👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘ داستان #دختری_باچشمان_آبی💫💞 قسمت 7

دختری با چشمان آبی..... قسمت هفتم.... زن عمو از سالم بودن بچه خیلی خوشحال شد و گفت زینب جان دیگه فکرهای بد نکنی مواظب خودت باش من دوباره شب بهت سر میزنم مهربونی زن عمو منو یاد مادرم انداخت .خیلی وقت بود سرخاکش نرفته بودم ولی بچه ها تنها بودند نمیشد برم😔 به سعید زنگ زدم امروزم مغازه نرفته بود ... آخرش ورشکست میکنه با این یکی درمیون کار کردن ولی چاره ای هم نداشت مادرش بیمار بود و سعید هم تنها پسرخانواده☹ به خواهر شمالیم زنگ زدم مثل همیشه مهمون داشت و نمیشد صحبت کنه خواهر پایتخت نشینمم اینقدر گرفتار مراقبت از پدرشوهر و مادرشوهر که بعید میدونم بتونه برای چهلم مادر بیاد چه برسه جواب تلفن منو بده🙄 ناگزیر برای دوری از تنهایی به ستاره زنگ زدم باهام سرسنگین بود.... گفت اومدم آرایشگاه اگر کار واجب داری بگو والا بعدا زنگ بزن اومدم خونه ولی نرفتم خونه خودمون رفتم واحد پایینی ، خونه مامانم😭😭 نزدیک چهل روز از فوت مامانم گذشته بود و من هنوز به پذیرش نرسیده بودم دوری از مادرم برام خیلی سخت بود😔 داداش خارج نشینمم پیام داده بود برای چهلم هم نمیتونم بیام ☹ لعنت به این زندگی بی وفا😔 داشتم لباسهای مامانم رو بو میکشیدم که زنگ خونه رو زدن زن عمو بود بنده خدا اومده بود باز سربزنه بهمون🌸 زینب جان طفلی پریسا و رضا رو تنها گذاشتی اومدی اینجا چیکار؟ اینقدر خودتو عذاب نده دخترم الان دیگه شما مامان سه تا بچه هستی مسئولیتت بیشتر شده درسته دوری از مادر سخته ولی به خدا بچه هات گناه دارن بهت احتیاج دارن مگه خودت توی این سن دوست نداشتی سرت رو آغوش مادرت باشه؟ پس چرا خودتو از بچه هات دریغ میکنی؟ اون بنده خدا رفته به زنده ها برس پاشو بریم کمکت کنم یه شام بذار برای شوهرت بنده خدا چندشبه یه غذای مناسب نخورده نمیخوای بری از مادرشوهرت خبر بگیری؟ درسته چیزی نمیگن ولی از عروس شون توقع دارن... بنده خدا زن عموم راست میگفت من از بچه و شوهر و ...همه غافل شدم زینب تو اینقدر خودخواه نبودی؟؟؟ مراسم چهلمی رو بدون خواهر و برادرم گرفتیم.فقط خواهر شمالیم اومد سعید هم نتونست بیاد مامانش دوباره بستری شده بود به خاطر شیمی درمانی سیستم دفاعی بدنش ضعیف شده بود و بدنش عفونت کرده بود😔 رفتم دیدنش تو بیمارستان خیلی حالش خوب نبود دستامو توی دستای سردش گرفت و گفت من خوشحالم پسرم همسر مهربونی مثل تو داره😭 مواظب پسرم و بچه هاش باش سعید بهش موضوع بچه سوم رو نگفته بود من بهش گفتم خیییلی خوشحال شد ازش عذرخواهی کردم که تو این مدت بهش سرنزدم بنده خدا خیییلی زن مهربون و باگذشتیه گفت میدونستم که دلیلی داره نمیای حالا که فهمیدم خوشحال ترم🥰🥰 دوست ندارم ناراحت تون کنم ولی این آخرین دیدار ما بود😭😭 دقیقا یک هفته بعد چهلم مادرم ، مادر همسرم رو از دست دادیم🥺😩 ⏳⏳⏳⏳⏳⏳⌛⌛⌛⌛⌛ طفلی سعید بجای اینکه من هواشو داشته باشم و دلداریش بدم اون به من دلداری میداد. تحمل داغ روی داغ خیلی سخت بود به توصیه یکی از دوستان چند جلسه مشاوره روانشناسی رفتم🙄 به نظرم بد نبود ولی باید به روانپزشک ارجاع میشدم برای مصرف دارو گفتند یه علامتهایی از افسردگی داری از ترس اینکه مجبور نشم دارو بخورم دیگه پیش روانپزشک نرفتم😔 خواهرم توصیه کرد یه سفر برم پیشش تو شمال، یه آب و هوایی عوض کنم به خاطر کارهای عقب مونده ام نمیتونستم برم . همینجوری هم غیبت های مکرر من تو محل کار صدای همه رو درآورده بود.... مجبور شدم تقاضای مرخصی بدون حقوق کنم ☹ نرفتن سرکار افسردگی من رو تشدید کرد.... حالا دیگه بچه ام چهار ماهه بود... خوشبختانه سونوگرافی ها و آزمایشات نشون دادند که روند رشد جنین روند طبیعی داره و اون لخته هم جذب شده بود... ولی حال روحی من چندان تعریفی نداشت.... هنوز با بچه داخل شکمم نتونسته بودم کنار بیام... احساس میکردم اون بچه قدم خوبی نداره اون از اولش که مادرم از دست رفت.... بعدم که مادرشوهرم بیماری گرفت و خیلی سریع مارو ترک کرد😭😭 توی همین فکرها بودم که زنگ در و زدند، زن عمو با عمو و دوتا نوه هاش و این بار دختر عمو که گفتم تو کارهای اجتماعی فعاله اومدند خونمون😨 چه خبرشده بود خونه ما🤸‍♀️🤹‍♂️🤾‍♂️👬👨‍👧‍👦🤼‍♂️🏋️‍♀️⛹️‍♀️🏌🏿‍♀️🧗🏿‍♀️ بچه هاش پرانرژی و وقتی اینجوری میومدن خونه ما بچه های من خیلی بهشون خوش میگذشت... داشتم باهاشون صحبت میکردم که.... این داستان ادامه دارد..... ⏳مرکز مردمی نفس⌛ https://eitaa.com/nafas110530

