داستان آرزوی من...
قسمت چهارم....
از پیشنهاد شهاب خیلی خشمگین شدم...
چطور به خودش اجازه داد بعد اینهمه سال درد و رنجی که به تنهایی کشیدم دوباره برگرده و چنین پیشنهادی بده.😞
به هرسمتی رو کردم چه مادرم چه پدرم و چه بقیه اقوام همه نظرشون این بود که باید یه فرصت دیگه بهش بدم😭😭
آخه چرا؟؟
چرا باید اینهمه سال درد و رنج من نادیده گرفته بشه؟
چرا شهاب بعد اینهمه سال تازه یادش بیاد که یه پسر داره که به توجهش نیاز داره؟؟
چرا من رو باید در زمانی که افسردگی داشتم و نیاز به محبت اون داشتم رها کنه و الان بعد ۷سال یادش بیاد که زنش رو دوست داره😔
شهاب اومد روبروم نشست و گفت پشیمونم...جوونی کردم اشتباه کردم...تحمل دیدن اون بچه مریض و تو با اون شرایط رو نداشتم...الان اومدم جبران کنم😔
با اینکه میدونستم شهاب اهل این حرفا نیست که بخواد کارهای قبلش رو کنار بذاره ولی گویا چاره ای نداشتم☹
عدم حمایت از سمت خانواده و آینده مبهمی که پیش رو داشتم من رو مجبور کرد که مجددا به شهاب اعتماد کنم و با اون برم زیر یک سقف🙄
از هر زاویه ای به این قضیه نگاه کردم دیدم شهاب بهتر از هرکسی میتونه پدر باشه برای ایلیا و من هم اگر قرار باشه ازدواج مجدد بکنم باز کسی به جز شهاب نمیتونست شرایط من رو درک کنه.
شهاب خرج و مخارج رو به موقع میداد اهل خسیس بازی و این چیزها نبود ولی هم دمدمی مزاج بود و هم بی مسئولیت😶
یکروز خوب بود و یکروز دیگه کلا یادش میرفت زن و بچه داره، تمام کارهای بیرونی و داخل خونه رو باید خودم انجام می دادم.
یک شب خونه میومد و یک شب بی خبر نبود...
البته چون این کارها رو قبلا هم ازش دیده بودم برام عجیب نبود فقط فرقش این بود که اون دوران معتاد هم بود و الان میگفت نیستم...
دروغ نمیگفت اعتیاد نداشت ولی....اصلا بگذریم...
☘☘☘☘☘
یک روز صبح از همون روزهای بهاری که صدای پرنده های آوازه خوان بلند بود و نسیم بهاری می وزید..و طبق معمول جناب همسر وجود نداشت..در حال پختن نیمرو برای ایلیا بودم که حس کردم از بوی تخم مرغ بدم میاد...
بله من باردار بودم...
نمیدانستم خوشحال باشم یا ناراحت...
باوجود اطمینانی که پزشک معالج به من داده بود که بارداری بعدی ارتباطی به ایلیا و سندرم داون ندارد ولی دلم مثل سیر و سرکه میجوشید..با آزمایشات غربالگری میشد اطمینان حاصل کرد که جنین سندرم داون هست یانه ولی باز هم من دلم آرام نمی گرفت...چرا که نوبت قبل هم گفته بودند بچه سالمه ولی سالم نبود...
سندرم داون یک بیماری ژنتیکی هست ولی ارثی نیست و به ندرت از والدین به بچه ها منتقل میشه و مربوط به تقسیم سلولی در دوران جنینی است و هرچه سن مادر و پدر بیشتر باشه احتمال اینکه سندرم داون باشه کمی بالاتر میره...
برخلاف من که دغدغه این قضیه رو داشتم،
شهاب عین خیالش نبود می گفت مگر سندرم داون چه ایرادی دارد...ایلیا بچه به این خوبی!!
