نمایشگاه انجمن باغ گردو
گر اهل رهی میان خون باید رفت
حواسم هست که اصلش چی بوده
ولی خب راه، رهرو و اهل حقیقی خودش را لازم دارد
مرد و زنش هم نقشی ندارد.
شاهد مثال تمام و کمالش
قلب عالم وجود، حضرت صدیقه ی طاهره است.
نمایشگاه انجمن باغ گردو
#راهنمایی
قلب درون گردو شبیه قلب ماست و درخت گردو از دل این قلب بیرون میزنه
با این تفاوت که مغزش درون قلبش است
قلب و مغز ما جداست
ولی گردو... مغزش درون قلبش است
نمایشگاه انجمن باغ گردو
قلب درون گردو شبیه قلب ماست و درخت گردو از دل این قلب بیرون میزنه با این تفاوت که مغزش درون قلبش اس
جمله ی آخر واقعا دلنشین است.
خدا به همه اهالی باغ، برکت بدهد
1️⃣5️⃣
#سیدجلال_آل_احمد
مقاله
پیرمرد چشم ما بود
بار اول که پیرمرد را دیدم در کنگرهٔ نویسندگانی بود که خانهٔ «وکس» در تهران علم کرده بود. تیرماه ۱۳۲۵. زبر و زرنگ میآمد و میرفت. دیگر شعرا کاری به کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم و علاوه بر آن جوانکی بودم و توی جماعت بر خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود –یادم است- برق خاموش شد. و روی میز خطابه شمعی نهادند و او در محیطی عهد بوقی «آی آدمها»یش را خواند. سر بزرگ و تاسش برق میزد و گودی چشمها و دهان عمیق شده بود و خودش ریزهتر مینمود و تعجب میکردی که این فریاد از کجای او در میآید؟... بعد اولین مطلبی که دربارهش دانستم همان مختصری بود که بهعنوان شرح حال در مجموعه کنگره چاپ زد. مجله موسیقی و آن کارهای اوایل را پس ازاین بود که دنبال کردم و یافتم.
بعد که به دفتر مجلهٔ مردم رفت و آمدی پیدا کرد با هم آشنا شدیم. بههمان فرزی میآمد و شعرش را میداد و یک چایی میخورد و میرفت. با پیرمرد اول سلام و علیکی میکردم –به معرفی احسان طبری- و بعد کم کم جسارتی یافتم و از«پادشاه فتح» قسمتهایی را زدم که طبری هم موافق بود و چاپش که کردیم بدجوری دردسر شد. نخستین منظومهٔ نسبتاً بلند و پیچیدهاش بود و آقا معلمهای حزبی –که سال دیگر باید همکارشان میشدم- نمیفهمیدند «در تمام طول شب، کاین سیاه سالخورده- انبوه دندانهاش میریزد». یعنی «وقتی ستارهها یک یک از روشنایی افتادند.» و این بود که مرا دوره کردند که چرا؟ و آخر ما را معلم ادبیات میگویند و از این حرفها... عاقبت جلسه کردیم و در سه نشست پس از حرف و سخنهای فراوان حالی همدیگر کردیم که شعر نیما را فقط باید درست خواند و برای این کار نقطه گذاری جدید او را باید رعایت کرد و دانست که چه جوری افاعیل عروضی را میشکند و تقارن مصرعها را ندیده میگیرد.
تا اواخر سال ۲۶ یکی دوبار هم بخانهاش رفتم. با احمد شاملو. خانهاش کوچهٔ پاریس بود. شاعر از یوش گریخته در کوچهٔ پاریس تهران. شاملو شعری میخواند و او پای منقل پکی به دود و دمش میزد و قرقری به این و آن میکرد. و گاهی از فلان شعرش نسخهای بر میداشتیم و عالیه خانم رونشان نمیداد و پسرشان که کودکی بود دنبال گربه میدوید و سروصدا میکرد و همه جا قالی فرش بود و در رفتار پیرمرد با منقل و اسبابش چیزی از آداب مذهبی مثلاً هندوها بود. آرام از سر دقتو مبادا چیزی سرجایش نباشد.
بعد انشعاب از آن حزب پیش آمد و مجلهٔ مردم رها شد و دیگر او را ندیدم تا به خانهٔ شمیران رفتند. شاید در حدود سال ۲۹ و ۳۰. که یکی دوبار با زنم سراغشان رفتیم. همان نزدیکیهای خانهٔ آنها تکه زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانهای بسازیم. راستش اگر او در آن همسایگی نبود آن لانه ساخته نمیشد و ما خانهٔ فعلی را نداشتیم. این رفت و آمد، بود و بود تا خانهٔ ما ساخته شد و معاشرت همسایگانه پیش آمد. محل هنوز بیابان بود و خانهها درست از سینهٔ خاک در آمده بود و در چنان بیغولهای آشنایی غنیمتی بود. آنهم با نیما.
1
نمایشگاه انجمن باغ گردو
1️⃣5️⃣ #سیدجلال_آل_احمد مقاله پیرمرد چشم ما بود بار اول که پیرمرد را دیدم در کنگرهٔ نویسندگانی
مطالعه جمعی و الگوگیری از آثار آقا جلال
بعضی توصیفات خواننده را به وجد می آورد
نمایشگاه انجمن باغ گردو
مطالعه جمعی و الگوگیری از آثار آقا جلال بعضی توصیفات خواننده را به وجد می آورد
این روزها شما چه می خوانید؟
سلام و صلوات
موافقید در مقام و جایگاه معلم ایده بباریم؟
موافقا بسم الله