eitaa logo
مرکز مردمی نفس سبزوار
333 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
860 ویدیو
6 فایل
👶ناجی فرزندان سقط👶 طبق آمار😔روزانه حداقل 10 جنین در شهر سبزوار س.ق.ط عمدی می شوند😭 در صورت مواجهه با مشاوران،تماس بگیرید🙏. 09389803541 09045158764 09153714155 ادمین👇 @darininurse @drghazanfari @salarimanesh شماره کارت 6037997950482761
مشاهده در ایتا
دانلود
برشی ۳۷۰۰ کلمه ای از یکی از زنان الگوی سوم آرزوی ایران عزیز شهیده است بخوانید و لذت ببرید👇 https://life.irna.ir/news/85669510/
خیلی قشنگ امر به معروف می کرد. طوری که من دوست داشتم همه اش از سوی او امر به معروف شوم. زمانی که قرار گذاشتیم قرآن را با هم حفظ کنیم، دوستیمان صمیمی تر شد. در هر شرایطی هم سر وعده مان بود. اصلا اهل تجمل نبود. مثلا وقتی دعوتم میکرد بروم خانه شان، الویه بدون مرغ برایم میگذاشت. ساده و تمییز و خودمانی اما سرشار از مهر و دلچسب. بسیار تمییز و منظم بود. آنقدر تمییز بود که باید کمدهایش را میدید.» با لحن شیرین و لهجه شیرینتر شیرازی ادامه داد: «شما در فیلمی که ازشان در رسانه ها منتشر شد دیدید؟ دیدید دست در دست هم شهید شدند؟ تمام زندگی شان همین طور بودند. می گفتم: «زشته نکن. چیه دست تو دست میرید؟» پشت تلفن که با همسرش صحبت می کرد این شروع حرفهایش بود: «آقا رضا جان! الهی فدات..» میگفتم: «معصومه زشته خب این چیه هی می گی؟ آخرش تو فدای آقا رضاجان میشیا..» که شد. آخرش هم فدای هم شدند. باور کنید من هیچ زوجی که این قدر عاشق هم باشند را در عمرم ندیدم. بعد از شهادتشان با معصومه که حرف میزدم میگفتم: «خب چی کار کنمت خواهر؟ که آخرش دست تو دست رفتید.. آخرش هم...»»
خانم عابدینی آن زمان لبنان زندگی می کرد. از سال ۹۴ با معصومه آشنا شد و این دوستی تا کنون ادامه داشت. میگفت: « شهیده کرباسی خیلی منظم و هدفدار زندگی می کرد. برای آینده اش خیلی نظم و هدف داشت. نظم داخل خانه اش به شدت جذبم می کرد. اعتقادش بر این بود که باید به گونه ای زندگی کنی که خانه نیاز به خانه تکانی نداشته باشد. باید از فرصت ها درست استفاده کنی. برنامه ریزی روزانه و ماهانه و سالانه داشت. کارهایی که برای امام زمان انجام میداد را برایم توضیح میداد. روی صحبت های استاد شجاعی خیلی کار کرده بود. میگفت: «دوست دارم با یک ایرانی ارتباط داشته باشم چون به زبان فارسی حرف بزنم.» وقتی با هم دوست شدیم انگار نیمه گمشده همدیگر را پیدا کردیم. حتی برای دوستی مان اسم گذاشتیم، می گفت ما باید همراه بندگی همدیگر باشیم.چهارشنبه ها صبح قرار هر هفته ما بود. قرارمان این بود که چهارشنبه ها زندگی مان ایرانی باشد. چای میخوردیم و غذای ایرانی درست می کردیم و فارسی حرف میزدیم. حتی رفاقت هایش را روی هدفش می چرخید. مثلا میگفت: «بیا با هم که هستیم از دوستی و زمانمان درست استفاده کنیم.» همین شد که وقتی کنار همدیگر بودیم، من به او خیاطی یاد میدادم و او به من عربی یاد می داد. روی اخلاق همدیگر کار میکردیم. نکات تربیتی بچه هایمان را با هم مرور می کردیم. برای بچه هایمان حتی چالش طراحی میکردیم که روی تفکر و توانمندی های بچه ها کار کنیم.