نه غر میزنه نه کاری به کار ما داره خیلی هم بی آزاره
با صحبتهای شهاب بیشتر گر میگرفتم و برخودم لعنت میفرستادم که به چه عقلی دوباره قصد بچه دار شدن کردم😞
تنها دلخوشی من توسل ها و توکلی بود که کرده بودم و نذر و نیازی که به من اطمینان میداد بچه بعدیم سالمه...
پسرم در یک روز سرد زمستونی دنیا اومد...
و من باز هم بدون همسرم از بیمارستان مرخص شدم...دلخوشی من این بود که فرزندم صحیح و سالم بود..کم وزن بود ولی سالم بود...
باعث خرسندی بود که فرزندم سندرم داون نیست ولی هرخانمی که یکبار زایمان کرده باشه میدونه که یه خانم چقدر به حمایتهای روحی و روانی همسرش بعد از زایمان نیاز داره...شهاب اینقدر بی عاطفه بود که با وجود اینکه میدونست من همین روزها زایمان می کنم به اتفاق دوستانش به یک سفر تفریحی زمستانه رفته بود☹
توجیهش هم این بود که شرایط خوبی بود برای سفر و غیر از این بود ، دیگه نمیتونستم برم😭
تلاش زیادی کردم که به این قضیه فکر نکنم و خودم رو مشغول بچه ها کردم ولی پذیرشش سخت بود😔
همیشه به خودم گفتم جای خوشحالی داره که همین نیمچه اعتقاد رو به دین و ائمه دارم...فکر اینکه همیشه بزرگان و بزرگوارانی هستند که شرایط سخت تری از ما داشتند و اینکه صبر و تحمل باعث رشد من میشه..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به خودم نهیب میزدم...
آرزو سعی کن تحمل کنی!خدا داره تو رو میبینه!
خدا حساب تو رو از شهاب جدا کرده! به خاطر خدا صبور باش! به خاطر بچه هات تحمل کن!
🌻🌻🌻🌻🌻
اسم پسر دومم رو ایمان گذاشتم و بعد تولد ایمان ، فقط مدت کوتاهی افسردگی داشتم و نیاز به دارو پیدا کردم...
شهاب از سفر که برگشت عذر خواهی کرد ولی فقط عذرخواهی و نه بیشتر...
تمایلی ندارم به حاشیه های سفر و بقیه اتفاقات بعدش بپردازم فقط همینقدر بدونید که خیلی از خانمهایی که میشناسم تو شرایط من به جدایی فکر می کردند ولی من این راه رو رفته بودم و تمایلی نداشتم دوباره تجربه اش کنم...😔
این داستان ادامه دارد....
🌻مرکز مردمی نفس سبزوار🌻
https://eitaa.com/nafas110530
اموات در شب های جمعه ماه رمضان چه می کنند؟
در این مورد قطب راوندى نقل می کند:
مردگان در هر شب جمعه از ماه رمضان مى آیند و هر یک از آنها به آواز گریان فریاد مى زند: اى فرزندان من. اى خویشان ! با خیرات خود به ما محبت کنید خدا شما را رحمت کند، ما را به خاطر بیاورید و ما را فراموشمان مکنید. بر غربت ما رحم کنید. ما در زندان تنگ و تاریک مانده ایم. به ما رحم کنید و دعا و صدقه از ما دریغ نکنید.
شاید پیش از آنکه شما مثل ما شوید به شما رحم فرماید، اى بندگان خدا! سخن ما را بشنوید و ما را فراموش مکنید. این ثروتى که در دست شما است روزى در دست ما بود، ما آنها را در راه خدا خرج نکردیم، پس آنها براى ما وبال شد و منفعت براى دیگران. به ما مهربانى کنید ولو به یک درهم یا قرص نانى یا پاره اى از چیزى . پس فریاد مى کنند: چقدر نزدیک است که بر نفسهاى خود گریه کنید و به شما نفعى ندهد. چنانکه ما گریه مى کنیم و سودى براى ما ندارد؛ پس کوشش کنید پیش از آن که مثل ما شوید.
