eitaa logo
نفس تازه
1.8هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.4هزار ویدیو
31 فایل
ما یقین داریم آن سوی افق مردی هست مرد اگر هست بدانید که ناوردی هست ما نه مرداب که جوییم بیا برگردیم ما نمک خورده‌ی اوییم بیا برگردیم سفر دشت غریبی است 🍀️ نفس تازه کنیم🍀 آخرین جنگ صلیبی است 🍀نفس تازه کنیم 🍀 🖌ارتباط با مدیر کانال @nafastazeh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 شایعه رفتنم به آمریکا از ابتکارات خانم ابتکار است قره‌باغی، خواننده سرود «ننگ به نیرنگ تو» در گفت‌وگو با فرهیختگان: 🔻خانم ابتکار این شایعه را درست کرد وقتی مجری از ایشان پرسید چرا شما که خودتان در تسخیر سفارت نقش داشته‌اید، فرزندتان در آمریکا زندگی می‌کند، در پاسخ گفت که دیگر دوره این حرف‌ها گذشته است و الان خواننده سرود «آمریکا ننگ به نیرنگ تو» خودش هم در آمریکا زندگی می‌کند. 🔻نه‌تنها به آم
نفس تازه
🔴 شایعه رفتنم به آمریکا از ابتکارات خانم ابتکار است قره‌باغی، خواننده سرود «ننگ به نیرنگ تو» در گفت
🔴 شایعه رفتنم به آمریکا از ابتکارات خانم ابتکار است قره‌باغی، خواننده سرود «ننگ به نیرنگ تو» در گفت‌وگو با فرهیختگان: 🔻خانم ابتکار این شایعه را درست کرد وقتی مجری از ایشان پرسید چرا شما که خودتان در تسخیر سفارت نقش داشته‌اید، فرزندتان در آمریکا زندگی می‌کند، در پاسخ گفت که دیگر دوره این حرف‌ها گذشته است و الان خواننده سرود «آمریکا ننگ به نیرنگ تو» خودش هم در آمریکا زندگی می‌کند. 🔻نه‌تنها به آمریکا نرفته‌ام؛ بلکه هنوز همان تفکرات انقلابی گذشته را در خودم حفظ کرده‌ام و خواننده‌ای هستم که برای آرمانم کار می‌کنم، نه مثل کسانی که آخر عمری در کاباره‌ها می‌خوانند. 💠 @nafastazeh 💠
درمان بچه هایی که دیر راه می افتند حمام روغن سیاهدانه :کل بدن را به روغن آغشته کرده تا جذب شود. 💠 @nafastazeh 💠
🌾 تپش قلب، درد و سوزش سينه از علائم افتادگي دريچه ميترال است خیلی از خانم های دچار افتادگی دریچه میترا هستند و خودشان خبر ندارند. 🔴خانمهاحتما یکبار اکو انجام دهید. 💠 @nafastazeh 💠
✅ دادن گردو به کودکان بالای یکسال آنها را باهوش میکند! 👈 گردو خوراک مغز است و به ساخت اعصاب جنین هم کمک فراوانی میکند . این آجیلِ خونساز، ضد یبوست هم هست! 💠 @nafastazeh 💠
دستگیری ۱۳۰ نفر از دلالان ارزی فرمانده انتظامی پایتخت: 🔹طی چند روز ا خیر ۱۳۰ نفر از دلالان ارزی شناسایی و دستگیر شده و به زندان منتقل شدند. 🔹هر کس در داخل خیابان، بازار و چهارراه ارز بفروشد جرم کرده و پلیس با آن برخورد می‌کند. 🔹دستگیری‌ها، تثبیت خوبی برای بازار سکه و ارز ایجاد کرده است. 🔹 به شهروندان تاکید می‌کنم که هرچه سریعتر معاینه فنی خود را اخذ کنند چرا که عنقریب اعلام خواهیم کرد که طرح کاهش اجرایی خواهد شد. 😉😂 🔆| 🔆| @nafastazeh
