eitaa logo
قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
8.6هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
9.2هزار ویدیو
1.3هزار فایل
#قصه ها و کلیپ های کودکانه ایده و #نقاشی و #کاردستی #دستورزی مورد استفاده در پایه ابتدایی قابل استفاده برای معلمان و اولیا و دانش آموزان
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ خالق هستی بهترین‌ها را برایمان مهیا کرده 🔹نقاش ﻣﺸﻬﻮﺭﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﺷﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻮﺩ. ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ به‌طور ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﻧﯽ‌ای ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ. 🔸ﻧﻘﺎﺵ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﺷﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺩﺭ حالی که ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ، ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺖ. 🔹ﻧﻘﺎﺵ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﻘﺐ‌ﺭﻓﺘﻦ، ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ تا ﻟﺒﻪ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ. 🔸ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﻘﺎﺵ ﭼﻪ می‌کند. ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺗﺮﺱ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﻮﺩ. 🔹ﻣﺮﺩ ﺑﻪ‌ﺳﺮﻋﺖ قلم‌مویی ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺧﻂﺧﻄﯽ ﮐﺮﺩ! 🔸ﻧﻘﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍی نقاش ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻮﺩ. 🔹به‌راستی ﮔﺎﻫﯽ ﺁﯾﻨﺪﻩ‌ماﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﺳﯿﻢ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﮔﻮﯾﺎ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ می‌بیند ﭼﻪ ﺧﻄﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽﮐﻨﺪ. 🔸ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ؛ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﻬﯿﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar
🔅 ✍ قطره‌عسلی بزرگ، این است حکایت دنیا 🔹قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجاب‌انگیز بود. پس برگشت و جرعه دیگری نوشید. 🔸باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی‌کند و مزه واقعی را نمی‌دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. 🔹مورچه در عسل غوطه‌ور شد و لذت می‌برد. 🔸اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. 🔹در این حال ماند تا نهایتا مرد. 🔸دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! 🔹پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می‌یابد و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می‌شود. ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar
🔅 ✍ عیب‌جویی نکنیم 🔹وقتی آن‌کس که دوستش داریم بیمار می‌شود، می‌گوییم: «امتحان الهی است.» 🔸و هنگامی که شخصی که دوستش نداریم بیمار می‌شود، می‌گوییم: «عقوبت الهی.» 🔹وقتی آن‌کس که دوستش داریم دچار مصیبتی می‌شود، می‌گوییم: «از بس خوب بود.» 🔸و هنگامی که شخصی که دوستش نداریم به مصیبتی دچار می‌شود، می‌گوییم: «از بس که ظالم بود.» 🔹مراقب باشیم. قضاوقدر الهی را آن‌طور که پسندمان است، تقسیم نکنیم! 🔸همه ما حامل عیوب زیادی هستیم و اگر لباسی از سوی خدا که نامش سِتْر (پوشش) است نبود، گردن‌هایمان از شدّتِ خجالت خم می‌شد. 🔹پس عیب‌جویی نکنیم، که عیوب زیادی چون خون در رگ‌ها و وجودمان جاری‌ست. ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar
