوای تو نیست مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست به شوق شال و کلاه تو برف می آمد و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست نسیم با هوس رخت های روی طناب به رقص آمده و دامن رهای تو نیست کنار این همه مهمان چقدر تنهایم میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست به شیشه می خورد انگشت های باران،آه شبیه در زدن تو،ولی صدای تو نیست تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد غمی ست باران،وقتی هوا هوای تو نیست  
از زندگی، از این همه تکرار خسته‌ام از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام دلگیرم از ستاره و آزرده‌ام زِ ماه امشب دگر زِ هر که و هر کار خسته‌ام دل خسته سوی خانه تن خسته می‌کشم آخ ... کزین حصار دل آزار خسته‌ام بیزارم از خموشی تقویم روی میز وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته‌ام از او که گفت یار تو هستم ولی نبود... از خود که بی‌شکیبم و بی‌یار خسته‌ام تنها و دل گرفته و بیزار و بی‌امید... از حال من مپرس که بسیار خسته‌ام
عاشقت شدم و خنده‌ی کودکان جهان دلنشین‌تر طعمِ نان شیرین‌تر و بارشِ برف زیباتر شد...
با اینکه به جز یاد تو در دل هوسی نیست سرخورده‌تر از من به خدا هیچ‌کسی نیست تا آمدم از معجزه عشق بگویم گفتند به جز مرگ که فریادرسی نیست ای غم تو کجایی که در این شهر به جز تو با هیچ‌کسی حوصله هم‌نفسی نیست امروز که در دام تو افتاده‌ام، ای عشق! گفتی که در این باغ پر از گل قفسی نیست قانون من ای عشق! همان بود که گفتم: در بند کسی باش که در بند کسی نیست
از من گرفتی خلوت بکر جهانت را می خواستم مهتاب باشم آسمانت را می شد اگر می خواستی مانند تن پوشی دور تن ام محکم بپیچی بازوانت را هم دوست دارم غرق عشقی آتشین باشی هم تشنه ام نفرین کنم همبسترانت را تنها شرابت را بنوش و دلربایی کن بی من ننوش اما تو جام شوکرانت را بوسیدن تو آرزویی غیر ممکن نیست من می رسانم بر لبم یک روز جانت را
نمی گیرد به جز چشم تو محبوبی نگاهم را مجزّا کرده ای با چشمت از بیراهه راهم را در این سرداب تنهایی،کُمِیتم بی تو می لنگد بکن با جلوه ای روشن فضای خانقاهم را نمی خواهم ببینم لحظه ای حال پریشانت نمی خواهم برنجاند نگاهی قرص ماهم را تو صبح صادقی برشام یلدای من عاشق منور کن به نور مقدمت شام سیاهم را   خطا کردم به درگاه خدا و از تو می خواهم وساطت کن که محض خاطرت بخشد گناهم را من این را خوب میدانم که قلبی مهربان داری  کمی فرصت دهی جبران نمایم اشتباهم را به خلوتها همیشه از خدای خویش می خواهم نگیرد از من آواره این تنها پناهم را شکفته خرمنی از گل اسیر دامنت داری  معطر کن به آن گلشن نسیم صبحگاهم را