سلام و احترام به همه بزرگواران.
پیشنهاد می کنم با همدیگر تمرین کنید و اجازه ندهید قلم هایتان خشک شود.
حتی تمرین هایی مثل روزانه نویسی و خاطره نویسی
از مطالب دوره ی نویسندگی کاکتوس گلدار🌵🌷🌹
#عناصر_پایه_درادبیات_داستانی
1⃣موضوع
2⃣ شخصیت
3⃣زبان
4⃣ساختمان
5⃣فضا
6⃣حرکت
7⃣محتوا
8⃣نتیجه
9⃣هدف
0⃣1⃣ تصویر
1⃣1⃣بافت
📚نمایشگاه انجمن باغ گردو
https://eitaa.com/joinchat/2529034310C9799aa0ad2
#عناصر_داستانی
#موضوع
📝موضوع، واقعهی مرکزی و اصلی داستان است.
❇️موضوع، آن اطلاع اساسیست که داستان نویس، به خاطر انتقالش به مخاطب، اقدام به خلق داستان میکند و همهی عناصر پایه و تابع و سازههای مورد توجه و علاقهی خود را در خدمت انتقال درست آن درمیآورد.
♻️موضوع، عملکردهای اصلی شخصیت یا شخصیتهای داستان را در ارتباط با موقعیت یا موقعیتها نشان میدهد.
موضوع، تصویری بسیار محدود، فشرده و قالببندی شده و بدون جزئیات و تشریحات و اقطاع فرعی را از آنچه مدنظر نویسنده است به ذهن مخاطب ارسال میدارد.
موضوع، یک «صورت وضعیت کلی» ست از آنچه که «به ریزِ» آن یا جزء جزء آن در «ماجرا»ی داستان میآید...»
📚نمایشگاه انجمن باغ گردو
https://eitaa.com/joinchat/2529034310C9799aa0ad2
مادرم گفت:
شبِ آرزوها،هر آرزویی کنی برآورده می شود.
چشمانم را بستم و آرزو کردم پدرم دیگر درد نکشد.
آرزویم برآورده شد.
پدرم رفت ودیگر درد نکشید.
#داستانک
#آزاد
✍نویسنده:رایا
📚نمایشگاه انجمن باغ گردو
https://eitaa.com/joinchat/2529034310C9799aa0ad2
#داستانک
زمستان شد. خورشید خمیازه ای کشید و روی کوه لم داد. باد آمد و وزید. هوا سرد شد. پل چوبی سیاه لرزید.
خورشید به ابرها نگاه کرد. ابرها لباس های سفید شان را پوشیدند و وسط آسمان دویدند. خورشید به باد اشاره کرد.
باد به سمت ابرها رفت. ابرها دست همدیگر را گرفتند و چرخیدند. گفتند و خندیدند.
پل چوبی آه کشید و گفت: چه لباس های قشنگی. کاش من هم سیاه نبودم.
خورشید به باد گفت: حرف های پل چوبی را به ابرهای مهربان بگو.
باد بین ابرها چرخید.
ابرها گفتند: چرا زودتر نگفتی؟ اتفاقا ما هم دل مان می خواست یک لباس مثل لباس تو بپوشیم.
ابرها سیاه شدند. پل سفید شد.
✍نویسنده: باغبان حسین مجاهد
📚نمایشگاه انجمن باغ گردو
https://eitaa.com/joinchat/2529034310C9799aa0ad2
#عناصر_داستانی
#شخصیت
❇️شخصیت، محمل و پیش برندهی وقایع، ماجراها و حوادث داستان است.
❇️شخصیت، موجودیست که ماجراها و حوادث داستان، اعمال و عکسالعمل های او را باعث میشود؛ و این کنش و واکنشها، متقابلا، در روند وقایع، حوادث و ماجراهای داستان تاثیر میگذارد.
شخصیت، موجود جاندار یا جاندارانگاشته شدهییست که حضور، تفکرات و اعمالش، به هر واقعهمتحملالوقوع، حیات و حرکت میبخشد و به آن واقعه، شکل و ساختمان داستانی و هنری میدهد...
