eitaa logo
مرکز مردمی نفس سبزوار
333 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
860 ویدیو
6 فایل
👶ناجی فرزندان سقط👶 طبق آمار😔روزانه حداقل 10 جنین در شهر سبزوار س.ق.ط عمدی می شوند😭 در صورت مواجهه با مشاوران،تماس بگیرید🙏. 09389803541 09045158764 09153714155 ادمین👇 @darininurse @drghazanfari @salarimanesh شماره کارت 6037997950482761
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ ماد‌ر چسبند‌ه نباشید‌. همیشه کود‌ک نیست که به ماد‌ر ‌می‌چسبد‌. ماد‌رانی هم هستند‌ که حاضر نیستند‌ از کود‌ک لحظه‌ای جد‌ا شوند‌؛ یعنی اگر حتی کود‌ک بخواهد‌ جد‌ا شود‌، آنها مانع ‌می‌شوند‌ و د‌ر واقع یک الگوی رفتاری غلط به او ‌می‌د‌هند‌. د‌لبستگی اتفاق خوبی است ولی وابستگی د‌ر بعضی زمینه‌ها مانع رشد‌ کود‌ک ‌می‌شود‌ بنابراین بهتر است ماد‌رانی که چنین رفتاری د‌ارند‌ به فکر اصلاح خود‌شان باشند. 👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶 https://eitaa.com/nafas110530
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘ داستان آرزوی من... 💫💞 قسمت 13
داستان ... قسمت سیزدهم..... به خاطر فشار عصبی زیاد نتونستم خودم رو کنترل کنم. اون همه دارو برای کنترل اعصابم کافی نبود... افکار عجیب و غریبی به سراغم میومد... اگر بچه هام نبودند بلایی سرخودم میاوردم... اونقدر جراحت دستم شدید بود که با دیدن خونی که از دستم میرفت دچار شوک شدم. با سوزش شدید دستم و آبی که به صورتم پاشیده شد، چشم باز کردم. شکر خدا این بار شهاب بود و به موقع نجاتم داد🙄 چی میگم من!!! 😳 اگر اون نبود که من اصلا دچار همچین حادثه ای نمیشدم.😐 البته مقصر خودم هم بودم. کسی نیست به من بگه: وقتی عصبانی میشی چرا به خودت آسیب میزنی؟ حداقل یه بلایی سر شهاب بیار هم خودت راحت بشی و هم اون🔞🔞 آرزو !!!! بی ادب نشو!! اگر اینکار رو می کردی که دیگه از خط قرمزهای خودت عبور کرده بودی!! کنترل خشم! عدم مشاجره با پدر بچه ها! ایجاد احساس امنیت و آرامش برای بچه ها!! اینا رو هیچوقت نباید یادت بره آرزو!! شکر خدا که آوا و ایمان خواب بودند و این صحنه رو ندیدند... طفلی ایلیا که کنار دستم نشسته بود.😔 خدا رو شکر آسیبی بهش نرسید.... خد ارو شکر که شیشه شکسته به چشم و صورتم آسیب نزد.😰 جراحت دستم اون شب اینقدر عمیق بود که مجبور شدند همون شب من رو ببرند اتاق عمل.. گفتند شاید حس و حرکت دستم از بین بره... شکر خدا اینطوری نشد و بعد از عمل میتونستم انگشتام رو تکون بدم... از اون مهمتر، شهاب من رو ترک نکرده بود... چه حس خوبیه که وقتی بعد اتاق عمل چشم باز می کنی و میبینی کسی باشه که نگرانت باشه🥰 بعد ده دوازده سال زندگی مشترک این اولین بار بود که شهاب یکم نگران حالم میشد و علاوه بر نگرانی یه قدمی برام برداشته بود و یک کم احساس مسئولیت کرده بود. بچه ها رو شهاب به همسایه سپرده بود... بعد عمل جراحی اصرار کردم که شهاب منو برگردونه خونه... دکتر میگفت باید حداقل نصف روز تحت نظر باشی.. بیهوش شدی خطرناکه....