eitaa logo
مرکز مردمی نفس سبزوار
340 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
945 ویدیو
7 فایل
👶ناجی فرزندان سقط👶 طبق آمار😔روزانه حداقل 10 جنین در شهر سبزوار س.ق.ط عمدی می شوند😭 در صورت مواجهه با مشاوران،تماس بگیرید🙏. 09389803541 09045158764 09153714155 ادمین👇 @darininurse @drghazanfari @salarimanesh شماره کارت 6037997950482761
مشاهده در ایتا
دانلود
خانم عابدینی آن زمان لبنان زندگی می کرد. از سال ۹۴ با معصومه آشنا شد و این دوستی تا کنون ادامه داشت. میگفت: « شهیده کرباسی خیلی منظم و هدفدار زندگی می کرد. برای آینده اش خیلی نظم و هدف داشت. نظم داخل خانه اش به شدت جذبم می کرد. اعتقادش بر این بود که باید به گونه ای زندگی کنی که خانه نیاز به خانه تکانی نداشته باشد. باید از فرصت ها درست استفاده کنی. برنامه ریزی روزانه و ماهانه و سالانه داشت. کارهایی که برای امام زمان انجام میداد را برایم توضیح میداد. روی صحبت های استاد شجاعی خیلی کار کرده بود. میگفت: «دوست دارم با یک ایرانی ارتباط داشته باشم چون به زبان فارسی حرف بزنم.» وقتی با هم دوست شدیم انگار نیمه گمشده همدیگر را پیدا کردیم. حتی برای دوستی مان اسم گذاشتیم، می گفت ما باید همراه بندگی همدیگر باشیم.چهارشنبه ها صبح قرار هر هفته ما بود. قرارمان این بود که چهارشنبه ها زندگی مان ایرانی باشد. چای میخوردیم و غذای ایرانی درست می کردیم و فارسی حرف میزدیم. حتی رفاقت هایش را روی هدفش می چرخید. مثلا میگفت: «بیا با هم که هستیم از دوستی و زمانمان درست استفاده کنیم.» همین شد که وقتی کنار همدیگر بودیم، من به او خیاطی یاد میدادم و او به من عربی یاد می داد. روی اخلاق همدیگر کار میکردیم. نکات تربیتی بچه هایمان را با هم مرور می کردیم. برای بچه هایمان حتی چالش طراحی میکردیم که روی تفکر و توانمندی های بچه ها کار کنیم.
کار دیگری که میکرد این بود که اشتباهاتش را در تربیت مهدی برای خودش مینوشت که مثلا زود عصبی میشود. برای کنترل خشمش روی خودش کار میکرد که برای فرزند بعدی اش دیگر این اشتباهش را تکرار نکند. می گفت که بچه اگر مسجدی باشد خوب بزرگ می شود به همین دلیل با شرایط سخت هم اگر بود، بچه ها را برای شرکت در برنامه های مسجد میبرد. خیلی سخت بود ولی میبرد. مخصوصا برنامه های کشاف که برنامه های مخصوص حزب الله برای بچه هاست و برای همه سنین کودک و نوجوان تدارک میبینند. کارهای فرهنگی و عقیدتی و..  
تمام لباس های شیک و مرتبش را در خانه و برای همسرش می پوشید. هر ساعت شبانه روز که میرفتی منزلش، هم خانه اش و  هم پوشش او خیلی مرتب بود. ارتباط با نامحرم را خیلی اهمیت میداد. همیشه کار همسر و بچه ها را نسبت به علاقمندی های خودش اولویت میداد. البته همسرش هم خیلی مهربان بودد.
یک بار به او گفتم: «تو تنها زن ایرانی هستی که توانستی مرد عرب را با پنبه سر ببری.» آن قدر برای همسرش احترام قائل بود که حتی یک بار هم ندیدم «رضا» خطابش کند. همیشه «آقا رضا» یا «آقا رضا جانم». اصلا با حرف همسرش مخالفت نمی کرد و اگر مخالف بود در علن چیزی نمی گفت. می گذاشت بعدا و در خفا و کم کم و با منطق در موضوع صحبت می کرد.
آموزش قرآن خیلی برایش مهم بود. غسل جمعه و آدابی از این قبیل هم در خانواده آنها جایگاه مهمی داشت. محال بود روز جمعه بگذرد و اهالی این خانواده غسل جمعه را انجام ندهند. یا در دوران بارداری، ریز به ریز اعمال توصیه شده در دوران بارداری را انجام میداد. خلاصه خیلی زیاد اهل مطالعه بود. خیلی زیاد اهل رعایت بود. خیلی زیاد منظم بود. خیلی زیاد تمییز بود. خیلی زیاد برنامه ریز بود
واقعا شهادت حق این زن بوده
در اجرای برنامه ها خیلی دقیق بود. حتما ایده هایش را به مرحله تمرین در میاورد و بعد از تمرین آن را تثبیت می کرد. به خاطر دارم میگفت که فرزند اولش(مهدی) که به دنیا آمده بود، میگفت مسئولیت مادر شدن را هم دیگر دارم. دیگر مثل قبل نیستم. باید برنامه داشته باشم. کوچکترین چیزی که میخواست پی بگیرد و انجام دهد، در موردش تحقیق می کرد. سر هر سال و با فرا رسیدن ماه فروردین باید برنامه میریختیم. برنامه ده ساله و پنج ساله و یک ساله و شش ماهه و یک ماهه و سه هفته و ..میریخت. گاهی تا سه هفته اول سال را درگیر این برنامه ریزی بود.  همه ر ا مینوشت. همه را هم دقیق عمل میکرد. بعد از تولد مهدی هدفش را روی این گذاشته بود که مهدی همبازی می خواهد. مهتدی را سریع آورد. در خانه شرایط را برای تربیت بچه ها مناسب کرده بود. مثلا تلویزیون نداشتند. می گفت: «رسانه برای سن زیر ۷ سال خوب نیست.» اگر هم مصرف رسانه ای داشت یکی دو روز در ماه با خانواده و همه بچه ها می نشستند و یک فیلم میدیدند.
برای خودم سرشار از درس و نکتــه☝️
به همسرم زنگ زدم بعد از نماز جمعه فلان چیز رو بخر حتی برای تاکید چندین بار زنگ زدم😄 اومدن خونــه گفتم گرفتین؟ گفت: یادم رفت😇 تا اومـــدم غر بزنم که من که چند بار گفتم و این حرفا فوری یاد شهیده کرباسی افتادم که با همسرش مخالفت و ناراحتی نمی کرد... انقدر خاطرات شهدا مهم و اثر گذاره البته مدام باید بخونیم و تثبیت کنیم
سر زایمان اخرش که آقا رضا برایش یک دستبند طلا گرفته بود، اصلا ذوق خاصی که برق در چشمش بیاورد نمیدیدم. به جایش وقتی بچه ها شاد بودند چشمانش برق میزد. چیزی که خوشحالش می کرد این بود که بچه ها شاد باشند حال خانواده اش خوب باشد.
ان شالله زندگــــی هامون انقدر قشنگ و دینی باشه که بعد شهادت مون کتاب کنن بقیه استفاده ببرن♥ چه زیبــــا گفت حاج قاسم عزیز: هــــرکس برای دیده شدن کار نکنه خدا برای دیده شدنش کار می کنه زندگی شهیده کرباسی مصداق این گفته حاج قـــاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا