فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ "کودک یمنی"
🔻 هدیه به کودکان مظلوم یمنی🌹
💠 @nafastazeh 💠
🌸شعر زیبای چهارده صلوات👌
🌸به محمد(ص)سبب خلقت دنیا صلوات
🌸به محبت که نمود هدیه به دل ها صلوات
🌸به علی(ع)شیر خدا آن شه مردان جهان
🌸به وجودی همه پر گشته زتقوی صلوات
🌸به تمامی عفاف ،فاطمه(س)آن دخت نبی
🌸به همه حجب وحیا،عصمت زهرا صلوات
🌸به کرامت به درایت به صبوری حسن(ع)
🌸به کریمی که دهد حاجت دل ها صلوات
🌸به حسین(ع)خون خدا آن شه مظلوم وغریب
🌸به شهیدی که غمش شد به دل ما صلوات
🌸به سجودی که نمود آن شه سجاد(ع)خدا
🌸به عبادت که نمود حضرت حق را صلوات
🌸به شکافنده هر علم و به باقر(ع) ،به خرد
🌸به شعوری که نمود حل معما صلوات
🌸به علمدارتشیع ،به صداقت به صفا
🌸به امام جعفر صادق(ع) همه ازما صلوات
🌸به نشاننده خشم،کاظم(ع) محبوس واسیر
🌸به نه تسلیم شده بر ظلم وستم ها صلوات
🌸به غریبی که غم ازدل ببرد قربت او
🌸به رضا(ع)آن که ستاند غم دل را صلوات
🌸به نهم اختر آسمان امامت ،به تقی(ع)
🌸به جوادو همه جود کرم ها صلوات
🌸به نقی(ع)هادی ما درره رستگاری ودین
🌸به هدایتگر ما درره عقبا صلوات
🌸به امامی که حسن،عسکری (ع)است نام خوشش
🌸به ابا حجت حق،شاه نه پیدا صلوات
🌸به وجود خوش آن مهدی(عج) پنهان زنظر
🌸به عدالت که نماید همه برپا صلوات
💠 @nafastazeh 💠
🇮🇷 انسان های بزرگ زمانی جاودانه می شوند که شهید شوند...
#شهید _تهرانی_مقدم اسطوره ای یود که با شهادتش جاودانگی را معنا کرد.
جاودانگی اسلام و نابودی اسرائیل...
🌹 "۲۱ آبان ماه سالروز شهادت حسن تهرانی مقدم گرامیباد"
💠 @nafastazeh 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥فوری/
🎥 شلیک پرتعداد راکت از سمت غزه به سمت شهرکهای صهیونیستنشین.
💠 @nafastazeh 💠
💥زخمی شدن حداقل ۵ صهیونیست و به صدا در آمدن آژیر خطر در شهرکهای صهیونیستنشین
🔸خبرنگار الجزیره در نوار غزه از زخمی شدن دستکم پنج صهیونیست در حملات موشکی تلافیجویانه گروههای مقاومت فلسطین به مواضع اشغالگران قدس در مناطق همجوار غزه خبر داد.
🔸آژیرهای خطر در شهرکهای صهیونیستنشین همجوار نوار غزه به صدا درآمده است.
💠 @nafastazeh 💠
نفس تازه
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_سی_و_نهم امشب برای بعد از نماز برنامه جشن
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_چهلم
ساعت ۷ صبح سفارشات سید را خریدیم، بسته بندی کردیم و با مرتضی راه افتادیم. خودم هم برای بچه ها کتاب خریده بودم به عنوان هدیه. کتاب «ناقوس ها به صدا در می آیند» به مناسبت عید غدیر. مرتضی اما اصرار کرد برای سیدحسین رمان «قدیس» را بخرد. ساعت ۵/۷ رسیدیم مسجد. جمعیت حدود بیست سی نفر بود؛ به اندازه یک اتوبوس. سیدحسین با سامیار صحبت می کرد، خواستم بروم طرفشان که سیدحسین با دست علامت ایست داد. خیلی جدی صحبت می کرد؛ گاهی تند و گاهی آرام. صحبت هاشان تا حدود ۸ و ربع طول کشید. آخر دست انداخت گردن سامیار و در آغوشش گرفت و بعدهم انگار نه انگار، برگشتند سمت جمع. تا ۵/۸ منتظر ماندیم تا بچه ها سوار شدند و با سلام و صلوات راه افتادیم.