جراحی شدی و نمیشه ریسک کرد... الکی گفتم همسایه مون کادر درمانه و کنار خونه مون هم درمانگاهه... اصرار من برای ترخیص اونقدر براشون عجیب بود که باورشون نمیشد به خاطر بچه هام میخوام برم خونه... دکتر گفت هرچی خونه مصرف می کنی بگو بیارن همینجا استفاده کن... برای تسکین دردت هم خوبه😳 کاملا که هوشیار شدم با رضایت خودم از بیمارستان مرخص شدم... خونه ام خونه نبود که، مصیبت خونه بود... بچه هام بی قرار بودن و هیچکس نتونسته بود ساکت شون کنه☹ با همون دست باندپیچی شده و وبال گردن، بغلشون کردم و سعی کردم آرومشون کنم... شهاب روز بعد از ترخیص من از خونه به قصد خرید رفت و دیگه تا دو سه هفته نیومد.. 🙄 به مامانم گفته بود میرم دنبال کار... دنبال یه لقمه نون برای زن و بچه... بابام که سراغش رو گرفته بود گفته بود میخوام رو ماشین بزرگ کار کنم و بار کامیون ببرم این طرف و اونطرف... بابام همون اول گفت شهاب مرد جاده نیست مگه الکیه؟!؟! این بچه سوسول عرضه نداره رو اسنپ کار کنه اون وقت میخواد شب و روز تو جاده باشه؟؟؟ بابام راست میگفت...تو جاده کار کردن شهاب تبدیل شد به چندتا سفر تفریحی با دوستاش به ترکیه... هزینه سفر رو از کجا آورد!؟ الله اعلم... البته زمان خوش و خرمی اینقدر سبیل دوست و رفیق هاشو چرب کرده بود که این خرجها چیزی نبود😕 از فکر اینکه تمام اون مدت که من دستم تو آتل بود و با بدبختی روزگار میگذروندم و اون وقت اون آدم دنبال خوش گذرونی بوده حالم دگرگون میشد😫 دلم خوش بود که مرد زندگیم دنبال کاره😣 با خودم گفتم دیدی چه مهربون شده بود؟ این جراحت دستت بی حکمت نبود شهاب رو تکون داد...متحولش کردی🤗 آخه چرا من باید اینقدر بدبخت باشم... وقتی برگشت برام روسری خریده بود...قواره بزرگ...وقتی فهمیدم کجا بوده! اینقدر از دستش عصبانی شدم که دوست داشتم با همون روسری حلق آویزش کنم😠 توجیهش این بود که باید میرفتم و میفهمیدم که کار من رانندگی جاده نیست😩 شهاب بدون سرمایه اصلا اهل کار نبود...تازه اهل حفظ سرمایه هم نبود... روزها همینجور میگذشت و من فقط تحمل می کردم...خرجی هم تقریبا از سمت پدرم تامین می شدیم... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 یکروز با سارا در مورد جدایی از شهاب مشورت کردم... سارا اصلا نمیتونست قبول کنه که من به جدایی فکر کنم گفت این کار شرایط شما رو بدتر میکنه... ولی من روز به روز اون لکه سیاه ذهنم درشت تر و درشتر میشد...جدایی...طلاق... الان که شهاب حتی خرج سیگار خودشم نداره... میدونم داره قرض میکنه و خرج میکنه... ماهم که آویزون بابام هستیم پس چه کاریه به این زندگی ادامه بدیم؟ با خودم گفتم خب جداشدم بعدش چی؟ بابام تا کی میخواد مارو تامین کنه؟ دوباره خودم به خودم جواب دادم: نمیدونم آرزو تو فقط جدا شو و خودتو راحت کن. چیکار داری؟ بالاخره یه کاریش می کنی عوضش دیگه راحت میشی از دست شهاب... این داستان ادامه دارد... 🌼مرکز مردمی نفس سبزوار🌼 https://eitaa.com/nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛️ وضعیت فوق سیاه سقط جنین در کشور!! 🔷 روزانه بیش از 1000سقط جنین در کشور داریم. ⁉️با روزی 500کشته کرونایی وضعیت کشور سیاه شده؛ تصور کنید وضعیت سقط جنین کشور چه رنگی است؟ 👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶 https://eitaa.com/nafas110530
