❢░🌸ꦿ🍃 🌸 ꦿ🍃🌸 ꦿ🍃░
مردی ...
با لباس و کفشهای گرانقیمت
به دیواری خیره شده بود و میگریست
نزدیکش شدم و به نقطه ایی که خیره شده بود
با دقت نگاه کردم
نوشته شده بود؛ "این هم میگذرد"
علت را پرسیدم
گفت: این دست خط من است
چند سال پیش در این نقطه هیزم میفروختم
اکنون صاحب چند کارخانه هستم
پرسیدم: پس چرا دوباره به اینجا برگشتی؟
گفت : آمدم تا باز بنویسم
"این هم میگذرد"
*گر به دولت برسی، مست نگردی مردی
*گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی
*اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
*گر تو بازیچه این دست نگردی مردی...
❢░🌸ꦿ🍃 🌸 ꦿ🍃🌸 ꦿ🍃░
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃ا
🌺🍃🌺ا
🍃🌺ا
🌺ا
🌺࿇࿐᪥✧🍃🌺🍃✧᪥࿐࿇
🔸 هم اکنون میتوانید با کلیک بر روی لینک زیر به #گروه اعلام حضور (گروه ذکر و دعا ونماز شب...) وصل شوید🔻🔻
باحضورخود در گروه اعلام حضور روزبه روز به خدا بیشتر نزدیک میشین👌
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/545980468Cdd7bec4b33
🌟گروه اعلام حضور 👉👆
࿇࿐᪥✧🍃🌺🍃✧᪥࿐࿇
🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
نشر و توزیع پست های منتشر شده در این کانال، حتی بدون ذکر نام کانال نماز شب👉 بلامانع بوده و مورد استقبال ما خواهدبود
امروز ادامه داستان همسفرخورشید👉
عمود شماره ۲۱۰
خدای من! چقدر همسفره شدن با این غریبه لذت داشت. راستی چرا من تا حالا اسمش رو نپرسیدم. اومدم بگم برادر، اسمتون رو نگفتین که صدای الله اکبرِ اذانِ مغرب بلند شد. باهم وضو گرفتیم. گفت: «دو رکعت نماز، بین نماز مغرب و عشا از قول جدم آقا جعفر بن محمد، اینجا، برای روا شدنِ حاجت توصیه شده.»
تو دلم مشغولِ بالا و پایین کردنِ آرزوهام شدم. خواستم بگم آقا سید... اما هر چی چشم گردوندم ندیدمش. نماز رو به جا آوردم و به سختی روی ویلچر نشستم. یه دفعه متوجه شدم دوباره داره هُلم میده. سَرِ دوراهی که رسیدیم، چشمم به سیلِ لشکرِ پیادهی ارباب افتاد.
خدایا! کاش منو نبُرده بود مسجد سهله، خیلی عقب موندم. ساعتم رو نگاه کردم. خدای من! چه طور ممکنه؟! من که قبل از سفر باطریش رو عوض کرده بودم. انگار خواب رفته، هنوز ساعت ۸ رو نشون میداد.
🏴 #همسفر_با_خورشید ؛
بین قافله ات چه سوز و آهی دارد
این خواهر تو عجب سپاهی دارد
احوال سه ساله را اگر می پرسی
در کنج خرابه بارگاهی دارد
زبان حال حضرت خانم زینب کبری
آنان به قلب خون شده جز غم نذاشتند
چیزی برای خواهر تو کم نذاشتند
مهمان شام بودم و بر میزبانیم
یک لحظه چشم خویش روی هم نذاشتند
جز سنگ و تازیانه و سیلی و کعب نی
بر زخم های وا شده مرهم نذاشتند
وقتی که آستین شده معجر برای من
یعنی که هیچ چیز برایم جا نذاشتند
دیگر چه وقت حرف عبا و امامه است
وقتی به دست های تو خاتم نذاشتند
دیدی چطور که آل پیمبر عزیز شد
در مجلسی که دخترک تو کنیز شد