📚 سفینه البحار ج ۸ ص ۱۳۳
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قند و نبات
مامان میگه، چرا دوباره اتاقتو به هم ریختی، ببینید دخترش چه جوااابی میده😍🥰
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
Https://eitaa.com/nafas110530 ✨
❌در ارتباط با کودک ، کم حوصلگی ممنون❌
با اشتیاق به سوالات فرزندانتان پاسخ دهید
🔰به یاد داشته باشید پرسشهایی که با "چه"، "کدام"، "کجا" پرسیده میشوند، حافظه را تحریک میکنند و پرسشهایی که با "چرا"، "چطور" و "چگونه" همراهند، تفکر را تحریک می کنند. پس در سوال از کودکان از چرا، چطور و چگونه بیشتر استفاده کنید.👈مثالهاشو پیدا کنید
✅ از کودکان بخواهید تا افکارشان را بلند بیان کنند: بیان کردن افکار و ایدههایی که بچهها در ذهن دارند باعث میشود تا آنها روش فکرکردن و نحوه یادگیری آنها را بهتر بفهمید و در ضمن اعتمادبهنفس بیشتری در بیان افکار و عقاید خود پیدا کند.
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادری آن سوی مرزها✈️
مادر 10 فرزند👶👧
بعد از 9 سال ناباروری و سقط تصمیم میگیرن از پرورشگاه بچه ای رو به فرزندی قبول کنن،....... طی 9 سال صاحب 10 فرزند میشن☺️🤰🤱
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودکان را برای شبهای قدر و احیا بیدار نگه داریم؟
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
داستان آرزوی من...
قسمت پنجم....
ایلیا از اینکه یه نفر به خانواده مون اضافه شده خیلی خوشحال بود. در وجود ایلیا چیزی به نام حسادت وجود نداشت. فکر می کرد برادرش عروسک جدیدش هست و باید بهش خدمات بده. در کنار ایلیا بایستی توجه بیشتری به ایمان می داشتم و این کارم رو سخت تر می کرد..
همسرم که طبق معمول خیلی کمک کار نبود و از پدر بودن فقط نامش رو یدک می کشید.
خیلی اهل فضای مجازی نبودم و بیشتر درگیر بچه ها بودم تا اینکه یک روز تماس مشکوکی داشتم...
خیلی کوتاه پیامی برای من ارسال شد که: چرا تلگرامم رو چک نمی کنم؟🤔
⛔ ⛔ ⛔ ⛔ ⛔ ⛔ ⛔
تلگرامم پر بود از عکسهایی که نباید می بود و نباید می دیدم.
البته از دیرآمدن همسرم و کلا نیامدنش و بی خبر بودنش مشخص بود و همیشه حدسهایی میزدم ولی خیلی فرق هست بین شک و حدس، تا اینکه کسی عمدا برای آدم عکس و فیلم بفرسته😨
🚭 🔞 📵 🚭 🔞 📵
دنیا دور سرم چرخید و فقط منتظر بودم کی همسرم میاد؟😖
خواستم بدونم چه توضیحی برای خودش داره و چی میخواد بگه؟!
خیلی مستاصل بودم.
نه خواهری دارم که زنگ بزنم باهاش درد دل کنم و نه مادرم شرایطی داشت که بتونه حرف دلم رو بشنوه! پس من چیکار کنم؟؟😭😭
همسرم هیچ توضیحی نداشت. در کمال پررویی گفت: مگر تو خبر نداشتی که من وقتی با دوستام هستم اهل عیش و نوشم.
ولی تو باید تکلیف خودت رو بدونی!
کسی که برای تو عکس و فیلم فرستاده دوستدار تو نیست و قصد بهم زدن زندگی م ارو داره!