💕💕 یه مامان با هوش اینطوری حرف میزنه نمیگن: شلخته فقط بلدی همه جارو بهم بریزی میگن: عزیزم سعی کن خودتو عادت بدی که بعد از بازی اتاقتو مرتب کنی منظم بودن باعث میشه تو زندگیت پیشرفت کنی نمیگن: بچم اجتماعی نیست و از غریبه ها میترسه میگن: بچم تو سن اضطراب جدایی هستش و طبیعیه که غریبی کنه. نمیگن: پول ندارم اسباب بازی بخرم میگن : تو برنامه امروزمون خرید اسباب بازی نیست. چون میدونن که اگه همیشه به بچه شون بگن《 پول نداریم 》باعث میشه که حس بدبختی توی شخصیت بچه نهادینه بشه و شاید تا اخر عمر هم باهاش بمونه. نمیگن: چقدر طول میدی یه جوراب بپوشی میگن: میبینم که داری خیلی تلاش می کنی که با دقت و درست جورابتو بپوشی. چون می دونن تلاش بچه ها خیلی مهم و ارزشمنده نه فقط نتیجه. نمیگن: بی ادب چرا به بابات سلام نمی کنی ؟ میگن:ما یه خانواده ایم باید به هم دیگه احترام بزاریم و سعی کنیم همدیگه رو خوشحال کنیم بگیید شما جز کدام دسته از مامانایید؟ 👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶 https://eitaa.com/nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بازیگر ملکوت! 🔸 کودک معلول جسمی و ذهنی که بدون دسترسی به قرآن، حافظ کل قرآن کریم شده است.😍😳 ☘مرکز مردمی نفس سبزوارhttps://eitaa.com/nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘ داستان آرزوی من... 💫💞 قسمت 14
داستان قسمت چهاردهم.... وقتی به نبودن شهاب فکر میکردم چقدر دنیا زیبا بود. دیگه مجبور نبودم به خاطر بچه ها خودمو کنترل کنم. شاید اگر شهاب نباشه مجبور نباشم اینهمه داروی اعصاب بخورم😣 بعدشم‌ من دوباره بهش فرصت دادم چی شد؟ دوباره همون شهاب مسئولیت نا پذیر! البته از حق نگذریم از اوایل ازدواج مون کمی بهتر شده ولی با وجود سه تا بچه که یکی شونم سندرم داون باشه قابل قبول نبود. تحمل شهاب برام سخت شده بود.حتی پدر و مادرمم وقتی موضوع جدایی رو وسط کشیدم، مثل قبل محکم جواب شون نه نبود. از این مدل خانمها نبودم که چشمم به مهریه سنگین باشه و بخوام به جدایی فکر کنم. ولی شاید قانون بتونه امثال شهاب رو ادب کنه🤔 نوبت قبل بعد دنیا اومدن ایلیا من اصلا حوصله یکی مثل شهاب رو نداشتم و اصلا این شهاب بود که منو ترک کرد و منم نمیخواستم با افسردگی شدیدی که داشتم خودم رو بهش تحمیل کنم... بدون هیچ درخواستی و توافقی جداشدیم. درخواست کننده اصلی هم شهاب بود که نمیتونست یه زن مریض و یک بچه علیل رو به دندون بگیره. ولی الان قضیه فرق می کرد. این منم که نمیخوام با اون زندگی کنم. من باید سهم خودم و بچه هام رو از شهاب بگیرم. درمورد جدایی به طور جدی فقط با سارا صحبت کردم. خیلی تلاش کرد منو منصرف کنه ولی من مصمم بودم.فکر خرجی بچه هارو کرده بودم. تنها دارایی شهاب همون آپارتمانی بود که داشتیم. باید مجبورش می کردم بفروشه و مقداری از مهریه من رو بده. خیلی خبیث شدم نه؟؟ با پولی که بهم میداد میتونستم یه خونه اجاره کنم و بقیه رو هم بذارم بانک با سودش یه زندگی بخور و نمیر دست و پا کنم!! فکر خوبی بود مخصوصا وقتی دیگه مجبور نبودم شهاب و تنبلی و بی عاری اون رو تحمل کنم😕 حتی با راهنمایی سارا رفتم یه خونه دیدم که بعد عملی شدن نقشه برم اجاره کنم.🏠 مامان و بابام یکی به نعل میزدن یکی به میخ! یکبار من رو نصیحت می کردند که تحمل کن و یکبار دیگه ته دلمو خالی می کردند. یک لحظه با خودم فکر کردم نکنه شهاب بچه هارو از من بگیره؟؟ نظر مامان و بابام این بود که اون جنم این کار رو نداره. حتی درحد تهدید و گرفتن امتیاز هم حال و حوصله این کار رو نداره. گاهی دلم برای شهاب میسوخت خب چرا باید یه آدم اینقدر بی مسئولیت باشه. من راضی بودم نون خشک و یه پیاله آب بخورم ولی مرد زندگیم مرد باشه💪 پول سیگارش براش مهمتر از هزینه داروی بچه اش نباشه!🙁 وقتی بچه اش تب میکنه و تا صبح بیدارم، حداقل دوبار از خواب بیدار بشه نگران بشه و که خانوم هنوز تب بچه قطع نشده؟! میخوای ببریمش بیمارستان؟🤒 نه اینکه عمدا اینجوری باشه ها نه!! ذاتا خودمحور و بی مسئولیت و بووووووق🤐 به حالت قهر دست بچه هارو گرفتم و اومدم خونه مامانم. بهش پیام دادم که من دارم میرم خونه مامانم و فردا میخوام برم دادسرا و تقاضای طلاق کنم.. اولش جاخورد ولی بعد دوساعت گفت: شوخی خوبی بود حالا که چند روزی اونجا هستی، من ولی بدون شوخی با یکی از دوستام دارم میرم بندر. میگن اونجا بتونی چندبار جنس از گمرک رد کنی میتونی سرمایه خوبی بهم بزنی. میرم شانسم رو امتحان کنم. مطمئن بودم که فصل گردش بندره و داره به بهانه کار میره تفریح. به خودم گفتم چرا مثل همیشه ناراحت بشم من که قرار نیست دیگه با این موجود زندگی کنم پس بذار به تنهایی خودم عادت کنم. شهاب فکر نمیکرد که من در تصمیم خودم جدی هستم . میدونست که من خونه مامانم حتی یک شب هم دوست ندارم بمونم ولی من تصمیم خودم رو گرفته بودم باید به شرایط عادت کنم. حداقل خیالم از کارهای شهاب آسوده باشه. روز بعد من میرفتم دادسرا و شهاب توی راه بندر بود.همین یک دلیل برای جدایی ما کافی بود. درخواستم رو که دادم گفتند به این راحتی نمیشه باید چندجلسه مشاوره برین و هفت خوان رستم رو باید رد کنی! من هر روز کارم این بود که بچه هارو میذاشتم خونه مامان و از این راهرو به اون راهرو. یادم نمیاد نوبت قبل اینهمه دوندگی داشته باشه🏃‍♂️🏃‍♂️ باید صبر می کردم شهاب از سفر برگرده. تا کی باید میرفتیم جلسه مشاوره!😭 _خانم اگر همسر من جلسات مشاوره رو نیاد چی میشه؟ _خب بستگی به نظر مشاور داره! احتمالا به نفع شما نظر بده🤔 شهاب برگشت. برخلاف تصورم که فکر می کردم اگر بیاد راحت با قضیه برخورد می کنه و تلاشی برای حفظ زندگیش نمیکنه، اینجوری نبود. یه نیمچه تلاشی کرد ولی وقتی تصمیم من رو دید دیگه اصرار نکرد. گفت اشکالی نداره بچه ها برای تو و بیا توافق کنیم جدا بشیم😠 _از این خبرا نیست من بچه هارو نمیدم و تا قرون آخر حق و حقوقم رو میگیرم. شهاب از اونجایی که هنوز تصورش پشیمونی من بود، تلاشی برای حفظ زندگی مون نکرد. جلسات مشاوره هم تشکیل شد و یکی درمیون شرکت کرد.همه چیز رو به بازی گرفت 😠 تا اینکه اتفاق عجیبی افتاد😫😫 این داستان ادامه دارد... 🌼مرکز مردمی نفس سبزوار🌼 https://eitaa.com/nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 پر برکت تر بودن فرزندی که در شرایط دشوار حفظ می شود، و از کشتن 😞او منصرف شدی. ☘مرکز مردمی نفس سبزوارhttps://eitaa.com/nafas110530