کار دیگری که میکرد این بود که اشتباهاتش را در تربیت مهدی برای خودش مینوشت که مثلا زود عصبی میشود. برای کنترل خشمش روی خودش کار میکرد که برای فرزند بعدی اش دیگر این اشتباهش را تکرار نکند. می گفت که بچه اگر مسجدی باشد خوب بزرگ می شود به همین دلیل با شرایط سخت هم اگر بود، بچه ها را برای شرکت در برنامه های مسجد میبرد. خیلی سخت بود ولی میبرد. مخصوصا برنامه های کشاف که برنامه های مخصوص حزب الله برای بچه هاست و برای همه سنین کودک و نوجوان تدارک میبینند. کارهای فرهنگی و عقیدتی و..  
تمام لباس های شیک و مرتبش را در خانه و برای همسرش می پوشید. هر ساعت شبانه روز که میرفتی منزلش، هم خانه اش و  هم پوشش او خیلی مرتب بود. ارتباط با نامحرم را خیلی اهمیت میداد. همیشه کار همسر و بچه ها را نسبت به علاقمندی های خودش اولویت میداد. البته همسرش هم خیلی مهربان بودد.
یک بار به او گفتم: «تو تنها زن ایرانی هستی که توانستی مرد عرب را با پنبه سر ببری.» آن قدر برای همسرش احترام قائل بود که حتی یک بار هم ندیدم «رضا» خطابش کند. همیشه «آقا رضا» یا «آقا رضا جانم». اصلا با حرف همسرش مخالفت نمی کرد و اگر مخالف بود در علن چیزی نمی گفت. می گذاشت بعدا و در خفا و کم کم و با منطق در موضوع صحبت می کرد.
آموزش قرآن خیلی برایش مهم بود. غسل جمعه و آدابی از این قبیل هم در خانواده آنها جایگاه مهمی داشت. محال بود روز جمعه بگذرد و اهالی این خانواده غسل جمعه را انجام ندهند. یا در دوران بارداری، ریز به ریز اعمال توصیه شده در دوران بارداری را انجام میداد. خلاصه خیلی زیاد اهل مطالعه بود. خیلی زیاد اهل رعایت بود. خیلی زیاد منظم بود. خیلی زیاد تمییز بود. خیلی زیاد برنامه ریز بود
در اجرای برنامه ها خیلی دقیق بود. حتما ایده هایش را به مرحله تمرین در میاورد و بعد از تمرین آن را تثبیت می کرد. به خاطر دارم میگفت که فرزند اولش(مهدی) که به دنیا آمده بود، میگفت مسئولیت مادر شدن را هم دیگر دارم. دیگر مثل قبل نیستم. باید برنامه داشته باشم. کوچکترین چیزی که میخواست پی بگیرد و انجام دهد، در موردش تحقیق می کرد. سر هر سال و با فرا رسیدن ماه فروردین باید برنامه میریختیم. برنامه ده ساله و پنج ساله و یک ساله و شش ماهه و یک ماهه و سه هفته و ..میریخت. گاهی تا سه هفته اول سال را درگیر این برنامه ریزی بود.  همه ر ا مینوشت. همه را هم دقیق عمل میکرد. بعد از تولد مهدی هدفش را روی این گذاشته بود که مهدی همبازی می خواهد. مهتدی را سریع آورد. در خانه شرایط را برای تربیت بچه ها مناسب کرده بود. مثلا تلویزیون نداشتند. می گفت: «رسانه برای سن زیر ۷ سال خوب نیست.» اگر هم مصرف رسانه ای داشت یکی دو روز در ماه با خانواده و همه بچه ها می نشستند و یک فیلم میدیدند.