📚نمایشگاه انجمن باغ گردو
https://eitaa.com/joinchat/2529034310C9799aa0ad2
چاه کَن
هر کی زودتر درست کرد یعنی دیگه آخرشه. میثم این را گفت و خندید:« حتما خودم درستش میکنم.»
منصور گفت:« مگه حاجیت مرده که تو زودتر انجام بدی؟!»
علی خندید:« حالا معلوم میشه کی درستش میکنه. الکی مغزمونو برای حرفای الکی به کار نگیرید.»
میثم گفت:« حالا تو که میری روستای پدرت، منصور هم که میره خونهی پدربزرگش، از کجا بفهمیم کی زودتر درست کرده؟»
علی دستش را پشت سرش کشید:« آره راست میگیا. پس باید صبر کنیم تا دوباره دور هم جمع بشیم.»
منصور گفت:« چه کاریه؟ خب عکس میگیریم. میذاریم تو گروهمون دیگه!»
علی گفت:« آهان! راست میگه بچه»
میثم خندید:« یه وقتایی مغزت خوب کار میکنه ها!»
منصور ابروهایش را توی هم کرد.»
میثم زد پشتش:« پشیمونم نکن که دیگه ازت تعریف نکنما»
از همدیگر خداحافظی کردند و رفتند. منصور هر کاری کرد نتوانست درستش کند. علی نصفش را درست کرد و بقیهاش ماند.
میثم کمی روبیک را چرخاند. هر کاری کرد درست نشد. به مکعب خیره شد:« چه خوب! آفرین به مغزت پسر! بهتره برچسب هاشو بکنم و دوباره بچسبونم.»
محدثه وارد اتاق شد:« چیکار میکنی؟»
میثم گفت:« هیچی! دارم برچسبهای مکعب روبیک رو جابجا میکنم. من باید زودتر از بقیه عکس بفرستم.»
محدثه کنار میثم نشست:« ولی اینکه کلک زدنه!»
میثم انگشت اشاره اش را روی بینیاش گذاشت:« هیسس! کلک چیه؟ بعداً دوباره سعی میکنم خودم درستش کنم.»
محدثه بلند شد:« ولی این درست نیست. به قول مامان چاه کن آخر ته چاهه»
میثم به محدثه نگاه کرد:« الان این چه ربطی داشت؟»
محدثه خندید:« آخه فقط همین یه ضرب المثل یادم بود.»
میثم نفسش را محکم بیرون داد:« برو به کارت برس. یکم هم ضرب المثل حفظ کن. شاید به کارت بیاد»
برچسبها را جابجا کرد. از روبیک درست شده، عکس گرفت . توی گروهشان گذاشت.
با لبخند منتظر جواب دوستانش شد.
بعد از چند لحظه منصور نوشت:« خودت درست نکردی!»
میثم نوشت:« خودم درستش کردم.»
با خودش گفت:« خب خودم برچسبا رو جابجا کردم دیگه!»
علی بعد از یکربع نوشت:« خیلی عالیه. فکر نمیکردم انقدر فرز باشی!»
میثم خندید. نوشت:« حالا کجاشو دیدی؟»
با خیال راحت گوشی را بالای سرش گذاشت و دراز کشید. بعد از چند دقیقه صدای پیامش بلند شد. گوشی را روشن کرد. علی نوشته بود:« میثم! عکس روبیکت رو برای عمو محمدم فرستادم. خیلی خوشش اومد. گفت سه روز دیگه توی منطقهاشون مسابقات برگزار میکنن. یه قسمتش ساخت روبیکه. گفت بهت بگم اسمت رو جزء شرکت کننده هامینویسه.»
رنگ از صورت میثم پرید. مثل برق گرفته ها سر جایش نشست. با دست روی پیشانی اش زد:« واااای! بدبخت شدم.»
محدثه جلوی کمدش نشسته بود:« چی شده؟»
میثم گوشی را پرت کرد. دو دستی سرش را چسبید:« باید تو مسابقات ساخت روبیک شرکت کنم »
محدثه خندید:« حالا فهمیدی چاه کن ته چاهه!؟»
میثم با اخم نگاهش کرد:« ربطی نداره . انقدر این ضرب المثل بیمزه رو تکرار نکن.»