خدا می بیند ...: 💠⇦بی ارزشترین نوع افتخار ... افتخار به داشتن ویژگی‌هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد. 🔸مـثـل☟ «چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و محل تولد...» 💠⇦از چیزایی که خودتان به دست آورده‌اید حرف بزنید... 🔸مـثـل☟ انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت و خصلت های پاک انسانی...» 🔔⇦آدمی را آدميت لازم است عود را گر بو نباشد هيزم است 🌐💠⚜⚜💠🌐 💠🔹امام رضا علیه‌السلام می‌فرماید: 💟⇦عقل شخص مسلمان تمام نيست مگر اين كه ده خصلت را دارا باشد: ❶ از او اميد خير باشد ❷ از بدی او در امان باشند ❸ خير اندك ديگری را بسيار شمارد ❹ خير بسيار خود را اندك شمارد ❺ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود ❻ در عمر خود از دانش طلبی خسته نشود ❼ فقر در راه خدايش از توانگری محبوبتر باشد ❽ خواری در راه خدايش از عزت با دشمنش محبوبتر باشد ❾ گمنامی را از پرنامی خواهانتر باشد ❿ احدی را ننگرد جز اين كه بگويد او از من بهتر و پرهيزگارتر است. 💠 @nafastazeh 💠
4_6006097556809974649.mp3
1.7M
🎵همسرم قدرم رو نمیدونه! چیکار کنم؟ 💠 @nafastazeh 💠
#حس_خوب دانش آموزان ایرانی توالمپیادجهانی نجوم وفیزیک اول شدن👏 اما این افتخارات کمتر دررسانه‌های #غربگرا دیده می‌شه،چرا که وظیفه خودشون رو در #سیاه_نمایی وناتوان نشون دادن ایرانی می‌دونن! @nafastazeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥🎥 گروه تروریستی #جیش_الظلم فیلمی از ۱۲ #مرزبان ربوده شده ایرانی را منتشر کرد که در آن اسامی خود را اعلام می کنند 🔹پیش از این، گروه تروریستی جیش الظلم اعلام کرده بود برای آزادی مرزبان ها، خواهان مذاکره با ایران است #پاکستان #میرجاوه #مرزبان_میرجاوه 💠 @nafastazeh 💠
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_چهل_و_یک 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
نفس تازه
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_چهلم ساعت ۷ صبح سفارشات سید را خریدیم، بس
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین با مرتضی ولو می شویم روی مبل. مادر سراسیمه میرسد و میگوید: پاشید ببینم! با این لباسا نشینید اینجا! یه راست برید تو حموم! حق هم دارد. لباسهامان شده مثل لباس بچه هایی که در تبلیغ مواد شوینده، در گِل خوابیده اند! به زور خودمان را بلند میکنیم و می کشیم تا حمام. اما من فقط لباسم را عوض می کنم تا مرتضی میخواهد دوش بگیرد. روی تخت شیرجه میروم. عاشق این حرکتم. ساعدم را میگذارم روی پیشانی ام. فکر سیدحسین نمیگذارد چشمانم روی هم برود. «عه عه عه! به همین راحتی رفتنی شد! خاااک تو سرت مصطفی! اون میره و تو باید بمونی سماق بمکی!» این را مصطفای بدِ درونم میگوید! همان که دوتا شاخ و یک دم دارد و صورتش قرمز است! مصطفای خوب هم – که لباس سفید پوشیده!!! – جواب میدهد: «حواست باشه ها آقامصطفی! اولا حسودی خیلی کار زشتیه، دوما وظیفه تو بشناس! سیدحسین چی گفت؟ الان باید وایسی تو میدون جنگ نرم دفاع کنی!» همان موقع صدای وجدانم بلند میشود: «ولش کنید اینو من میدونم چِشه! این عاشق شده خودش نمیدونه! شما که نبودید اون شب تو جشن مسجدشون! عاقا از اون شب تاحالا مزه انبه زیر زبونشه...» این وجدان قسم خورده روی اعصاب من پیاده روی کند! مصطفای خوب و بد هم ذوق زده شروع میکنند: بادا بادا مبارک باداااا... دیوانه اند اینها به خدا! ورود مادر به اتاق، مرا هم از دستشان راحت میکند. مادر با یک لیوان شیرعسل گرم، این پیام را میرساند که کار مهمی دارد. روی تخت می نشینم: عه مامان چرا زحمت کشیدین؟ دستتون درد نکنه! شیرعسل را میگیرم و مثل نخورده ها سر میکشم؛ اما وقتی نگاه بیش از حد مهربان مادر را می بینم که روی صندلی نشسته، لیوان را پایین میاورم: چیزی شده مامان؟ - نه قربونت بشم! بخور مامان... لاغر شدی چقدر! مادر است دیگر! در هرصورت معتقد است بچه اش لاغر شده! حتی اگر امروز دوتا سیخ جوجه کباب و یک عالم خوراکی خورده باشد. این بار با طمأنینه بیشتر می نوشم و هربار زیر چشمی مادر را نگاه میکنم. لیوان را که روی میز میگذارم، می پرسد: مصطفی جان! تو قدت چقدر بود؟ با دستمال روی میز دور لبهایم را پاک میکنم: یک و هشتاد و شیش، چطور مگه؟ مادر انگار که با خودش حرف بزند میگوید: خب پس درست گفتم... با چشم های گرد شده می پرسم: به کی؟ بی توجه به سوالم، با محبت بی سابقه ای می پرسد: مصطفی جان دختر خانم صبوری، خواهر حسن رو دیدی اون شب؟ وجدانم میگوید: «اره دیگه... بگو هم دیدم، هم از دستش ضایع شدم... هم پسندیدم...» صدای مرتضی از حمام می آید که با آن صدای دو رگه اش، سنتی میخواند: عاشق شو ارنه روزی/ کار جهان سرآید... سعی میکنم نشان ندهم داغ شده ام. ترجیح میدهم جواب ندهم. خودم را با مرتب کردن کتابهای روی میز مشغول میکنم و آرام میگویم: لااله الا الله! - خیلی دختر نجیبی بود... عجیبه تا الان ندیده بودیمش... مامانش میگفت بیشتر سر درس و کتابشه... برای همین من درست ندیده بودمش تو مهمونیا. خودم را میزنم به آن راه: خوب اینا چه ربطی به من داره مامان جان؟ لبخند معنادار مادر نشان میدهد تیرم به سنگ خورده: ربط داره پسر گلم! ربط پیدا میکنه ان شالله! وجدانم زیر لب میگوید: «کجای کاری حاج خانم؟ ربط پیدا کرده... شما خبر نداری!» جواب نمیدهم. مادر ادامه میدهد: دیر میشه مصطفی جان. دختر خیلی خوبیه مادر، الهام دختر خیلی خوبیه... ما این خانواده را خوب میشناسیم خود الهام هم دختر فوق العاده ایه... هم از نظر تیپ و ظاهر به تو میاد هم فوق العاده محجوب و صبوره ... من تو این مدتی که با این دختر را آشنا شدم یه کلمه حرف اضافی یا یه حرکت نادرست ازش نشنیدم و ندیدم... زهرا خانم میگه تا الان هیچ خواستگاری را راه نداده... خلاصه میخواستم ازت اجازه بگیرم بریم خواستگاری برای تو... نمیدانم چرا ته ته دلم خوشحالم؛ هم خوشحال هم مضطرب. وجدانم بجای من جواب میدهد: «این از خداشه حاج خانم!» کنار مادر لب تخت مینشینم و در حالیکه از خجالت خیس عرق شده ام با مِن و مِن میگویم: اگر ...شما... صلاح میدونید... خب من حرفی ندارم... ولی مادر! فک میکنید من میتونم یه زندگی را بگردونم... مادر سرم را در بغل میگیرد و می بوسد: البته که میتونی از باباتم بهتر... صدای مرتضی بلند میشود: ماماااااان حولم کجاست؟؟؟ مادر سرش را به سمت در میچرخاند و بلند میگوید: شستمش؛ الان برات میارم... خیاط هم افتاد توی کوزه... قیافه حسن با کت و شلوار می آید جلوی چشمم! لبهایم را تر میکنم و سرم را تکیه میدهم به دیوار. لازم نیست از کسی بپرسم؛ حالا مطمئنم عشق خوب است!