eitaa logo
نمایشگاه انجمن باغ گردو
81 دنبال‌کننده
396 عکس
53 ویدیو
29 فایل
اطلاع رسانی ها * نمونه کارها * موفقیت درختان باغ * نکته هایی برای نویسندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1⃣1⃣ نوشته: سید جلال آل احمد داستان وداع قطار، صفیرکشان از تونل خارج شد. دور کوچکی زد و در ایستگاه «چم سنگر» از نفس افتاد. چهارم نوروز بود. آفتاب درخشان کوهستان، گرم و مطبوع بود. پشت ایستگاه، رودخانه در زیر پل می‌غرید و کف‌کنان می‌گذشت. ایستگاه در دامنه‌ی تپه‌ای که رودخانه در پای آن می‌پیچید قرار داشت. و در آن دورها – به سمت جنوب – چشم‌اندازی بسیار زیبا، تا آن‌جا که در زیر پرده‌ای از مه لطیف بهار محو می‌شد، هویدا بود. هنوز در تنگه‌ها و ته دره‌های اطراف، برف نشسته بود و سفیدی می‌زد. خورشید تازه از لب کوه بالا آمده بود. چمن‌ها که از باران دیشب هنوز تر بود، می‌درخشید. همه جا می‌درخشید. همه چیز پرتوی مخصوص بهاری داشت، مگر کلبه‌ی آنان… در دامنه‌ی تپه، نزدیک رودخانه، کلبه‌ی گلی آنان روی خاک خیس و نم‌کشیده‌ی کنار رودخانه، قوز کرده بود و انگار پنجه‌های خود را به خاک فرو برده بود و در سرازیری آن جا خود را به زور روی تپه نگه می‌داشت. باران سر و روی آن را شسته، شیارهای بزرگی در میان کاگل طاق ودیوار آن به وجود آورده بود و شاید در داخل دخمه، همان جایی که افراد آن خانواده، شب سر به بالین می‌نهادند، چکه می‌کرد. یک بز کوچک، در کناری، زمین را بو می‌کرد و دو خروس به سر و کول هم می‌پریدند. بچه‌های آنان، کوچک و بزرگ، دسته‌های کوچکی از بنفشه‌های ریز کوهی و شقایق‌های چشم بازنکرده را به هم بسته بودند و در اطراف قطار می‌پلکیدند و دائم مسافرین را به خرید هدیه‌های ناچیز نوروزی خود دعوت می‌کردند. همه برهنه بودند. پاهای لخت آنان در آب بارانی که در گوشه و کنار جمع شده بود فرو می‌رفت و آنانی که دائماً سر خود را به طرف پنجره‌های قطار، بالا نگه داشته بودند، هر دم به سکندری رفتن تهدید می‌شدند. کسی به دسته گل‌های ناچیزشان توجهی نداشت. هر کس دسته گل بزرگ‌تر و بهتری از صحرای خوزستان، از ایستگاه‌های اندیمشک و اطراف آن، تهیه کرده بود. عطر تازه‌ی نرگس‌های پر گل که از پشت شیشه‌ی هر اتاق قطار پیدا بود، هوای آن جا را نیز خوشبو ساخته بود. بچه‌ها در پای قطار می‌دویدند و پشت سر هم متاع خود را عرضه می‌داشتند و در حالی که (ق) را از مخرج (خ) ادا می‌کردند، بهای گل ناچیز خود را از دو قران به یک قران پایین آورده بودند و بی‌شک اگر قطار معطل می‌شد، به ده شاهی هم می‌رساند. رفیق هم‌اتاق من، شکم بزرگ خود را لب شیشه‌ی قطار گذاشته بود 1
دوستان محترم نکته و نظرات خود را در مورد داستان بیان بفرمائید. https://eitaa.com/joinchat/550961175Caa63429193 برنامه ی ثابت و هر روزه ی بزرگسال نویسی باغ گردو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مژده✨✨ مژده⚡️⚡️ یه باغچه جدید در حال کرت بندی ست باصفا و دل انگیز چند وقتی هست فعال بوده ولی خب به دلایلی عمومی نشده بود. راستی چند تا باغبان حرفه ای هم تشریف دارند. هزینه ورودی را پرداخت بفرمایید تا بازگشایی شود 💐🌷🌹🌺🌸🌼🌻
چه کسی گفته یک نویسنده فقط باید بنویسد؟! یک نویسنده بیش از هر چیزی به ورزش نیاز دارد. البته هر ورزشی را توصیه نمی‌کنم ورزش داریم تا ورزش بهترین ورزش برای نویسنده چیست؟! احسنت برشما بهترین ورزش پیاده‌روی‌ست. باورتان نمی‌شود؟ @nahal313
 پیاده‌روی باعث موزون شدن تنفسمان می‌شود. وقتی تنفسمان منظم و موزون و عمیق‌تر می‌شود، افکارمان نیز چنین می‌شوند.  برای پیاده‌روی کردن لازم نیست شاعر باشید! راه رفتن با طبیعت موزون، خودش همۀ ما را شاعر می‌کند. جان میور زمانی نوشت: «من فقط برای قدم زدن بیرون رفتم ولی در پایان به این نتیجه رسیدم که تا طلوع خورشید بیرون بمانم، زیرا بیرون رفتن در واقع به درون رفتن بود.»   @nahal313
طی پیاده‌روی ضمن تقویت عضلات قلب، عضلات نویسندگی‌تان را هم پرورش می‌دهید. جولیا کامرون از نویسنده‌هایی است که در کتاب‌های متعددی به ارتباط خلاقیت و پیاده‌روی پرداخته است، از جمله در کتاب رگۀ طلا:  گام برداشتن و پیاده‌روی قدرتمندترین ابزاری است که می‌شناسم.  زندگی خلاق، فرایند است و این فرایند شبیه عمل هضم غذاست. از غذا برای فکر کردن سخن می‌گوییم ولی به ندرت تشخیص می‌دهیم که به عنوان هنرمند به فکر، برای غذا نیاز داریم. پیاده‌روی با جریان دائم تصاویر جدید، افکار جدیدی به ما می­‌دهد که تغذیه‌­مان می‌کنند.  @nahal313
 پیاده‌روی چاه خالی خلاقیتمان را پر می‌کند و احساس پر بودن به ما می‌بخشد. و این حالمان را خوب می‌کند.  پیاده‌روی چشممان را باز می‌کند. به ما غذا می‌دهد. قاشق قاشق -تصویر تصویر- از سوپ غذای روح به ما می‌دهد؛ غذایی که به ما قوت می‌بخشد تا کار ضروری شکل بخشیدن و دگرگون ساختن زندگی‌مان را انجام دهیم. به عبارت دیگر، ما با پیاده‌روی کردن از مشکل خارج می‌شویم و راه‌حل پیدا می‌کنیم.  هر وقت در نوشتن قصه‌ای گیر کردم، می‌روم بیرون و قدم می­‌زنم. هر وقت نمی‌دانستم کار بعدی‌ام چه باشد آن‌قدر قدم می‌زدم تا معلوم بشود. وقتی روی سطری از داستانم یا قسمتی از زندگی‌ام گیر می‌کنم، پیاده‌روی می‌کنم و می‌گذارم گام‌هایم راه‌حل را نشان بدهند.  @nahal313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و صلوات جمعه ساعت 16 الی 18 جلسه باهم نویسی برگزار خواهد شد. قلم‌هایتان را در باغچه‌ها گرم کنید که فردا خیلی کار داریم. https://eitaa.com/joinchat/1899233377C2cdba55893