🍁#از_سیم_خار_دار_نفست_عبور_کن
🍁#قسمت_268
خنده ی خماری کرد.
ــ با چشم باز... ولی سخته، امشب دلم واسه شتر مرغ ها
سوخت. چطوری سر کلاس بشینم با این بی خوابی؟
ــ آرش.
ــ عمر آرش.
ــ امروزدانشگاه تعطیله.
ــ چرا؟
ــ موافقی یه امروز روغیبت کنیم و بریم دنبال عمه
اینا؟ توام می تونی بیشتر بخوابی.
ــ چراغ خواب را روشن کردو لبخندزد.
–چه فکر خوبی. من که برمم هیچی از کلاس نمی فهمم. امشب
درست نخوابیدم.
این بار من گفتم :
–می خواهی من برم توی سالن، تو راحت بتونی بخوابی؟
اخم کرد.
–اونجوری که اون خواب خرگوشیم هم از سرم می پره.
چراغ خواب را خاموش کردم و گفتم :
ــ پس بخواب دیگه.
دستش را دراز کرد روی تخت و گفت :
–بیا مرفین رو بزن که بیهوش بشم.
گنگ گفتم:
ــ مرفین؟
–سرش را به علامت تایید تکان داد. سرت رو بزاری روی دستم
تمومه.
آرام کنارش دراز کشیدم و سرم را روی بازویش گذاشتم. چشم
هایش را بست و دیگر حرفی نزد ولی معلوم بود بیدار است
تکانی خورد و با دستش شروع به نوازش کردن موهایم کرد و
به چشم هایم چشم دوخت. نمی خواستم از نگاهم فوران
احساساتم رو ببیند. سرم را در سینه اش پنهان کردم.
احساس کردم کمکم آرامش در وجودم تزریق شدو خواب چشم
هایم را به تاراج برد.
وقتی چشم هایم را باز کردم هوا روشن شده بود. نگاهی به
ساعت انداختم. هشت را نشان می داد. ترسیدم تکان بخورم،
آرش دوباره بیدار شود .
تمام سعیام را کردم حداقل نیم ساعت دیگر، بی حرکت بمانم
تا کمی بیشتر بخوابد.
چشم هایم را بستم و غرق فکر شدم. یک ربعی گذشت که تکان
خورد. می خواست آن دستش که زیر سرم بود را تکان بدهد
اما نتونست. انگار دردش گرفت و یک آخ آرامی گفت.
زود سرم را بلند کردم و دستش را کنار بدنش کشیدم.
چشم هایش را باز کرد.
اشاره ایی به دستش کردم و گفتم:
ــ ببخشید، اذیت شدی.
ــ با آن صدای خط و خشی اش که دلم را زیررو می کرد گفت :
–مگه آدم تو بهترین شب زندگیش اذیت میشه؟ باور کن راحیل
اصلا دلم نمی خواست روز بشه.
حرف دل من را می زد. امشب، من هم معنی خواب شیرین را
فهمیده بودم.
جلوی آینه ایستادم و چادرم را روی سرم مرتب کردم. آرش
کنارم ایستاد و دستی به موهایش کشید وگفت :
ــ مامان ازت خواسته بود که بریم دنبال عمه اینا؟
ــنه. چطور؟
مشکوک نگاهم کرد و گفت:
ــ آخه من دیروز بهش گفتم نمیرم. حالا امروز بدونه این که
بپرسه میرم یا نه، شماره ی فاطمه رو داد و گفت اگه یه
وقت موبایل عمه آنتن نداد به فاطمه زنگ بزن.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