نهج البلاغه؏ــلےیامولـا علیہ السلام
📛😳📃😢📛 #سیاحت_ݟرب #آقانجفی_قوچانی #قسمت_بیست_وششم [هادی] گفت: نظر كن به جلوی راه، چه میبینی؟ نظر
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیست_وهفتم
🤔پرسیدم اسم این چشمه چیست؟
هادی گفت: ص والقرآن الحکیم.
پس از صفای بدن، لباس فاخری که در آنجا بود پوشیدیم.
لباسهای من از حریر سبز بود و هادی از سفید، به آیینه نظر کردم، به قدری خود را با بهاء و جلال و کمال دیدم که به خود عاشق شدم و من با این همه خوبی به هادی که نظر کردم در حسن و بهای او فرو ماندم و غبطه میخوردم.
برخاستم، هادی حلقه را گرفته دق الباب نمود، جوان خوشرویی در را گشود و گفت تذکره عبور خود را بدهید.
📄 تذکره را دادم امضاء آن را بوسیده با تبسم گفتم: ادخلوها بسلام آمنین تلکم الجنة التی اورثتموها بما کنتم تعلمون.☺️
ما داخل شدیم و در آن هنگام به زبان جاری نمودیم: الحمدالله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هذانا الله لقد جائت رسل ربنا بالحق.🙏
هادی جلو و من از عقب داخل غرفه ای شدیم که از یک پارچه بلور بود، تخت های طلا در او گذارده و تشکهای مخمل قرمز بر روی آنها انداخته بودند و پشتی ها و متکاهای ظریف و نظیف روی آن چیده بودند و عکس ما در سقف و دیوار غرفه افتاد، با آن حسن و جمالی که داشتیم از دیدن خود لذت میبردیم و در وسط غرفه میز غذاخوری نهاده بودند که در روی آن اغذیه و اشربه چیده شده بود و دختران و پسرانی برای خدمت به صف ایستاده بودند و ما به روی تخت ها نشستیم،
🌟علی سرر موضونه متکین علیها متقابلین یطوف علیهم ولدان مخلدون باکواب و اباریق و کأس من معین لا یصدعون عنها و لا ینزفون و فاکهة مما یتخیرون و لحم طیر مما یشتهون و حور عین کامثال اللؤلؤ المکنون جزاء بما کانوا یعملون لا یسمعون فیها لغواً و لا تأثیما الا قلیلاً سلاماً سلاما.
بعد از صرف غذا و شراب های طاهره و میوه، به روی تخت ها لمیدیم.
ساعتی نگذشت که صداهای زیر و بم سازها بلند شد و صورت های خوش با الحان و مقامات موسیقی که انسان را از هوش بیگانه و از جاذبه های روحی دیوانه میساخت به گوش میرسید که ناگهان صوتی به لحن حجاز ممزوج به کرشمه و ناز که تلاوت سوره هل اتی مینمود بلند شد که بسیار دلربا بود و دیگران احتراماً خاموش شدند و من همانطور که لمیده بودم چشم روی هم گذارده بودم 😴که هادی خیال کند خوابم و حرف نزد و نیز مرثیات مبادا مرا از استماع غافل کند و لکن دو گوش داشتم و چهار گوش دیگر قرض نموده شش دانگ حواسم مشغول استماع تلاوت آن سوره مبارکه بود تا که سوره تمام شد و آن صوت نیز خاموش گردید.🌟
من نشستم و هادی نیز نشست پرسیدم که این شهر را چه نام است گفت یکی از دهات دارالسرور است، گفتم قربان مملکتی که ده او این است پس شهر عاصمه و پایتخت او چگونه خواهد بود.😍
پرسیدم صاحب آن صوت و قاری آن سوره مبارکه کیست که دلم را از جا کنده بود، چون این سوره را در جهان مادی بسیار دوست داشتم به ویژه که در این عالم روحانی و به این لحن دلنواز مرا حیات تازه و شوری در سر انداخت و این قاری را باید بشناسم و ببینم.
گفت نمیدانم ولی بزرگ این مملکت گاهی برای سرکشی از مسافرین میآید و ما لازم است که به خدمت او برسیم برای امضاء تذکره و گویا صاحب این صوت با او آمده باشد و شاید هم او را در آنجا ببینیم.
🤔گفتم هادی ممکن است تذکره را امضا نکند و اگر نکند بر ما چه خواهد گذشت؟
گفت امکان عقلی که دارد و در صورت امضاء نکردن معلوم است که کار، زار خواهد بود ولی بعید است که امضاء نکند و تو این سؤال را از باطن خود بکن؛
ان الانسان علی نفسه بصیره. 🌟
@nahj_balaq
💀🔥🔥👹🔥🔥💀