🌱🥀°•
"نذرحضرتعباس"
مصطفی ۳ ساله بود. یک روز طبق رسم هر ساله در خانه مادرم برای ظهر تاسوعا مجلس روضه برگزار کرده بودند، در مجلس روضه نشسته بودیم که یک خانم در را باز کرد و هراسان گفت: موتوری زد و بچهتان را کشت. من میدانستم که این بچه بچه خودم است، چون مصطفی خیلی شیطنت داشت.
حالم زیر و رو شد، طوری که نشستم و نتوانستم تا دم در بروم، همین که چشمم به کتیبه یا ابوالفضل العباس افتاد، گفتم یا حضرت عباس (ع) مصطفای من را نگه دار، او را سربازت میکنم. این اتفاق دقیقا یک ربع قبل از ظهر تاسوعا افتاد، این نذر چیزی بود بین خودم و خدای خودم، حتی به پدرش هم نگفته بودم، اما برای سلامتی مصطفی هر سال روز تاسوعا در روضه خانه مادرم شیر پخش میکردم.
این ماجرا گذشت تا مصطفی 17 ساله شد، یک روز پیشم آمد و گفت: یک هیأت تاسیس کردم، پرسیدم اسمش چیست؟ گفت هیأت ابوالفضل العباس (ع). اشک در چشمانم جمع شد خیلی خوشحال شدم و آن موقع ماجرای نذرم را برایش تعریف کردم.
زمان صدام وقتی روز عاشورا درکربلا بمبگذاری کردندمصطفی هم در کربلا بود. خیلی نگران شدم و گفتم حتما برای مصطفی اتفاقی افتاده چون مدت طولانی بود از او خبر نداشتیم. همانجا پیش خودم گفتم یا حضرت عباس (ع) من واقعا دوست داشتم پسرم سربازت شود، حالا درست است اگر در این بمب گذاری شهید شده باشد اجر دارد اما من دوست داشتم سربازت باشد.
من واقعا او را نذر حضرت عباس (ع) کرده بودم و پشیمان هم نیستم. زمانی که خبر شهادت مصطفی را به من دادند از حضرت زینب (س) تشکر کردم که نذر مرا قبول کردند.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
🖤مرکز مردمی نفس سبزوار 🖤
https://eitaa.com/nafas110530