🍁#از_سیم_خار_دار_نفست_عبور_کن
🍁#قسمت_342
دوماه دیگه میشه دوسالش، من همش نگران بودم این بچه چرا
فقط دو کلمه حرف میزنه، ولی الان خیالم راحت شد.
–آره، فقط می گفت، «بابا و آب»
خدارو شکر که حرف زدنش بهتر شده.بعد از این که از زهرا
خانم خداحافظی کردم، شمارهی آرش را هم گرفتم. الان باید
سرکار باشد...ولی زود پشیمان شدم و قطع کردم. قرار بود
او با من تماس بگیرد. نکند مزاحمش باشم. شاید هنوز
مژگان پیشش باشد و نتواند راحت حرف بزند. چون اگر تنها
بود حتما زنگ میزد. فقط به یک پیام اکتفا کردم.
«سلام، خوبی؟ نگرانتم و منتظر تلفنت»
به خانه رفتم و بعد از این که کمی درس خواندم، به مادر
گفتم که شام را من می خواهم درست کنم.
اسرا با خوشحالی گفت:
–راحیل پس سعیده رو هم بگم بیاد اینجا؟ حالا که هستی دور
هم باشیم.
اخمی مصنوعی کردم.
–یه جوری میگی، انگار من هیچ وقت خونه نیستم، جدیدا خب
با سعیده جیک تو جیک شدیدها.
–آره، هردفعه کلاس داریم با ماشینش میریم می گردیم خیلی
خوش می گذره.
–خب، دیگه چیکار می کنید؟
–اسرا کنارم ایستاد و در مورد کلاس طراحی اش که با سعیده
میرفتند، حرف زد. من هم شروع کردم به درست کردن شام.
اسرا آخر حرف هایش گفت:
–راحیل برام دعا کن هر چی به جواب کنکور نزدیکتر می شه
دلم بیشتر شور میزنه.
–اصلا بهش فکر نکن، با دلشوره ی تو که کاری درست نمیشه.
–آره خودمم به این موضوع فکر می کنم ولی انگار دست خودم
نیست، فکرش اذیتم میکنه.
–البته طبیعیه، ولی نه اونقدر که اذیت بشی.
صدای تلفن خانه باعث شد اسرا به سمتش برود.
از حرف هایش مشخص بود که دایی پشت خط است. بعد از چند
دقیقه حرف زدن اسرا گوشی را به طرف من گرفت.
خیلی وقت بود با دایی حرف نزده بودم با لبخند گوشی را
گرفتم.
–سلام دایی جان.
–سلام بی معرفت...اگه من می دونستم شوهر کنی سراغی از ما
نمی گیری یه عیب و ایرادی می ذاشتم روی آرش و شوهرت نمی
دادم.
از حرفش خندیدم.
–ببخشید دایی جان. باور کنید وقت نمیشه.
–بله، آمارت رو دارم، هر دفعه زنگ زدم صدات رو بشنوم
آبجی گفت، بیرون تشریف داره با آرش خان. حالا این نامزدت
اذیتت که نمیکنه، پسر خوبیه؟
دوباره خندیدم و چیزی نگفتم.
–دایی جان اگه اذیتت کرد فقط لبتر کن تا حسابی گوشش رو
بکشم.
چقدر خوبه که دایی همیشه حواسش به من و اسرا هست.
–چشم دایی جان، چند دقیقه ایی که حرف زدیم دایی گفت:
–راحیل جان آخر هفته ی دیگه میام دنبال تو و مامانت بریم
گازو یخچال و این چیزها رو ببینیم. هر کدوم رو که می
پسندی بگیریم. مامانت که اجازه نداد من برات بخرم، فقط
ازم خواست یه جا قسطی پیدا کنم براش، اینجا که می
خواهیم بریم خیلی مردبا انصافیه، قیمت هاشم مناسب تره.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