میثم سرش را روی زمین گذاشت:« وااای خدا! حالا چیکار کنم؟»
🌼 زاذان گويد: از على (ع) شنيدم كه میفرمود: اگر اين فرمايش را از پيغمبر (ص) نشنيده بودم كه میفرمود مكر، نيرنگ، خيانت، سبب ورود در
آتشند، مكر من از تمام اعراب بيشتر بود.
#خصلتهایشاکلهساز
#العشره
✍نویسنده:خالـقی
📚نمایشگاه انجمن باغ گردو
https://eitaa.com/joinchat/2529034310C9799aa0ad2
#عناصر_داستانی
#زبان
❇️زبان ابزار انتقال اطلاع است.
💢زبان داستانی، با توجه به وظائفی که برای ادبیات داستانی معین و مقدر شده است یا داستان نویسان، در طول هزارهها، برای داستان معین و مقدر کردهاند، وسیلهییست که به همت و توان فرهنگی نویسنده، این وظایف را به بهترین شکل ممکن، با کمک واژهها و جملهها، به انجام برساند و به دیگران منتقل کند.
♻️زبان وسیلهی ارتباط است میان فرستندهی پیام(=نویسنده) و گیرندهی پیام(=خواننده و مخاطب)
♨️زبان، در کل ادبیات، مجموعهای از واژهها، نشانهها و جملههای دارای معناست و نخستین و بنیادیترین ابزار کار ادیب، که در ادبیات داستانی، به صورت یکی از عناصر پایه نیز در میآید.
📚نمایشگاه انجمن باغ گردو
https://eitaa.com/joinchat/2529034310C9799aa0ad2
دانه ای بر زمین افتاد
باران آمد
بهار شد
✍نویسنده:خانم شوشتری
#الکی
📚نمایشگاه انجمن باغ گردو
https://eitaa.com/joinchat/2529034310C9799aa0ad2
#تمرین2
برای تمرین 2 لطفا اشکال هندسی را بکشید
تا دست هایتان عادت کند بدون خط کش و ...صاف و بدون عیبی کشیده شود
در باغچه نقاش باشی، بچه ها مشغول تمرین هستند.😊💐
#عناصر_داستانی
#فضا
🌀فضا، ماده یا مادهگونیست که موضوع در آن جریان مییابد و شخصیتها در آن زیست میکنند، تا وقایع و حوادث و کل ماجرا آنگونه که نویسنده میطلبد و ضرورت داستانی هم ایجاب میکند، حس و لمس شود.
♻️فضا، مادره یا مادهواریست که گرداگرد موضوع را میگیرد تا رنگ و بو و تاریک_روشنی خود را به موضوع و شخصیتهای حاضر در موضوع منتقل میکند؛ یعنی با رنگ و بو و تاریک_روشنی خود بر ویژگیهای شخصیتها تاثیر بگذارد و آنها را دیگرگون کند_همچنان که بر حوادث و وقایع و ماجراها.
فضا، محیطیست که ماجرا در آن غوطه میخورد.
♻️فضا، همچون رنگیست که بر سراسر موضوع و محتوا و ماجراهای داستان پاشیده میشود و رنگ آنها را تحت تاثیر حضور غالبا ناپیدای خود قرار میدهند.
🔆فضا، همچون نوریست که بر موضوع، محتوا و ماجراها تابانده میشود تا داس، تاثیرات مورد درخواست نویسنده را در مخاطب ایجاد کند.
❇️فضا، مجموع مشخصهها و خصیصههای نافذ و موثر در محیطیست که شخصیتها در آن محیط، ایجاد ماجرا میکند.
📚نمایشگاه انجمن باغ گردو
https://eitaa.com/joinchat/2529034310C9799aa0ad2
#داستانک
هر کاری پدر می کرد را تقلید می کرد.
می خواست شبیه پدرش باشد.
از خودگذشتگی را که از پدر آموخت، آخرین قطعه کامل شد.
از کارهای اعضای باغچهی باهمنویسی👆☺️