سیدحسین در راه با مرتضی صحبت میکند؛ از مدافعین حرم، تیپ فاطمیون و فداکاری اخلاص و مظلومیتشان میگوید. از اینکه اگر مدافعین حرم نبودند ما الان بجای رفتن به پیکنیک، درحال خواندن اشهد زیر دست و خنجر دوستان داعشی بودیم! مرتضی که جلو نشسته، هدیه اش را به سیدحسین میدهد. سیدحسین به قدری خوشحال میشود و تشکر میکند که انگار این اولین هدیه زندگی اش بوده!
نمی دانم چرا دلم شور می زند و حوصله حرف زدن ندارم. دلم میخواهد فقط سیدحسین صحبت کند و من گوش بدهم. اما متوجه میشوم از آیینه ماشین نگاهم میکند. چون نمی خواهم چیزی بفهمد سر صحبت را با سامیار باز میکنم. سامیار روی دسته صندلی می کوبد و آرام آهنگی را زمزمه میکند: دل من، سر به راه نمیشه/ عاشقه همیشه/ میگم آخه بسه/ میگه آخریشه...
خنده ام میگیرد! عجب دلی! دل نیست که! هزار ماشالله پایانه بین شهری ست! میروند، می آیند... اصلا مگر عشق انقدر دم دستی ست که مثل کامیون و اتوبوس بیاید و برود؟ زیاد شنیده بودم عشق مقدس است و از این حرفها؛ ولی شاید اولین بار باشد که انقدر بهش دقت کرده باشم. قبلتر هم مریم و حسن را مسخره میکردم... راستی دوباره آن چهره خشک که صاحب آن صدا بود می آید روی پرده ذهنم...
سامیار خنده ام را می بیند و خودش را جمع میکند: ای وای استغفرلله ببخشید برادر اخوی آقا سیدمصطفی حواسم نبود شما اینجایید...
و دم میگیرد و سینه میزند: خلبانان... ملوانان...
خنده ام بیشتر میشود. خوب است که خوشحال است. پیداست شادی اش تصنعی نیست. میگویم: راحت باش برادر اخوی! گونی همراهم نیست که ببرمت!
میخندیم؛ باهم، نه به هم!!!
می پرسد: اون اول به چی خندیدی؟
فکرم را درباره پایانه بین شهری و اینها میگویم. خنده اش کمی تلخ میشود. برای عوض کردن فضا می پرسم: میگم سامیار... عشق حالا جدی جدی انقدر خوبه؟
- وا! ما که عشق رو نمیدونیم چیه؟ ما عچق رو خوب میفهمیم: علاقه چندم قلبی!
تنه اش را کامل به سمتم میچرخاند و با شیطنت لبخند میزند: چی شده برادر اخوی آقا سیدمصطفی حرف از عشق میزنن؟
- هیچی بابا!
- میگم برادر اخوی! تو چرا زن نمیگیری؟
چشم هایم را گرد میکنم و کلاس میگذارم: من؟ زن بگیرم؟ مگه دیوونه م؟ ببین خداوکیلی الان چه آزادم! حالا اگه زن داشتم دم و دقیقه زنگ میزد که الان کجایی؟ چکار میکنی؟ با کی هستی...
حرفم ناقص می ماند بخاطر زنگ گوشی. مادر است. سامیار میزند زیر خنده: بابا آزااااااااد! بابا راحــــت! بردار گوشیو، مسئول نظارتت زنگ زد!
چشم غره ای میروم و تماس را وصل میکنم. مادر اطلاعات کامل شرایط محیطی را میگیرد و سامیار هم تمام وقت میخندد؛ طوری که بعد از قطع تماس، مجبور میشوم برایش سبیل آتشین بکشم. خوشحالم که خوشحال است...
راستی نگفت؛ عشق خوب است؟
دم سیدحسین گرم! اینجا را از کجا پیدا کرده، الله اعلم! اما تابحال انقدر خوش نگذرانده بودم. از والیبال گرفته تا فوتبال و... و بعد هم جوجه با نوشابه و خلاصه یک دورهمی عالی برای نوجوان ها. حواسش هم هست برنامه بی محتوا نباشد. نماز و سخنرانی و مسابقه هم سرجایش هست.
