شکایت همسایه
شخصي آمد حضور رسول اكرم و از همسايهاش شكايت كرد كه مرا اذيت میكند و از من سلب آسايش كرده. رسول اكرم فرمود: «تحمل كن و سر و صدا عليه همسايهات راه نينداز، بلكه روش خود را تغيير دهد.» بعد از چندی دومرتبه آمد و شكايت كرد. اين دفعه نيز رسول اكرم فرمود: «تحمل كن.»
براي سومين بار آمد و گفت: يا رسولالله اين همسايه من، دست از روش خويش بر نمیدارد و همان طور موجبات ناراحتی من و خانوادهام را فراهم میسازد.
اين دفعه رسول اكرم به او فرمود: «روز جمعه كه رسيد، برو اسباب و اثاث خودت را بيرون بياور و سر راه مردم كه میآيند و میروند و میبينند بگذار، مردم از تو خواهند پرسيد كه چرا اثاثت اينجا ريخته است؟ بگو از دست همسايه بد و شكايت او را به همه مردم بگو.» شاكی همين كار را كرد.
همسايه موذی كه خيال میكرد، پيغمبر برای هميشه دستور تحمل و بردباری میدهد، نمیدانست آنجا كه پای دفع ظلم و دفاع از حقوق به ميان بيايد، اسلام حيثيت و احترامی برای متجاوز قائل نيست. لهذا همینکه از موضوع اطلاع يافت، به التماس افتاد و خواهش كرد كه آن مرد، اثاث خود را برگرداند به منزل. در همان وقت متعهد شد كه ديگر به هيچ نحو موجبات آزار همسايه خود را فراهم نسازد.
#داستان_راستان
به خانواده نَقْلِسْتٰانْ بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3155493092Cb0d1e547e8
🌺 @naghlestan 🌺
#داستان
غذاي دسته جمعي
همينكه رسول اكرم و اصحاب و ياران از مركبها فرود آمدند، و بارها را بر زمين نهادند، تصميم جمعيت براين شد كه براي غذا گوسفندي را ذبح و آماده كنند. يكي از اصحاب فتگ : سر بريدن گوسفند با من . ديگري : كندن پوست آن بامن. سومي : پختن گوشت آن بامن.
چهارمي:... رسول اكرم : جمع كردن هيزم از صحرا بامن.
جمعيت : يا رسول االله شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد، ما خودمان با كمال افتخار همه اينكارها را ميكنيم.
رسول اكرم : ميدانم كه شما ميكنيد، ولي خداوند دوست نمي دارد بنده اش را در ميان يارانش با وضعي متمايز ببيند كه، براي خود نسبت به ديگران امتيازي قائل شده باشد سپس به طرف صحرا رفت. و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد.
#داستان_راستان
به خانواده نَقْلِسْتٰانْ بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3155493092Cb0d1e547e8
🌺 @naghlestan 🌺
#داستان
مستمند و ثروتمند
رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود، ياران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگين انگشتر در ميان گرفته بودند. در اين بين يكي از مسلمانان كه مرد فقير ژنده پوشي بود از در رسيد. و طبق سنت اسلامي كه هركس در هر مقامي هست ، همين كه وارد مجلسي مي شود بايد ببيند هر كجا جاي خالي هست همانجا بنشيند و يك نقطه مخصوص را به عنوان اينكه شاءن من چنين اقتضا مي كند در نظر نگيرد آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه اي جايي خالي يافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوي مرد متعين و ثروتمندي قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه هاي خود را جمع كرد و خودش را به كناري كشيد، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت :ترسيدي كه چيزي از فقر او به تو بچسبد؟!. نه يا رسول اللّه !
ترسيدي كه چيزي از ثروت تو به او سرايت كند؟. نه يا رسول اللّه ! ترسيدي كه جامه هايت كثيف و آلوده شود؟. نه يا رسول اللّه ! پس چرا پهلو تهي كردي و خودت را به كناري كشيدي ؟. اعتراف مي كنم كه اشتباهي مرتكب شدم و خطا كردم . اكنون به جبران اين خطا و به كفاره اين گناه حاضرم نيمي از دارايي خودم را به اين برادر مسلمان خود كه در باره اش مرتكب اشتباهي شدم ببخشم ؟ مرد ژنده پوش : ولي من حاضر نيستم بپذيرم . جمعيت : چرا؟!
چون مي ترسم روزي مرا هم غرور بگيرد و با يك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاري بكنم كه امروز اين شخص با من كرد.
#داستان_راستان
🌺 به خانواده نَقْلِسْتٰانْ بپیوندید 👇👇
🌺 https://eitaa.com/joinchat/3155493092Cb0d1e547e8