🌱 عیدتون مبارک🌺🌺🌺 🌱

😍خنده کن تا جای خون در من عسل جاری کنی😍 #قندونبات 💫حدود دو دقیقه، بی‌امان بخند💫 👌🏻داروی ضد افسردگی😍 🍃🌸••●••🌸🍃 ☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘ https://eitaa.com/nafas110530 ✨

🔻 نسبت حمایت از جنین با امام عصر (عج) چیست؟ ▫️ به مناسبت میلاد قلب عالم امکان حضرت ولی عصر (عج) ▫️ چه نسبتی بین «حمایت از جان جنین» و «مهدوی شدن» می تواند وجود داشته باشد؟ 🔹 خب یکی از این نسبت ها، منجی شدن است. امام منجی است و ما هم زیباست که نجات بخش باشیم. از برخی حامیان جنین، این مضمون را شنیده ایم و استفاده کرده ایم. 🔹 اما به شباهت دیگری هم می توانیم فکر کنیم و آن هم اینکه قتل جنین، ظلم است. مثل کودک کشی، مثل ویران کردن خانه مردم. 🔹 کسی که حرمت جان انسان ها را نگه می دارد، رنگ و بوی الهی دارد. ▪️ ۴۵ تا ۷۵ میلیون نفر جنین هر سال در جهان کشته میشوند. امام عصر عج، عدالت آفرین در برابر ظلم است. 👇 نبی خدا ص درباره مهدی عج فرمود: «یَمْلَأُ اللهُ به الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً: خدا به واسطه او، زمین را از عدل و داد پر می کند آنچنان که از ظلم و ستم لبریز شود.» (بحارالأنوار/ج38/ص126) 👈 پس هر تلاشی برای کاهش ظلم، تلاشی مهدوی است. 👌 دعا کنیم توفیق یابیم جلوی برخی ظلم ها بایستیم. ✍️ با آگاه سازی و تبیین ارزش جنین و با تلاش و ابراز جمعی حمایت از جنین در کنار حفاظت از مادر و خانواده. 🔆 امام عصر! سید ما، مولای ما! دعایمان کن. ☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘ https://eitaa.com/nafas110530 ✨

👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘ داستان #دختری_باچشمان_آبی💫💞 قسمت 8

دختری با چشمان آبی.... قسمت هشتم.... ماشالله نوه های زن عمو اینقدر پرانرژی و شلوغ بودند که اصلا گذر زمان رو حس نمیکردی😄 دخترعمو هم کم از اونا نداشت. ماشالاش باشه یک ریز صحبت می کرد😄 اجازه اظهار نظر هم به هیچکس نمیداد😄 تازگی رفته بود تو این کلاسهای انرژی مثبت و حسابی انرژی ازش فوران می کرد🥰 راستش رو بخواین یکم بهش حسودیم شد😔😔 آدم احساس میکنه هیچ غم و غصه ای نداره😢 حالا من از در و دیوار برام بدبختی و بیچارگی میباره😭😭 دخترعموم که تازه فهمیده بود من باردار شدم، داشت اندر مزایای بارداری و چاکراهای دریافت انرژی صحبت می کرد که زنگ خونه مون رو زدند... کی بود این وقت شب🤔 سعید که کلید داره😕 یه نگاهی به ساعت انداختم ای واااای چقدر از اومدن سعید گذشته بود اینقدر این خانواده عمو ما رو مشغول خودشون کرده بودند که کلا از سعید یادم رفته بود😐 یهو در خونه باز شد و سعید با پای گچ گرفته و دوتا عصا به بغل وارد شد😩😩 خدایی همین یه قلم رو کم داشتم😭😭 چشام داشت سیاهی میرفت. دخترعموم متوجه حالم شد و سریع منو گرفت و نگهداشت 🚑 🚗🚑 🚗🚑 🚗🚑 🚗🚑 سعید داخل مغازه داشته قفسه های بالاتر رو تمیز میکرده که سرش گیج شده و از چهارپایه افتاده زمین😨😧 آخه چند روزی بود که شاگردش رفته بود سفر و نبود☹ به قول زن عمو، خدا به بچه تو سفری مون رحم کرده که دور از جون، سرش به جایی نخورده😮 ای وااای ... وقتی بهش فکر می کنم که خدای نکرده یه روزی سعید نباشه ... 😫😫😫 هیچی دیگه ... 🤔🤔🤔 من که مرخصی بدون حقوق گرفتم سعید هم تا شاگردش از سفر برگرده باید ور دل من باشه و چهارتایی هوا بخوریم😕 😔😔😔😔😔 به دخترعموم گفتم: حالا به بدبختی من ایمان آوردی؟ دخترعموم انگار که اصلا معنی بدبختی رو نمیدونست گفت: زینب جان چرا نیمه پرلیوان رو نمیبینی؟ گفتم: مگه شکستن پا و گچ گرفتن اون, نیمه پر هم داره؟؟؟!!!😩 الان فک کن همین اتفاق برای شما افتاده بود, کجای لیوان پره که من همونجا رو ببینم؟🤔 دخترعموم همینجوری که صحبت می کرد یه خودکار از تو کیفش در آورد و گفت : اول از همه یه جایی برای نقاشی پیداکردی😄 گفتم: سارا شوخی نکن گفت: باور کن زندگی همینقدر مسخره و بی ارزشه باید. بهش راحت بگیری که راحت بگیره بهت😕 دومش اینکه حداقل تا چندهفته تو خونه و در کنارته🥰 باهم غذا بخورین و چایی قندپهلو و گل بگین و گل بشنوین😍 میدونی من چندوقته با همسرم سر یک سفره نبودیم؟ (همسرش نظامی بود و همیشه به ماموریت)🙄 - جونم بهت بگه دیگه چی بگم؟؟ اگه بجای استخوان پا، خدای نکرده استخوان لگن یا گردن؟یا کمر؟ یا..... گفتم: کافیه سارا جان متوجه شدم حق باشماست الان براساس کلاس های انرژی مثبت و شکرگذاری تون، من باید شکر این اتفاق هم بجا بیارم🙄🙄 - معلومه که باید شکر کنی😶😶 طفلی سعید کلی جلو بقیه از من عذرخواهی کرد... - اگر حواسم رو جمع کرده بودم اینطور نمیشد شما با این شرایط بارداری و بدحالی باید مراقب من هم باشی😔 - این چه حرفیه عزیزم!!! این بخت بد منه که گریبانگیر تو هم شده😭😭 بنده خدا زن عمو که تو این مدت بحث ما از فرصت استفاده کرده بود و چندتا نیمروی خوشمزه برای بر و بچ درست کرده بود و هرکدوم رو به نحوی ساکت کرده بود تازه وارد بحث ماشد😄😄 - اینا همه امتحانات الهیه. خدا بندگان خوبش رو امتحان میکنه🥰 (قربون زن عمو برم که همیشه یه چیزی برای گفتن داشت)... از فرداش هر شب عمو و زن عمو مهمون خونه ما بودن... مهمون که نمیشه گفت، بندگان خدا میزبان خونه مابودند... 🍐🍒🍓🍌🍌🥚🥚🍖🍖🍳🍳🍩🍩 از میوه و شیرینی و گوشت و ... هرچی بگی میکشوندن خونه ما، میپختن و میشستن و میروفتن و میرفتن😄😄 الان که دارم فکر میکنم اگر زن عمو توی اون روزهای سخت کنار من نبود معلوم نبود چه بلایی سرما می اومد؟؟؟😥😥 یکی از همین شبهای خوبی که عمو و زن عمو به دیدن ما میومدن و قراربود سعید فرداش دیگه بره گچ پاشو باز کنه اتفاق جالبی افتاد.... عمو با یک جعبه شیرینی بزرگ اومد... این داستان ادامه دارد..... 🍏مرکز مردمی نفس سبزوار🍎 https://eitaa.com/nafas110530

#قندونبات ☘🦋☘🦋☘🦋☘🦋 تو چنین شیرین چرایی؟!🐣🐥😍 ☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘ https://eitaa.com/nafas110530 ✨

🔺 جریان باطل، بی رحم است. چه غاصب قدس و چه قاتل جنین ▫️ چقدر این جنایات اسرائیل کودک کش، شبیه است به جنایت های قاتلان جنین. ▫️ جریان قتل جنین، نه تنها بچه ها را می کشد، بلکه به جسم و روح مادران هم رحم نمی کند. ☑️ و ظالمان، روزی خواهند فهمید که جایگاهشان چیست: و سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ﴿الشعراء، 227﴾ ☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘ https://eitaa.com/nafas110530 ✨

🔻 بازنشر یک داستان که مشابه آن هر روز در حال رخ دادن است: 🔸 گرفتن جان جنین و از دست دادن فرصت مادری 🔸 گرچه حتی اگر کسی فرزندان بسیاری هم داشته باشد، نباید جان جنین بی گناه را بگیرد، اما یکی از عوارضی که مادرانی بسیار به دنبال سقط عمدی جنین با آن روبرو می شوند، ناباروری است. 👈 حیف است که خودمان با دستان خودمان مصیبت های بسیار را بر دیگران و خودمان و جامعه رقم می زنیم. 👌 صبح آگاهی نزدیک است. به یاری خداوند. ☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘ https://eitaa.com/nafas110530 ✨