eitaa logo
🌹175نفر🌹
3.4هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
10.5هزار ویدیو
53 فایل
شهیدان شفاعت یاد شهدای غواص دست بسته ارتباط با مدیر کانال : https://eitaa.com/Hami175
مشاهده در ایتا
دانلود
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 | تیرماه سال 66 عملیات نصر5 در ارتفاعات اطراف سردشت رزمندگان هنگام تناول غذا در بخشی از فیلم، تعدادی از رزمندگان در حال قرائت دعای ویژه سفره هستند ولی با همراهی نکردن بقیه و شوخی تعدادی، خواندن این دعا ناتمام می‌ماند. در انتهای فیلم نیز دو نفر از رزمندگان قصد دارند رسم «شکستن جناغ» را انجام دهند که معمولاً در زمان خوردن مرغ، متداول بود.😊 یادی از شهدای غواص دست بسته کانال🌹175نفر🌹 @nafar175 خانواده بستگان دوستان گروه ها را دعوت کنید دراین کانال شهدایی
😊خاطرات 🌴 روز بود. ▫️روحانی شوخ طبعی به گردان ما آمد. در چادر نمازخانه که پشت پادگان کرخه بود، جشنی برپا شد و پس از پذیرایی از نیروها با شربت و شیرینی، حاج آقا در گوشه ای نشست و مرتب بچه ها می آمدند و او هم برایشان می خواند. شب، بعد از نماز مغرب و عشاء، طلبه طناز !! رو به بچه ها کرد و گفت: نمی دانم واقعاً اینجا چه خبره ؟!! ما از صبح نشستم اینجا، هر کی دست یه نفر رو گرفته میاد میگه حاج آقا اینو برام صیغه کن 😢😂 .... و شلیک😂😂😂 خنده بچه ها بود که به هوا بلند می شد! دوران یادی از شهدای غواص دست بسته کانال🌹175نفر🌹 @nafar175
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢بخدا اون بچه ها نه فراری بودن از خونه و خانواده ، نه افسردگی داشتن ، نه خشن بود ، نه عشق مردن و رفتن داشتن ، نه همش تو فاز اشک و گریه و آه و ناله بودن‌.‌‌ نهههههههههه !!!! اشتباه نکن! اون بچه هاااا خودِ خودِ عشققققق بودن .😊 . یادی از شهدای غواص دست بسته کانال🌹175نفر🌹 @nafar175
🤣 🌱 گفتم:"احمد! گلوله که خورد کنارت، چی شد؟" گفت:" یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم و بعد دیگه چیزی نفهمیدم". گفتم:" خب! گفت:" نمیدونم چه قدر گذشت که آروم چشمامو باز کردم؛ چشمام، تار می دید.فقط دیدم چند تا حوری دور و برم قدم می زنند.😅 یادم اومد که جبهه بوده ام و حالا شهید شده ام. خوشحال شدم. می خواستم به حوری ها بگم بیایید کنارم؛ اما صدام در نمی اومد. تو دلم گفتم: خب، الحمدالله که ما هم شهید شدیم و یه دسته حوری نصیبمون شد!! می خواستم چشمامو بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم؛ اما نمی شد. داشتم به شهید شدنم فکر می کردم که یکی از حوری ها اومد بالا سرم. خوشحال شدم. گفتم: حالا دستشو می گیرم و می گم حوری عزیزم! چرا خبری از ما نمی گیری؟! خدای ناکرده ما هم شهید شدیم!. بعد گفتم:"نه! اول می پرسم: تو بهشت که نباید بدن آدم درد کنه و بسوزه؛ پس چرا بدن من اینقدر درد می کنه؟! داشتم فکر می کردم که یه دفعه چیز تیزی رو فرو کرد تو بدنم.😅 صدام دراومد و جیغم همه جا رو پر کرد. چشمامو کاملا باز کردم دیدم پرستاره؟ خنده ام گرفت. گفت:" چرا می خندی؟".😁 دوباره خندیدم و گفتم:" چیزی نیست و بعد کمی نگاش کردم و تو دلم گفتم: خوبه که این حوری نیست ... ؟!😂😂 دوران جنگ تحمیلی یادی از شهدای غواص دست بسته کانال🌹175نفر🌹 @nafar175 آدرس را نشردهید