- چرا باید به این افراد اعتماد کنی!؟!؟
طبق معمول همیشه فقط توجیه😔
= تو مطمئن باش کارهای من لطمه ای به زندگی تو و بچه ها نمیزنه
_چطور نمیزنه؟ قبلا هم که مواد مصرف می کردی می گفتی لطمه نمیرنم ولی ما رو ترک کردی و هرچه داشتیم و نداشتیم دود کردی و به هوا رفت.
= الان سی سالم شده آرزو!! حواسم هست. میگم معتاد نیستم و نمیشم. قبول کن. من تفننی میزنم و کوفتی میخورم، حواسم هست.
_الان دوتا بچه داری خجالت بکش!! چرا اینقدر وقیح شدی؟ تو که قرار بود پای کس دیگه ای رو به زندگی من بکشی چرا دوباره اومدی سراغ من؟
= من که هرچی توضیح میدم سوتفاهم شده و اشتباه می کنی شما حرف خودت رو میزنی!
هرکاری میخوای بکن. من حرفی ندارم برای گفتن...
و رفت که بخوابه. به همین راحتی😠
چند روزی رفتم خونه مامانم ولی اونجا هم آرامش نداشتم و بچه هام مخصوصا ایلیا خیلی بی قرار بود.
اختلافات پدر و مادرم و الانم برادرم و همسرش😔
جایی برای من و بچه هام اونجا نبود.
چند روزی فاصله نشد که شهاب با دسته گل و کلی عذرخواهی و پا در میونی بزرگترها دوباره اومد سراغم...
منم از خدا خواسته دوباره رفتم خونه زندگی خودم ولی اون استرس ها و اون علائم افسردگی و حالتهای عصبی برگشته بود😔
شهاب قول داد که دست از پا خطا نکنه و دیگه دیر نیاد و تا مدتی هم سر قولش بود
تا اینکه...
تا اینکه اتفاق عجیبی افتاد...
احساس می کردم روده هام تکون میخورند. انگار موجی داخل اون حرکت میکنه🤔
به خاله ی مامانم که مامای خونگی بود زنگ زدم و گفتم اینجوری هستم احتمال داره داخل شکمم بعد از تولد ایمان چیزی مونده باشه؟
گفت نه دخترم. الان بعد ۶ ماه که چیزی نمونده دیگه. اگر می بود همون ماه های اول مشخص میشد.
حتما جای زخم سزارین شما داره ترمیم میشه و چنین حسی داری!
کم کم داشتم شک می کردم که نکنه...
ولی نه امکان نداره!
من بچه شیر میدم...تا وقتی بچه شیر میدم که ...
😭😭😭😭
از ترس درست بودن حدسم یکی دو هفته هم بی خیال شدم و به هیچی فکر نکردم😕
ولی چاره ای نبود باید آزمایش میدادم.
بعد از سونو گرافی متوجه شدم پنننننج ماهه باردارم🙄
از فکر اینکه دوباره بچه کوچیک داشته باشم تنم میلرزید.
یعنی یه بچه یک ساله و یه نوزاد!!😖
اونم با شهاب که حکم یه مجسمه رو داشت تو خونه😭
مادرم که فهمید کلی سرزنشم کرد..
پدرم دعوام کرد و ...
شهاب گفت چه بهتر هرچی مشغولتر باشی کمتر به من گیر میدی😠
نمیدونستم به سقط فکر کنم یانه؟
آخه بچه ام بود نمیتونستم با دست خودم اونو از بین ببرم...
واقعا به بن بست خورده بودم که چرا باید دوباره بچه دار بشم؟
بچه دوست داشتم ولی نه اینقدر زود؟
نه با این زندگی که ثبات نداره؟
خدایا چیکار کنم؟
تو کمکم کن....
این داستان ادامه دارد....
☘مرکز مردمی نفس سبزوار☘
https://eitaa.com/nafas110530
♦️کره جنوبی رتبه نخست کاهش زاد و ولد در جهان را به خود اختصاص دادهاست
🔹حداقل نرخ باروری برای تضمین پایداری جمعیت ۲.۱٪ است.