خبرچینی کودک را نادیده بگیرید❗️ کودک با خبرچینی به شیوه ناسازگارانه ای به دنبال جلب_توجه است و زمانی موفق خواهد بود که کسی مقصر تشخیص داده شود 💢 در این هنگام، بهتراست با مشغول کردن خود به کاری دیگر صحبت های او را نادیده بگیرید. ✔️ البته بی توجهی به رفتارهای منفی باید با توجه کردن به رفتارهای مثبت همراه باشد. ❗️عادت به خبرچینی، منجر به مشکلات ارتباطی خواهد شد... 👧مرکز مردمی نفس سبزوار 👧 https://eitaa.com/nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه فرزندانی باشخصیت تربیت کنیم؟ ✅ویژگی های خوب فرزندمان رو به روش درست بهش بگیم ✅مدام اون رو سرزنش و نصیحت نکنیم و.... ⭕️ با این غفلت ساده در حقّ بچّه‌ها جنایت نکنیم! 🔰 👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶 https://eitaa.com/nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘ داستان آرزوی من... 💫💞 قسمت 15
داستان .... قسمت پانزدهم... شهاب جلسات مشاوره رو به سخره گرفته بود. یا نمیومد یا وقتی میومد اراجیف می گفت. مشاور هم متوجه عدم ثبات شخصیت و بی مسئولیت بودن شهاب شده بود. مشاور گفت که مشکل همسر شما اینه که مغزش کوچکتر از سنش هست و سالها باید بگذره که بزرگ بشه. شایدم خودش نمیخواد بزرگ بشه! با وجود سه تا بچه، همسر شما هنوز هم مثل جوان ۱۷یا ۱۸ ساله فکر میکنه و مثل اونا عمل میکنه. اگر میتونی با همین شرایط تحملش کن و الا با فشاری که روی شما هست، زندگی کردن سخته. و مسئله اصلی این بود که شهاب هیچگونه تلاشی هم برای مرد شدن نداشت. یه خانواده درست و درمونی هم نداشت که گوشش رو بگیرن و بگن این خوبه اون بد... مامان و بابای منم که چی بگم والا ، دیگه تا الان چندین و چندبار در موردشون صحبت کردم. میتونستند و بلد بودند زندگی خودشون این نبود😔 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 با وجود این مسایل، سارا در اون فاصله ای که من در حالت قهر در خونه بابام بودم خیلی تلاش کرد. _ ببین آرزو این شهاب شما قبلا اعتیاد داشته ولی الان به خاطر شما ترک کرده. الانم اگر یه کار خوب پیدا کنه شاید مرد زندگیت بشه. از کجا میدونی؟ _از اونجایی که من دوران خوشی این بشر رو دیدم. زمانی که مست پول و خوشی بود بدتر بود. الان اگر ماهی دو سه شب نیست و میره دنبال رفیق بازی اون زمان هر شب خوشگذرونی می کرد و نمیومد. _البته آرزو شما هنوز تو بحران هستی ها!! شما بعد اون سقط که داشتی هنوز کمر راست نکردی و با دوز بالا دارو میخوری! سارا راست میگفت، اون کابوسهای شبانه تمومی نداشت. دائم در حال عذرخواهی از پسرم بودم. یعنی میشه منو ببخشه؟؟!!