خسته میشوم از والیبال و خودم را رها میکنم روی زیرانداز. دست هایم را از پشت ستون میکنم و گردنم را هم عقب می اندازم. چشم هایم را روی هم میگذارم و چند نفس عمیق میکشم. به جرات میتوانم بگویم یک و نیم لیتر عرق ریخته ام!
صدایی صمیمی از پشت سرم می آید: خسته نباشی آقاسید!
همانطور که سرم را به پشت خم کرده ام، چشم هایم را باز میکنم. سیدحسین است که بالای سرم ایستاده.
- سلامت باشی داداش!
هنوز نفس نفس میزنم. می نشیند کنارم: چه کردی اخوی! میگم چرا والیبال رو حرفه ای تر کار نمیکنی؟
- کو وقتش؟ کو پولش؟
- میگم سید... یه چیزی میخواستم بگم بهت... گفتم فرصت خوبیه الان...
ذوق میکنم که بالاخره یکبار هم سیدحسین آمده با من مشورت کند. دراز می کشد روی حصیر و دستانش را میگذارد زیر سرش. من هم دراز میکشم: جون بخوا آقاسید!
سیبک گلویش بالا و پایین میرود. خیره شده به آسمان. لبهایش را با زبان تر میکند و میگوید: راستش... من یه چندوقتی... میخوام... یعنی باید... باید با بچه های فاطمیون... برم سوریه...
نفس در سینه ام می ماند. باورم نمیشود سیدحسین رفتنی باشد. حرفش را چندبار در ذهنم تکرار میکنم. گلویم خشک شده؛ سیدحسین حکم برادر دارد برایم. با صدایی که گویا از ته چاه در میاید میگویم: خیره ان شالله...
خودش هم میداند پشت این جمله چقدر حرف دارم؛ برای همین آه میکشد. نمیشود که تنها تنها برود! اصلا من هم میخواهم بروم! این را بلند میگویم.
بدون اینکه نگاهش را از آسمان بگیرد میگوید: دِ نذاشتی که حرفمو کامل بزنم! تو و حسن، باید بمونید کارای مسجدو بچرخونید... می فهمی که؟ میخوام خیالم راحت باشه!
- بعله دیگه آقاسید... از ما بهترونید... اونجا میرید تکخوری میکنید... ما رو هم میذارید اینجا، با شیطان رجیم...
بغض نمیگذارد صدایمان بلند شود. اینبار چشم می چرخاند طرفم و مستقیم نگاهم میکند. هیبت نگاه مصممش روی چشمانم سنگینی میکند.
- آسیدمصطفی! اینجا و اونجا فرقی نداره! اینجا مگه نمی بینی دارن جوونامونو تباه میکنن؟ اینا کشته های جنگ نرمن! فقط شهید نیستن، جاشونم بجای بهشت، وسط جهنمه! وایسا نذار جوون شیعه رو فاسد کنن! بازم بگم؟
پلک میزنم تا اشکم از چشمم سربخورد و با دانه های ریز عرق مخلوط شود. عکس آسمان در چشم هایش افتاده. میگوید: سنگر یه سنگره آسیدمصطفی!
بلند میشود و انگار نه انگار، به جمع بچه هایی که مشغول بازی اند می پیوندد. بچه ها با دیدنش هورا می کشند.
چشمم را به آسمان گره میزنم و نفسی که تا الان در سینه ام مانده بود را بیرون میدهم. آسمان آبی ست، با ابرهای پنبه ایِ قشنگ و خیال انگیز. انتها ندارد این آسمان؛ مثل سیدحسین و مهربانی هایش، خوبی هایش، برادری هایش... سیدحسین آن بالا دنبال چه میگردد؟
راستی نشد از سیدحسین بپرسم: عشق چطور است؟!
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
📢 با حضور ایده پردازان و استارتاپ ها؛
💻 گشایش نمایشگاه بین المللی اتوکام
📍 مدیرعامل شرکت نمایشگاه های بین المللی استان اصفهان گفت: در این نمایشگاه 130شرکت در مکانی به وسعت هشت هزار و 500مترمربع در حوزه های سخت افزار، نرم افزار، خدمات دولت الکترونیک، تجارت الکترونیک، شبکه های داده و امنیت تبادل اطلاعات، مخابرات، اینترنت، آموزشی و پژوهشی محصولات خود را عرضه کردند.
📍 علی یارمحمدیان، درخشش استارتاپ ها، ایده پردازها و حضور شرکتهای خلاق را از مهمترین ویژگی های این دوره از نمایشگاه اتوکام برشمرد و افزود: شعار این دوره از نمایشگاه اقتصاد دیجیتال با توان ایرانی و مهمترین هدف برگزاری این رویداد اقتصادی ایجاد کسب وکارهای نوین برای پروراندن ایده های جوانان است.
📍 وی گفت: در این نمایشگاه بین المللی، شرکت مخابرات استان اصفهان، نوین سیستم، شهرک علمی تحقیقاتی، پژوهشکده مواد و انرژی، اداره کل ثبت احوال، اداره کل امور مالیاتی و دانشگاه علوم پزشکی اصفهان مشارکت کردند.
💢 بیست و چهارمین نمایشگاه بین المللی کامپیوتر و اتوماسیون اداری اصفهان (اتوکام) تا 25 آبان ساعت 15تا21 در محل برپایی نمایشگاه های بین المللی استان اصفهان در پل شهرستان دایر است.
💠 @nafastazeh 💠
♦️جنوب اصفهان در معرض آبگرفتگی
اخطاریه سازمان هواشناسی نسبت به آبگرفتگی معابر عمومی:
🔹با توجه به پیش بینی بارش شدید باران گاهی با رعد و برق، در بعد از ظهر چهارشنبه (۲۳ آبان ماه) در استانهای خوزستان، چهارمحال و بختیاری، کهگیلویه و بویر احمد و شمال غرب فارس
🔹و پنجشنبه (۲۴ آبان ماه) در استانهای خوزستان، چهارمحال و بختیاری، کهگیلویه و بویر احمد، شمال و غرب فارس، جنوب اصفهان، جنوب ایلام، جنوب لرستان و شمال بوشهر آبگرفتگی معابر و سیلابی شدن مسیلها و رودخانهها رخ میدهد.
💠 @nafastazeh 💠
حالا دقیقا زمان مطالبه #محاکمه_آخوندی است..
آخوندی هم بابت پروندههای مالی مطرح در دوران وزارتش و هم مهمتر از آن، بابت سوءمدیریت و اتلاف سرمایههای ملی و هدردادن فرصتهای پیشرفت کشور در حوزه مسکن و شهرسازی، باید بازخواست و محاکمه شود..
*آسِیِد پویان حسین پور*
💠 @nafastazeh 💠
✍دوچیز انسان را نابودمیکند:
⇦مشغول بودن به گذشته
⇦مشغول شدن به دیگران
👌هرکس در گذشته بماند آینده را ازدست میدهد!
👌و هرکس نگهبان رفتار دیگران باشد، آسایش وراحتی خودرا ازدست میدهد
💠 @nafastazeh 💠
🔴 شایعه رفتنم به آمریکا از ابتکارات خانم ابتکار است
قرهباغی، خواننده سرود «ننگ به نیرنگ تو» در گفتوگو با فرهیختگان:
🔻خانم ابتکار این شایعه را درست کرد وقتی مجری از ایشان پرسید چرا شما که خودتان در تسخیر سفارت نقش داشتهاید، فرزندتان در آمریکا زندگی میکند، در پاسخ گفت که دیگر دوره این حرفها گذشته است و الان خواننده سرود «آمریکا ننگ به نیرنگ تو» خودش هم در آمریکا زندگی میکند.
🔻نهتنها به آم
نفس تازه
🔴 شایعه رفتنم به آمریکا از ابتکارات خانم ابتکار است قرهباغی، خواننده سرود «ننگ به نیرنگ تو» در گفت
🔴 شایعه رفتنم به آمریکا از ابتکارات خانم ابتکار است
قرهباغی، خواننده سرود «ننگ به نیرنگ تو» در گفتوگو با فرهیختگان:
🔻خانم ابتکار این شایعه را درست کرد وقتی مجری از ایشان پرسید چرا شما که خودتان در تسخیر سفارت نقش داشتهاید، فرزندتان در آمریکا زندگی میکند، در پاسخ گفت که دیگر دوره این حرفها گذشته است و الان خواننده سرود «آمریکا ننگ به نیرنگ تو» خودش هم در آمریکا زندگی میکند.
🔻نهتنها به آمریکا نرفتهام؛ بلکه هنوز همان تفکرات انقلابی گذشته را در خودم حفظ کردهام و خوانندهای هستم که برای آرمانم کار میکنم، نه مثل کسانی که آخر عمری در کابارهها میخوانند.
💠 @nafastazeh 💠