⛔در ایران این نرخ در حال حاضر ۱.۶٪ هست.🙄
پ.ن: با همین فرمون بریم جلو تا چندسال دیگه جمعیت مون نصف میشه😞
🌿مرکز مردمی نفس سبزوار🌿
https://eitaa.com/nafas110530
#داستان آرزوی من....
قسمت ششم....
ایمان تازه ۶ ماهه شده بود و مجبور بودم از شیر بگیرمش😔
نمیدونستم بابت ایمان عذاب وجدان داشته باشم یا بابت دختری که توی شکمم بود احساس مسئولیت کنم؟!؟!؟
طبق سونوگرافی داشتم ماه ۵ رو پر می کردم.
اینکه این بچه دختر بود کمی دلگرمتر شدم. خودم خواهر نداشتم گفتم پسرام خواهر داشته باشند.
از فکر اینکه این بچه هم سندرم داون باشه تنم میلرزید.
اینبار هم پزشکان با غربالگری گفتند سندرم داون نیست ولی من باز هم اعتماد نکردم
و مصمم بودم آمنیوسنتز انجام بدم.
یک پام تو خونه و پیش بچه ها بود و یک پام هم خونه مامانم که ایلیا و ایمان رو بهش بسپرم و یک پام دنبال آزمایشات...
فقط آمنیوسنتز میتونست تشخیص قطعی بذاره که بچه من سندرم داون هست یانه؟
مثل حاملگی قبلی، این بار هم آمینوسنتز کردم و با وجود جواب منفی، ولی نکنه جواب من اشتباه باشه و بعد از تولد مشخص بشه!!😔
بود و نبود شهاب توی زندگی من یکی بود. دقیقا زمانی که بهش نیاز داشتم نبود و گوشی هم جواب نمیداد. کلا یاد نگرفته بود که زن و بچه بهش نیاز دارند و فقط تامین مالی وظیفه پدر نیست.
گاهی ایلیا رو پارک می برد و وقتی بر می گشت اضطراب و استرس بچه بیشتر شده بود. بعدها متوجه می شدم که ایلیا رو بقیه بچه ها اذیت کردند و شهاب متوجه این قضیه نشده.
اینقدر درگیر کارهای بچه ها بودم و صبح تا شب به اونا رسیدگی می کردم که اصلا متوجه نبودم که باردار هستم و وقتی برای خودم بذارم.😕
چه میدونستم ویار چیه؟
حالا ویار هم داشته باشم، کو شهاب که بره از آسمون هفتم برای من میوه نوبرانه بگیره و غذای آنچنانی بخره☹
هر از چندگاهی شهاب مثل آدمی که چیزی به سرش خورده باشه مهربون میشد و هی یه کمکی می کرد و مثلا ایلیا رو حمام می برد یا با ایمان بازی می کرد که من غذا بپزم والا جای بچه ها همیشه تو آشپزخونه و کنار خودم بود. یکی به پام آویزون بود و اون یکی تو بغلم تا کارهام رو انجام بدم.
ماه های آخر بارداری که سنگین شده بودم و ورم هم داشتم ایمان تازه راه افتاده بود و بیچاره می شدم تا بتونم کنترلش کنم.
برخلاف ایلیا که خیلی آروم بود و تو یک سالگی یک جا نشسته بود، ایمان بچه پرجنب و جوشی بود و چیکار داشت که مادرش پا به ماهه؟؟!!
قبل از تولد دخترم، کلی برای شهاب خط و نشون کشیدم که اگر سر این یکی هم قرار باشه خودم تنهایی از بیمارستان بیام، پس کلا میرم خونه بابام و قید تو رو میزنم...
قول داد که تنهام نذاره و کنارم باشه .
سفرهای یک روزه و چندروزه خودش رو کنسل کرد ولی...
ولی شهاب تا حالا سر کدوم قولش بوده که این دومیش باشه؟
چون فقط یکسال از سزارین قبلی من گذشته بود و شرایطم خاص بود حتما باید همسرم رضایت ویژه می داد تا منو سزارین کنند ولی گوشیش در دسترس نبود.
چاره ای نبود و پدرم بجای همسرم رضایت عمل داد😔
قبل از اینکه برم اتاق عمل، مثل ابر بهار گریه می کردم و به بخت سیاه خودم لعنت میفرستادم😖
روز بعد، موقع ترخیص همسرم گوشی رو جواب داد ولی به قول خودش به خاطر شرمندگی که احساس می کرد نیومد دنیال مون😔
و من باز هم تنها از بیمارستان مرخص شدم.
دخترم کم وزن تر از پسرم بود و به خوبی اون شیر نمیخورد.
مشکلات جسمی من بعد از تولد دخترم بیشتر شده بود. چندروزی مجبور بودیم منزل مادرم باشیم و مادرم کمک حالم بود ولی طبق معمول سر کوچکترین مسائل با پدرم بحث می کردند...
دعوای این دفعه آنها به خاطر من بود...
مادرم پدرم را مقصر میدانست که شهاب از او حساب نمیبره و اینقدر مرا اذیت می کنه
وپدرم هم مادرم رامقصر میدانست که چرا فامیل دور آنها باعث و بانی این ازدواج شده بود😞
البته اگر این قضیه هم نبود باز دلیل دیگری برای جنگ اعصاب آنها پیدا می شد.
همیشه باخودم فکر می کردم اگر پدر و مادر من بجای اینکه حرف خودشان را به کرسی بنشانند کمی باهم مهربانتر بودند شاید من هم در زندگی شخصی اینقدر مشکل نداشتم🙄
اگر چه بی مسئولیت بودن شهاب به تربیت خانوادگی خودش مربوط می شد و ارتباطی با اختلافات پدر و مادر من نداشت، ولی اگر پایه خانواده من محکم تر بود شاید به شهاب اجازه این رفتارها رو در حق من نمیداد.
و یا اگر پشتوانه خوبی بودند من مجدد به شهاب رجوع نمی کردم...
با وجود اینکه مادرم کمک حالم بود و حداقل یکی از بچه ها را تر و خشک می کرد ولی بعد از دو هفته دوست داشتم به خونه خودم برگردم..
دوسه روزی می شد که شهاب پیغام و پسغام میداد که بیام دنبالت و من هم طبق معمول لبیک گفتم.
کار و بار شهاب بهتر شده بود و حسابی برای ما ولخرجی می کرد...
شنیده بودم وقتی به خانه ای دختر میاد با خودش برکت و رزق و روزی فراوان میاره ولی اینقدر واضح درک نکرده بودم تا اینکه این بار خودم کاملا لمس کردم ...
این داستان ادامه دارد...
🌿مرکز مردمی نفس سبزوار🌿
https://eitaa.com/nafas110530
#فرزندآوری
#تربیت
بخشی از یادداشت استاد #چیتچیان در سایت تحت عنوان
😞 بهانههایی برای بچهدار نشدن
😒 یکی از حیلههای شیطان، تربیت است
در منظومهی توحیدی میتوان گفت که خیال آدمها باید کاملاً از رزق و روزی راحت باشد. حتی بهتر بگویم که خیال آدمها باید از رشد و تربیت فرزندشان هم راحت باشد.
‼️ الان یکی از دغدغههای مذهبیهای ما رزق نیست، بلکه #تربیت_صحیح فرزندان است. این یکی از فتنههای شیطانی برای جلوگیری از فرزندآوری است.
که: آیا اگر بچههایی به دنیا بیاورم، میرسم تربیتشان کنم یا نه؟ یعنی همان «خَشیَةَ إملاقٍ» را به اسم تربیت مطرح و وسوسه میکند.
✅ قرآن صریحاً گفته که اگر پدران و مادران توانستند فرزندانشان را #نذر خداوندشان کنند، خداوند خودش تربیت آن را کفایت میکند.
در قرآن، آنجا که میگوید 😈 شیطان از چپ و راست و جلو و عقب میآید، مرحوم علامهی طباطبایی توضیح میدهد که یعنی...
⚠️ به اسم کار خوب، مانع کار خوب میشود.
من نمیخواهم بگویم که اگر چنین کاری کردیم، دیگر لازم نیست به رشد و تربیت بچهها اقدام کنیم؛ بلکه میگویم آدم برای رشد و رزقش تلاش کند و خیالش هم راحت باشد که کسی پشتش ایستاده است. 🙂
مگر شده کسی به خدا اعتماد کند و جواب نگیرد؟
❌ مشکل اینجاست که ما به شکل «بگیر و نگیر» اعتماد میکنیم.
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
Https://eitaa.com/nafas110530 ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 تمساح با لمس شکم آهو متوجه بچه درون شکم آهو میشه.
حتی حیوانات وحشی هم به بقیه رحم میکنند و کودک کشی نمیکنند.
📌اما صهیونیست ها از حیوانات هم پست ترند و با این وجود چه میکنند مردم #غزه ، چگونه پایمردانه پای اعتقادات و اسلام ایستاده اند ‼️
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
Https://eitaa.com/nafas110530 ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 استاد قرائتی
⛔️ به بچه فحش نده!
زمینه گناه دیگران را فراهم نکنیم.
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
Https://eitaa.com/nafas110530 ✨
هدایت شده از دارینی
✨✨✨✨✨✨✨✨
داشتم فکر می کردم، شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح، می توانست در آخر هر کدام از اعمال، بابی باز کند با عبارت «و اما مادران...»
اجر هر عمل را که میگوید، دستور هرکدام را که توضیح میدهد، زیرش بنویسد: اما برای #مادران، این چنین است که ....
👌مثلاً همین شب قدر!
سخنی هست دربارهٔ زنی که سجادهاش را پهن میکند و قرآن و مفاتیحش را میگذارد گوشهاش
و بعد
شروع میکند
مدام میرود به آشپزخانه؛ چای میگذارد، میوه تکه میکند، سقا میشود،...
و اشکهایش، با زمزمهی جوشن، میچکد پای گاز، وقت چشیدن نمکِ سحری و نهار فردای بچهها؟
گفتیم اشک و گریه
اصلاً چه میگویید دربارهٔ زنی که تا شانهاش تکان میخورد و میخواهد کمی اشک بریزد، کودکش سرش را خم میکند زیر چادرش و ملتمسانه میگوید «گریه نکن 😯😢»؟
بگویید اجر این خندههای اجباری تلخ و شیرین چند؟
زنی که عادت ندارد تنها، جامهٔ نور بپوشد
و بچههایش را یکی یکی میبرد غسل شب قدر بدهد، تا طهارتِ مضاعف شود برایشان تا سال بعد،
و از خستگی این غسلها، خوابش بگیرد و کمی چرت بزند،
بهرهای از این لحظات ناب از دست رفتهٔ لیلة القدر، دارد؟
نمیدانم........
فقط.... اگر این دقت هاواعمال سادهٔ این مادرهانبود
و شب های قدر، به جای خواباندن کودکانشان
و نشستنِ فارغ بال تا خود سحر بر سر سجاده
آنان را با پاشیدن آب به صورتشان و هزار وعده و سرگرمی بیدار نگاه نمیداشتند،
به گمانم نه شیخ مفیدی در این دنیا یافت میشد، نه شیخ صدوقی، نه سیدرضی، نه طباطبائی، نه امینی نه...!
راستش… فکر میکنم
سهم قابل توجهی از ثواب تمام اعمالی که ما عاملین به مفاتیحالجنان، تا خودِ صبحِ قیامت، انجام میدهیم،
ثواب تمام جوشنها، کمیلها، نمازها، توسلها، زیارتها،صاف میرسد به مادرانمان!
✍ هجرت، دکتر موحد
تقدیم به همه مادران سرزمینم🌹❤️
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
Https://eitaa.com/nafas110530 ✨