😭😭 کافی بود یک شب قرصهام رو دیر بخورم یا یادم بره، اونوقت تا مرز خودکشی میرفتم😫 _سارا !! تحمل این زندگی برام سخته. بذار حداقل از شهاب دور باشم تا بتونم آرامش بگیرم. حدود دوماه طول کشید که مشاوره ها به اینجا ختم بشه که ما به درد هم نمیخوریم. برای گرفتن حق و حقوقم هم به توافق رسیدیم که هم دستم خالی نباشه و هم شهاب توانایی پرداخت داشته باشه. آخرین جلسه دادگاه داشت میرسید و شهاب هنوز باور نکرده بود که داره همه چیز بین ما تموم میشه. اینقدر من رفته بودم قهر و برگشته بودم که فکر می کرد بچه بازیه و من باز هم برمی گردم🙁 منشی دادگاه گفت آخرین مدرک لازم برای ارائه به دادگاه ، آزمایش عدم بارداری هست. اینو بیارین تمومه. گفتم خانوم اون رو که مطمئن باشین. گفتند ولی برای پرونده لازمه. فردا بیارین تا براتون نوبت آخر رو بذارم. آخرین مدرک رو هم گرفتم و بردم محکم زدم روی میز منشی. از اون خانم که همش چوب لای چرخ ما میذاشت حسابی عصبانی بودم. شهاب هنوز نیومده بود. تاخیرش تکراری و طبیعی بود. اصلا شاید نمیومد. _خانم اگر همسرم نیان چی میشه؟ _هیچی خانوم. مدارک تون کامله. شما میتونید امضاها رو انجام بدین و برین. ایشون هم نیان دادگاه حق رو به شما میده. و مجوز طلاق صادر میشه. طلاق!!!! چه کلمه مشمئز کننده ای 😖 ولی الان برای من حکم رهایی رو داشت🙁 خیلی صبر کردم و شهاب نیومد. مثل همیشه حتما خواب بود. یعنی اینقدر این قضیه براش بی اهمیته که اصلا نیومد. تو افکار خودم بودم که خانم منشی صدام زد. _خانم آرزو . ت _بله خانم من اینجام. مجوز صادر شد بالاخره؟؟!!😊 _نخیر خانم. این آزمایش مال خودتونه؟ _بله چطور مگه؟! _خودتون جوابش رو دیدین؟ _جوابش؟! .... بله دیدم... نه ندیدم... منظورتون چیه؟!؟! چه فرقی میکنه؟ مگه چیه توش؟ _شما باردار هستین خانوم!!!🧐 _باردار؟!؟!😨 امکان نداره!!😳 _بفرمایید این جواب آزمایش تووووون چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نشنیدم. چشم که باز کردم چندنفر من رو دوره کرده بودند و در حال آب پاشی صورتم و دادن آب قند و .... _خانم!!! اون برگه رو بدین ببرم آزمایشگاه حتما اشتباه شده!! توی دادگاه موبایل ممنوع بود وقتی اومدم بیرون پیام شهاب رو دیدم که گفته بود نمیام هرکاری میخوای بکن. به سارا زنگ زدم . گفت برو آزمایشگاه منم الان خودمو میرسونم. دوباره آزمایش دادم....بی بی چک دادم... جوابش باور کردنی نبود!!!😭 نتونستم قبول کنم. سونوگرافی رفتم. گفت خانم شما ماه ۴ رو پرکردی و داری میری تو ماه پنجم😳😳 سارا یک لحظه منو تنها نمیذاشت یا زنگ میزد یا میرفتم پیشش. به معنی تمام مستاصل بودم. غیر از این بود حتما دیوونه شده بودم. - سارا من نمیخوام سقط کنم!؟!؟ سر سقط قبلی دیوونه شدم. مردم و زنده شدم! تحمل ندارم. سارا نمیتونم اینو دنیا بیارم! سارا به من بگو چیکار کنم! سارا دعا کن بمیرم! سارا بچه هامو چیکار کنم! و سارا هم نمیدونست با من چیکار کنه!؟!؟!؟ این داستان ادامه دارد.... 🌸مرکز مردمی نفس سبزوار🌸 https://eitaa.com/nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا