حتـیاگرمحلندهـیصاحبمنـی...
نوکرغلـطکندبرودجـایدیگري:) ❤️🩹
#عزیزم_حسین
#معشوقنا
🍁#از_سیم_خار_دار_نفست_عبور_کن
🍁#قسمت_271
_ خیلی هم دلشان بخواد. عروس به این خانمی، آرش جان
درست ترین کار زندگیت همین انتخابته.
بعد دوباره صورتم را بوسید.
فاطمه هم جلو امد و با هم احوالپرسی کردیم و به من و
آرش تبریک گفت. وقتی به آرش سلام کرد آرش سرش را پایین
انداخت و جواب سلامش را داد واین برای من عجیب بود. چون
آرش اصلا از این اخلاق ها نداشت.
فاطمه کپی مادرش بود. چهره ی دل نشینی داشت. چشم هاش
عسلی با ابروهای کم پشت وبینی و لب و دهن متناسب با
صورتش. یک خال گوشتی قهوه ایی سوخته ی ریزی روی چونه اش
داشت که چهره اش را بامزه کرده بود. مثل مادرش ریز نقش
بود، با قدی که بلند نبود.
هنوز چند متری مانده بود تا به ماشین برسیم، صدای
موسیقی که از داخل ماشین میآمد توجهمان را جلب کرد. چند
تا خواننده خارجی با هم، هم خوانی می کردند. این بارصدا
یشان برایم آشنا بود.
آرش باعجله رفت و صدای پخش را کم کرد. بعد همانطور که
اخم هایش در هم بود. در جلوی ماشین را برای عمه نگه
داشت تا سوار شود. وقتی همگی سوار شدیم. مژگان به عمه و
دخترش خوش و بش کردو بعد کمی صدای موزیک را از گوشی اش
زیاد کرد .
چند دقیقه که گذشت، عمه رو به آرش گفت:
ــ وا! آرش جان، اینا چیه گوش می کنی اصلا می فهمی چی می
گن؟
آرش از آینه با ابرو اشاره ایی به مژگان کردو گفت:
ــ عمه باشماست. میگن ترجمه کنید.
مژگان خنده ایی کرد.
–حالا زیادم مهم نیست چی میگن ریتمش باحاله.
عمه برگشت و نگاه معنی داری به مژگان انداخت و گفت:
ــ خب مادر جان حداقل وطنی گوش کن آدم بفهمه چی میگن.
مژگان گفت:
ــ عمه جان اینا یه گروه بودند، که اسمش یادم نیست خیلی
هواخواه دارند. منم خیلی ازشون خوشم میاد. فکری کردم و
گفتم:
–فکر کنم اسم گروهشون "بی جیز" بود.
مژگان با چشم های گرد گفت:
–عه آره. تو از کجا می دونی؟ لبخندی زدم و گفتم :
–اینا سه تا برادر بودندکه یه گروه شده بودند به نام
"بی جیز".
سه تایی با هم آواز می خوندند. الان دیگه هیچ کدومشون
زنده نیستند. خیلی قدیمیه... تو این زیر خاکی ارو از کجا
آوردی؟
تقریبا همه با تعجب به من نگاه می کردند، حتی آرش لحظه
ایی برگشت و با چشم های از حدقه در آمده نگاهم کرد.
مژگان پشت چشمی نازک کردو گفت:
–آرش که می گفت تو اهل موسیقی گوش کردن نیستی، اونوقت
چجوری اینقدر دقیق اینارو می دونی؟ حتی بهتراز منی که
مدام باید موسیقی گوش کنم.
با تعجب پرسیدم:
ــ باید؟
بی تفاوت گفت:
–حالا تو جواب من رو بده نپیچون، تا بعد.
لبخندی زدم و گفتم:
ــ نه بابا چه پیچوندنی خب هر کس یه جوره دیگه...من و
خواهرم یه مدت طولانی در مورد موسیقی و همین گروههای
مختلف، راک وپاپ و...تحقیق می کردیم. در مورد چگونگی
مرگ موسیقی دان ها و خواننده ها و طول عمرشون، جالبه که
توی این تحقیقی که کردیم اونقدر به چیزهای جالبی که اصلا
فکرش رو نمی کردیم بر خوردیم که مدت ها طول کشید تا
تحقیقاتمون تموم بشه. تقریبا یک سال.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁
🍁#از_سیم_خار_دار_نفست_عبور_کن
🍁#قسمت_272
قیافه ی کسایی را گرفت که انگار مچم را گرفته باشد و
گفت:
–اونوقت تو این مدت انواع موسیقی ها رو گوش کردید؟
ــ بله دیگه. تقریبا بیشترش رو...
ــ پس چرا به دیگران توصیه می کنی گوش نکنن؟
من به شما توصیه ایی کردم؟
ــ مگه به آرش نگفته بودی...
حرفش را بریدم و گفتم:
–من حتی به آرش هم توصیه ای نکردم. من یکی از دلایلی رو
که چرا دوست ندارم موزیک گوش کنم رو براش گفتم همین.
چون به نظر من نباید هر چیزی رو گوش کرد و اینم به خاطر
نتیجه ایی بود که از تحقیقاتم گرفتم.
مژگان دیگر حرفی نزد.
فاطمه آرام پرسید:
ــ حالا چرا تحقیق کردید؟
ــ زیر گوشش گفتم:
–به خاطر این که همین صدای بلند موسیقی باعث یه تصادف
بدی شد...
لبش را گاز گرفت و پرسید:
–خودت؟
ــ راننده دخترخالم بود، من کنارش بودم.
نفس عمیقی کشیدو از شیشه ی ماشین بیرون را نگاه کرد.
چقدر خوشحال شدم که دیگر چیزی نپرسید.
فکر این که چرا آرش حرف هایی که بینمان قبلا رد و بدل شده
را به مژگان گفته ولم نمیکرد.
باید در یک فرصت مناسب باهم حرف میزدیم. همین طور در
مورد قضیهی عروس زوری.
فقط خدا می داند چقدر از این حرف عمه ناراحت شدم. ولی
سعی کردم خودم را کنترل کنم و بعدا از آرش بپرسم.
آرش چمدان عمه و فاطمه را جلوی در گذاشت. مادر آرش با
اشاره به چمدان گفت:
–پسرم بزارشون توی اتاق من.
آرش نگاه متعجبی به مادرش انداخت ولی کاری که گفته بود
را انجام داد.
همان لحظه گوشی من زنگ خورد.
مادر بود. جواب دادم. مادر گفت اگر کاری ندارم به خانه
برگردم. کمی نگران شدم. احساس کردم سرحال نیست.
به اتاق رفتم و به آرش گفتم مرا به خانه برساند. آرش
گفت :
–بعدازناهار میریم، منم میرم سرکار.
شروع به جمع کردن وسایلم کردم.
مچ دستم را گرفت.
–جمع نکن. شب که خواستم از سرکار برگردم دوباره میام
دنبالت.
عاجزانه گفتم:
ــ نه آرش. این چند روزه که مهمون دارید نمیشه. بزار
مهموناتون راحت باشند. می بینی که، اشاره به چمدان ها
کردم. جا نیست.
نگاهی به من انداخت و مچ دستم را رها کردو کنارم نشست.
تکیه داد به تخت و دستهایش را در هم قالب کرد.
ــ تو از من ناراحتی؟
بدون این که نگاهش کنم گفتم:
ــ نه، فقط خواستم باهات حرف بزنم.
فوری گفت:
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
🎧زیارت عاشورا..!
یه سر بریم زیارت ارباب🖤
waqe_346196.mp3
29.55M
رفقا یک توصیه جدی اینکه قبل از خوابتون حتما یا سوره واقعه رو بخونید و یا بهش گوش بدید‼️
🎧با صدای امیر حسین ساجدی که واقعا آرامشی وصف نشدی به آدم منتقل میشه🥲
اعمال قبل از خواب 🌸❤️
شبتون به زیبایی بین الحرمین🌱🌸
#اعمال_قبل_خواب
شبتون شهدایی(: