فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
او ناراحت شد.
موی عروسکم را کشید.
عروسک را ناخواسته به سمت باتلاق پرت کرد.
بجز دستش، بقیه داخل باتلاق فرو رفت.
دویدم و عروسک را بیرون کشیدم.
او نزدیک شد.
مرا دید و سرش را پایین انداخت.
گریه کردم و گفتم:《تنها یادگاری بابا، گِلی شد.》
#داستا_عکس6