🔅 ✍ اگر خدا را داشته باشی، هر آنچه از آن خداست، داری... 🔹شبی پادشاهی همه تاج و تخت و پادشاهی‌اش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیابان‌نشین شد. 🔸روزی گرم در تابستان به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمه‌ای نان به کارگری برد. 🔹آن‌قدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمی‌برد. 🔸جوانی دلش به حال او سوخت. او را با خود به مزرعه‌اش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند. 🔹پادشاه از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمه‌ای نان از او بخواهد. 🔸جوان گرسنگی او را چون دید، لقمه‌ای نان به او داد و چون پادشاه قوت گرفت، به سرعت کار کرد. 🔹نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما پادشاه نگرفت و گفت: دستمزد من لقمه‌ای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه می‌دارد. 🔸جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟ 🔹پادشاه گفت: به یاد داری ۲۰ سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از ده‌ها هزار باغ‌های پادشاه بود و من همان پادشاه هستم. 🔸زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هرچه سرزمین فتح می‌کردم، سیر نمی‌شدم چون می‌دانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون می‌کند همه آن‌ها را از من خواهد گرفت. نفسم هرگز سیر نمی‌شد. 🔹اکنون که همه باغ و ملک و تاج و تخت را رها کرده‌ام و خدا را یافته‌ام، هر باغ و کوهی را که می‌نگرم آن را از آنِ خود می‌دانم. ☝بدان! هرکس خدا را داشته باشد هرچه خدا هم دارد از برای اوست و هرکس خدا را در زندگی‌اش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست. ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar
🔅 ✍ قناعت یا خاک گور 🔹شنیدم بازرگانی ۱۵۰ شتر بار داشت و ۴۰ غلام خدمتکار که شهر به شهر برای تجارت حرکت می‌کرد. 🔸یک شب در جزیره کیش مرا به حجره خود دعوت کرد. 🔹به حجره‌اش رفتم، از آغاز شب تا صبح آرامش نداشت، مکرر پریشان‌گویی می‌کرد و می‌گفت: فلان انبارم در ترکمنستان است و فلان کالایم در هندوستان. این قباله و سند فلان زمین می‌باشد. فلان چیز در گرو فلان جنس است. فلان کس ضامن فلان وام است. در آن اندیشه‌ام به اسکندریه بروم که هوای خوش دارد، ولی دریای مدیترانه طوفانی است. 🔸رفیق! سفر دیگری در پیش دارم، اگر آن را انجام دهم، باقی‌مانده عمر گوشه‌نشین گردم و دیگر به سفر نروم. 🔹پرسیدم: آن کدام سفر است که بعد از آن ترک سفر می‌کنی و گوشه‌نشین می‌شوی؟ 🔸در پاسخ گفت: می‌خواهم گوگرد ایرانی را به چین ببرم، که شنیده‌ام این کالا در چین بهای گرانی دارد. از چین کاسه چینی بخرم و به روم ببرم. در روم حریر نیک رومی بخرم و به هند ببرم. در هند فولاد هندی بخرم و به شهر حلب (سوریه) ببرم. در آنجا شیشه و آینه حلبی بخرم و به یمن ببرم. و از آنجا لباس یمانی بخرم و به پارس (ایران) بیاورم. 🔹بعد از آن تجارت را ترک کنم و در دکانی بنشینم. 🔸او این‌گونه اندیشه‌های دیوانه‌وار را آن‌قدر به زبان آورد که خسته شد و دیگر تاب گرفتاری نداشت. 🔹در پایان گفت: رفیق! تو هم سخنی از آنچه دیده‌ای و شنیده‌ای بگو. 🔸گفتم: آن را خبر داری که در دورترین جا از سرزمین غور (میان هرات و غزنه) بازرگان قافله‌سالاری از پشت مرکب بر زمین افتاد؟ 🔹چشم تنگ و حریص دنیاپرست را تنها دو چیز پر می‌کند: قناعت یا خاک گور. ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar
🔅 ✍ از بزرگی اسم مشکل نترسید 🔹شخصی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. 🔸ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁنجا ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ‌ﺳﻤﺖ خانه‌اش ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. 🔹نزدیک خانه، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: چطور ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ‌ای؟! 🔸آن شخص ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. 🔹ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: برای چه از حال رفتی؟ 🔸گفت: فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است! 🔹بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده. وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. 🔸ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ. ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋 🔆 ▫️چو نیکی کنی، نیکی آید برت ▫️بدی را بدی باشد اندرخورت 🔹دو برادر به نام‌های اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها بودند. ارث پدرشان تپهٔ کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه، گندم دیم می‌کاشتند. 🔸اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می‌کرد. 🔹ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه‌ها، گندم‌هایش از تشنگی می‌سوختند یا دچار آفت شده و خوراک دام می‌شدند یا خوشه‌های خالی داشتند. 🔸ابراهیم گفت: بیا زمین‌هایمان را عوض کنیم. زمین تو مرغوب است. 🔹اسماعیل قبول کرد. زمین‌ها را عوض کردند. ولی باز محصول ابراهیم همان شد. 🔸زمان گندم‌پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی‌کند و همان کاری را می‌کند که او می‌کرد و همان بذری را می‌پاشد که او می‌پاشید. در راز این کار حیرت کرد. 🔹اسماعیل گفت: «اول اینکه من زمانی که گندم بر زمین می‌ریزم، در دلم در این فصل سرما، برای پرندگان گرسنه‌ای که چیزی نیست بخورند هم نیت می‌کنم و گندم بر زمین می‌ریزم که از این گندم‌ها بخورند. ولی تو دعا می‌کنی پرنده‌ای از آن نخورد تا محصولت زیادتر شود. 🔸دوم اینکه تو آرزو می‌کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود. در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود.» 🔹پس بدان؛ انسان‌ها نان و میوهٔ دل خود را می‌خورند، نه نان بازو و قدرت فکرشان را. 🔸برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همهٔ هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا کارهای تو را درست کنند ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar
🔅 ✍ خیرت به دیگران هم برسد 🔹روزی دانایی با قطار در حال سفر بود که ناگاه لنگه کفشش از پایش به بیرون قطار افتاد. 🔸سریعا دیگری را نیز به بیرون انداخت. 🔹مردم که متعجب شدند از وی دلیلش را پرسیدند. 🔸گفت: لنگه کفش برایم بی‌مصرف است. اما اگر کسی هردو را پیدا کند، مطمئنا خیلی خوشحال می‌شود. 🔹سعادت چیزی است که می‌توانیم بی‌آنکه خود داشته باشیم، دیگران را از آن بهره‌مند کنیم. ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar12
✍ دنیا مثل آینه است 🔹یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلوی اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود: 🔺«دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییع‌جنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار می‌شود، دعوت می‌کنیم.» 🔸در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت می‌شدند. اما پس از مدتی، کنجکاو می‌شدند که بدانند چه کسی مانع پیشرفت آن‌ها در اداره بوده است. 🔹این کنجکاوی، تقریباً تمام کارمندان را ساعت ۱۰ به سالن اجتماعات کشاند. رفته‌رفته که جمعیت زیاد می‌شد هیجان هم بالا رفت. 🔸همه پیش خود فکر می‌کردند این فرد چه کسی بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد! 🔹کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکی‌یکی نزدیک تابوت رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه می‌کردند ناگهان خشکشان می‌زد و زبانشان بند می‌آمد. 🔸آینه‌ای درون تابوت قرار داده شده بود و هرکس به درون تابوت نگاه می‌کرد، تصویر خود را می‌دید. 🔹نوشته‌ای نیز بدین مضمون کنار آینه بود: 🔺«تنها یک نفر وجود دارد که می‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما. شما تنها کسی هستید که می‌توانید زندگی‌تان را متحول کنید. شما تنها کسی هستید که می‌توانید بر روی شادی‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثرگذار باشید. شما تنها کسی هستید که می‌توانید به خودتان کمک کنید.» 🔸زندگی شما وقتی که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگی‌تان یا محل کارتان تغییر می‌کند، دستخوش تغییر نمی‌شود. 🔹زندگی شما فقط وقتی تغییر می‌کند که شما تغییر کنید، باورهای محدودکننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها مسئول زندگی خودتان هستید. 🔸مهم‌ترین رابطه‌ای که در زندگی می‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است. 🔹خودتان امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، چیزهای غیرممکن و ازدست‌داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌های زندگی خودتان را بسازید. ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar12
🔅 ✍ اگر همه چیز را می‌دانستیم شاید خیلی‌ها را می‌بخشیدیم 🔹تصور کنید که در جنگلی قدم می‌زنید. ناگهان سگ کوچکی را می‌بینید که کنار درختی نشسته است. 🔸همچنان که به آن سگ نزدیک می‌شوید، ناگهان به شما حمله کرده و دندان‌های تیز خود را نشان می‌دهد. 🔹شما وحشت‌زده و خشمگین می‌شوید، اما ناگهان متوجه می‌شوید که یکی از پاهای سگ در تله‌ای گرفتار شده است. 🔸به‌سرعت حالت ذهنی شما از خشم به‌سوی نگرانی و ترحم تغییر می‌کند؛ زیرا متوجه شده‌اید که حالت پرخاشگری سگ از جایگاه آسیب‌پذیری و درد نشئت می‌گیرد. 🔹این موضوع درمورد همه‌ ما نیز صدق می‌کند. خشم ناشی از جهل است، اگر همه چیز را می‌دانستیم دیگران را می‌بخشیدیم. 🔸ما هرگز نمی‌دانیم آدمی که روبه‌روی ما قرار گرفته در حال چه مبارزه روحی است یا از چه مبارزه‌ای آمده است. ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar12
🔅 ✍️ گاهی درمان در دارو نیست 🔹پادشاهی به‌علت پُرخوری و پرخوابی دچار درد شکم شد. 🔸هر حکیمی برای معالجه آوردند، سودی بر بیماری او نبخشید و سفتی شکم روان نساخت. 🔹طبیبی ادعا کرد گیاهی در بالای کوهی است که اگر پادشاه آن را بخورد شکم او درمان شود، ولی خاصیت درمانی آن گیاه این است که باید بعد از چیده‌شدن سریع خورده شود. 🔸این شرط سبب آن شد که پادشاه نتواند کسی را بفرستد تا آن گیاه را برای او از کوه بیاورد. 🔹تصمیم گرفت در تخت روان او را بالای کوه برند. ولی کسی حاضر به تضمین این امر برای پادشاه به‌علت صخره‌ای‌بودن کوهستان نشد. 🔸و پادشاه را یک راه ماند که خود به پای خود به بالای کوه رود. 🔹پادشاه سنگین‌وزن یک روز به‌سختی کوه‌پیمایی کرد و روز دیگری راه باقی مانده بود برسد که درد شکم شاه خوب شد و بر بیماری او فرجی حاصل شد. پس به‌همراه قراول به دربار برگشت. 🔸او که گمان می‌کرد طبیب در بالای کوه، کنار آن گیاه منتظر پادشاه است به‌ناگاه طبیب را در شهر یافت و پرسید: چرا بالای کوه نرفته بود؟ 🔹طبیب گفت: قبله عالم! چنین گیاهی در بالای کوه وجود نداشت؛ درمان درد تو در خوردن دارو نبود. بلکه فقط در حرکت و راه‌رفتن بود و من چنین کردم که تو تکانی به خود دهی و راهی بروی تا درمان شوی. 🔸ساعت‌ها اندیشه کردم تا چگونه تو را به درمان مورد نیازت نزدیک کنم و راهی جز این نیافتم. 🔹پادشاه بر ذکاوت طبیب احسنت گفت و او را به دربار خویش در طبابت جای بخشید. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را به تصویر بکشد. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلوها، تصاویری بودند از خورشید به‌هنگام غروب، رودهای آرام، کودکانی که در چمن می‌دویدند، رنگین‌کمان در آسمان، پرنده و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلوها را بررسی کرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرداولی، تصویر دریاچه آرامی بود که کوه‌های عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای‌جایش می‌شد ابرهای کوچک و سفید را دید. و اگر دقیق نگاه می‌کردند، در گوشه چپ دریاچه، خانه کوچکی قرار داشت. پنجره‌اش باز بود، دود از دودکش آن بر می‌خاست، که نشان می‌داد شام گرم و نرمی آماده است. تصویر دوم هم کوه‌ها را نمایش می‌داد، اما کوه‌ها ناهموار بود. قله‌ها تیز و دندانه‌ای بود، آسمان بالای کوه‌ها به‌طور بی‌رحمانه‌ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل‌آسا بودند. این تابلو با تابلوهای دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می‌کرد، در بریدگی صخره‌ای شوم، جوجه‌پرنده‌ای را می‌دید. آنجا، در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجه‌گنجشکی آرام نشسته بود. پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است. سپس توضیح داد: آرامش چیزی نیست که در مکانی بی‌سروصدا، بی‌مشکل و بدون کار سخت یافت شود، بلکه معنای حقیقی آرامش این است؛ هنگامی که شرایط سختی بر ما می‌گذرد آرامش در قلب ما حفظ شود. ✨مهم این است که در طوفا‌ن‌ها آرامشت را حفظ کنی✨ ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese